جدول جو
جدول جو

معنی یعقید - جستجوی لغت در جدول جو

یعقید
(یَ)
انگبین که به آتش بسته کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). عسل سطبر. (یادداشت مؤلف) ، انگبینه. قسمی شیرینی. (یادداشت مؤلف). طعامی است که به انگبین بسته گردانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعقید
تصویر تعقید
سخن را پیچیده و در هم کردن، در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب کلمات و کنایات دور از ذهن، گره زدن
تعقید لفظی: در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب الفاظ دشوار و درهم بودن کلمات و ضمایر مانند این شعر، برای مثال آهوی آتشین دم چون از بره برآید / کافور خشک گردد با مشک تر برابر، یعنی چون آفتاب به برج حمل درآید درازی روز و شب برابر می شود (فصیحی - لغتنامه - بره)
تعقید معنوی: در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب معانی یا کنایات دور از ذهن مانند این شعر، برای مثال چون از مه نو زنی عطارد / مریخ هدف شود مر آن را، منظور شاعر از مه نو کمان و از عطارد تیر است. یعنی چون تیری از کمان رها کنی به مریخ خواهد رسید (خاقانی - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
بسته شدن. (دهار). ستبر گردانیدن دارو و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). جوشانیدن و سطبر کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جوشانیدن چیزی تا غلیظ شود. (آنندراج). جوشانیدن عسل و رب و جز آن تا غلیظ گردد. (از اقرب الموارد) ، مستحکم کردن پیمان و جز آن. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بسیار گره کردن و استوار کردن. (از تاج المصادر بیهقی). بسیار گره کردن. (زوزنی). گره دار ساختن بنا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوگند بقصد خوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سوگند کردن بی لغو و استثناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبهم کردن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پوشیده سخن گفتن چنانکه نیک نتوان یافت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیچیده ساختن کلام چنانکه آسانی معنی آن آشکار نگردد. (از تعریفات جرجانی). آن است که دلالت لفظ بر معنی مقصود آشکار نباشد، بخاطر خللی که در نظم عبارتست چنانکه بسبب تقدیم یا تأخیر یا حذف یا اضمار یا جز آن ترتیب الفاظبر وفق ترتیب معانی نباشد و موجب دشواری فهم مقصود گردد و خللی که در انتقال ذهن بمعنی مقصود بود از جهت ایراد لوازم بعید که محتاج وسایط بسیار بود و قرینه بر مقصود خفی باشد. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح معانی) تأخیر و تقدیم کردن الفاظ بجهت رعایت وزن و آن دو نوع است لفظی و معنوی. اما لفظی نبودن ترتیب لفظی است موافق ترتیب معنی بسبب تقدیم و تأخیر یا حذف آنچه بیاید مثالش قزلباش خان امید گوید:
غیر را جایی که من از دیدنش بد میبرم
بد نمی آید نمیدانم چرا خوب مرا.
مقصود شاعر آن است که هرگاه من دیدن غیر را مکروه میدانم و بد میبرم معشوق را، دیدنش چرا بد نمی آید لیکن بنابر تقدیم و تأخیر الفاظ ذهن سامع بدریافت معنی آن سریعاً انتقال نمی کنند. شاعری راست:
ترسم مجنون خبر ندارد
آنگه دارد که سر ندارد.
تعقید ظاهر است. مثال دیگر از محسن تأثیر:
ای آفتاب دم شب وصل از وفا مزن
زنهار این ترنج خلا را بما مزن.
درمصرع اول تعقید ظاهر است واقع شده نافهم. اما تعقیدمعنوی آن است که کلام غیر ظاهرالدلالات باشد. بنابراین صعوبت انتقال ذهن به ادراک مضمون از جهت آوردن لوازم بعیده که محتاج بوسایط کثیره باشد با وجود اخفای قرائن مدل مثلاً:
من نمی آیم از آن در کوی تو
تا توانم دید دایم روی تو.
از ناآمدن دایم در کوی معشوق دوام بودن خود را در آنجا اراده کرده و این بعیدالفهم است از عبارت اگرچه علمای تازی و پیشوایان عجمی هر دو قسم تعقید را از معایب نوشته اند لیکن در کلام استادان بیشتر واقع میشود چنانکه متتبع دیوان خاقانی شروانی میداند که اکثر اشعار آن معنی یاب معقد واقع شده و از این محسن تأثیر گفته:
ز رشکت مهرتابان بس که در دل عقده ها دارد
معقد مصرعی از شعر خاقانی است پنداری.
و همین سبب است که خان سراج المحققین در بحث وقوع غلط از زباندان بر این شعر شیخ شیرازی:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال.
بی محابا حکم به غلط کرده با آنکه تعقیداز باب غلط نیست. (از آنندراج). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
خندریلی. کاسنی تلخ. قسمی کاهو. طلخشوق. خس السلاطه. هندباء بری. کاسنی صحرایی. طرخشقوق. ترخجقوق. امیرون. سرالیهالحمار. تلخ کاهو. خندریل. گیاهی است خودرو و در طب به کار است و آن نوعی از هندباست با طعمی تلخ مایل به گسی و گلی زرد و برگهای کنگره دار. (یادداشت مؤلف). خندریل است. (اختیارات بدیعی). تره ای است که آن را طرخشقوق خوانند. (از منتهی الارب) (آنندراج). خندریلی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کسنی تلخ. (دهار). و رجوع به خندریلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعقید
تصویر تعقید
عقیم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعضید
تصویر یعضید
گیاه شیر دندان پیک پاییز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیمان، انگبین دفزک (دفزک غلیظ)، جبه دفزک (جبه رب)، سنگ چهار گوش زیر ستون سر ستون، سرهنگ دویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقید
تصویر تعقید
((تَ))
گره زدن، بسته کردن، شعر یا سخن پیچیده گفتن
فرهنگ فارسی معین
اشکال، پیچش، پیچیدگی، غموض، گره انداختن، گره زدن، پیچیدن، پیچاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد