جدول جو
جدول جو

معنی یعمری - جستجوی لغت در جدول جو

یعمری
(یَ مَ)
منسوب است به یعمر و آن بطنی است از کنانه. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
یعمری
(یَ مَ)
معدان بن ابی طلحه، که طلحۀ یعمری نیز نامیده می شود. او اهل حدیث بود و از ابودرداء و ثوبان روایت کرد و سالم بن ابی جعد و اهل شام از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حق انتفاع که کسی برای دیگری برقرار می کند به مدت طول عمر خود یا عمر طرف، آنچه کسی به دیگری می دهد که در طول عمر خود از آن بهره برداری کند
فرهنگ فارسی عمید
(عُ مَ)
منسوب به عمر بن خطاب. و در تداول عوام فارسی زبانان، بر یک تن از اهل سنت اطلاق میشود. سنی. چهاریاری
لغت نامه دهخدا
(حَرْ رَتُلْ یَ مُ ری یَ)
زمینی است که جنگ ’یوم الیعمریه’ در آن رخ داده است، و آن یکی از ایام عرب میباشد. رجوع به یوم الیعمریه و عقدالفرید ج 6 ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ری ی)
قسمی از خرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با واو مجهول، نشتر حجام را گویند که بدان رگ می گشایند و به عربی مبضعخوانند. (برهان). نیشتر حجام. (آنندراج) (انجمن آرا). نیشتر باشد که حجامان بدان رگ بگشایند و آن را نشتر و شست و کلک نیز خوانند و به تازی مبضع نامند. (جهانگیری). کلک که حجامان دارند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(عُ را)
چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. (ناظم الاطباء). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری، یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش، در اختیار او گذاردم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). اسم است از اعمار، چنانکه گویند: أعمرته الدار عمری، یعنی قرار دادم خانه را برای او که مادام العمر در آن ساکن باشد و چون بمیرد خانه دوباره به من بازگشت کند. و این امر در جاهلیت از رسوم معمول و متداول بین اعراب بوده، اما در شریعت اسلام، عمری عبارت است از تفویض مسکن بمدت طول زندگانی به کسی بشرط آنکه اگر تفویض کننده یا کسی که خانه بدو تفویض شده از دنیا رحلت کند، خانه به ورثۀ واهب خانه بازگشت کند، و این فعل صحیح است و شرط باطل میشود، و از این رو خانه تا موهوب له در قید حیات است ملک اوست و پس از مرگ او ملک ورثۀ او باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سود زندگانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ ری ی)
آن را منسوب به عمر دانند، چنانکه عمری الشجر بمعنی درخت دیرینه و قدیمی باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درخت کنار که بر نهر رسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
قاضی تکریت. او راست: کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصورۀ ابی بکر بن درید. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
محمد بن احمد نحوی، مکنی به ابوالعباس (متوفی 300 هجری قمری) از علمای نحو از شاگردان زجاج بوده. وی شعر نیز می گفته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
معمر بودن. طول عمر. درازی زندگانی:
باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو
بیش ز مدت ابد ذات ترا معمری.
خاقانی.
و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ / مَ مَ)
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
سوگند به عمر من. سوگند به جان من. قسم به جان خودم: و لعمری این بزرگ بود ولیکن ایزد... مدّت ملوک طوایف را به پایان آورده بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن فرحون الیعمری المالکی. فقیه و از علماء حدیث بود. اصل او از مردم تونس و مولد و منشأاش مدینه است. از تألیفات او است: الدر المخلص من التفصی و الملخص در حدیث. کشف الغطافی شرح مختصر الموطاً در چهار مجلد. العده. وی به سال 692 هجری قمری متولد شد و در 769 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
در فارسی عمرایی می گویند زیوشی بهره برداری از داراک در زنده بودن بنگرید به سنی آنچه که شخصی برای دیگری قرار می دهند در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثالث. منسوب به عمر پیرو مذهب تسنن سنی
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند بعمر بمن بجان من قسم بجانم: و لعمری این بزرگ بود ولیکن ایزد... مدت ملوک طوایف را بپایان آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار
((عُ))
آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت
فرهنگ فارسی معین
سنی، چهار یاری
فرهنگ گویش مازندرانی