صنفی از فرقۀ غالیۀ منسوب به محمد بن یعفور. (مفاتیح). از فرق شیعۀ امامیه، معاصرین ابومحمد هشام بن حکم. (از خاندان نوبختی ص 267). و رجوع به مقالات اشعری ص 49 شود
صنفی از فرقۀ غالیۀ منسوب به محمد بن یعفور. (مفاتیح). از فِرَق شیعۀ امامیه، معاصرین ابومحمد هشام بن حکم. (از خاندان نوبختی ص 267). و رجوع به مقالات اشعری ص 49 شود
عبدالکریم بن یعفور. محدث است و یحیی بن یحیی النیشابوری از او روایت کند. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
عبدالکریم بن یعفور. محدث است و یحیی بن یحیی النیشابوری از او روایت کند. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
حکامی که از سال 247 تا 345 هجری قمری در صنعا و یمن حکمرانی کردند. اولین آنها محمد بن یعفور (247 هجری قمری) و آخرینشان عبدالله بن قحطان (352- 378 هجری قمری). این سلسله بتدریج از اهمیت افتاد. (طبقات السلاطین ص 81)
حکامی که از سال 247 تا 345 هجری قمری در صنعا و یمن حکمرانی کردند. اولین آنها محمد بن یعفور (247 هجری قمری) و آخرینشان عبدالله بن قحطان (352- 378 هجری قمری). این سلسله بتدریج از اهمیت افتاد. (طبقات السلاطین ص 81)
گویند در زمان رشید زنی از خاندان هرکل فرمانروای روم بود و با رشید ملاطفت می کرد و او را پسر کوچکی بود، چون به سن رشد رسید فرمان روایی بدو مفوض شد، لکن آن پسر به تباهکاری پرداخت و با رشید به خشونت رفتار می کرد. رشید از وضع کشور روم هراسان شد و آن پسر را کشت. در نتیجه رومیان خشمگین شدند و مردی به نام یقفور طغیان کرد و آن زن را بکشت و خود بر کشور استیلا یافت و به رشید نوشت: اما بعد، زنی را به عنوان ’شاه’ تعیین کرده و خود را به جای ’رخ’ گذارده بودی. شایسته است بدانی که از این پس من ’شاه’ هستم و تو به منزلۀ ’رخ’ می باشی و باید آنچه آن زن به تو می پرداخت تو آن را به من بسپاری. رشید همین که نامه را خواند به نویسندگان گفت به وی پاسخ دهید. هر پاسخی را که نزد وی آوردند نپسندید و چون خوداو خطیب و شاعر بود نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، از بندۀ خدا هارون الرشید به یقفور سگ روم. اما بعد، نامۀ تو را دریافتم و پاسخ آن چیزی است دیدنی نه شنیدنی، و السلام علی من اتبع الهدی. آنگاه با گروهی بیمانند بدو تاخت و کشور وی را تصرف کرد و به قتل پرداخت وگروهی را به اسارت آورد. یقفور در سر راه وی آتش عظیمی برافروخت. محمد بن یزید شیبانی از میان آتش گذشت و مردم همه او را دنبال کردند و از آتش گذشتند. چون یقفور دید راه گریزی ندارد و ناچار مغلوب می شود، از در مصالحه درآمد و پرداختن مبلغی جزیه را به گردن گرفت که هم خود شخصاً آن را بپردازد و هم از دیگر مردم کشورش بگیرد و روانه کند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 192)
گویند در زمان رشید زنی از خاندان هرکل فرمانروای روم بود و با رشید ملاطفت می کرد و او را پسر کوچکی بود، چون به سن رشد رسید فرمان روایی بدو مفوض شد، لکن آن پسر به تباهکاری پرداخت و با رشید به خشونت رفتار می کرد. رشید از وضع کشور روم هراسان شد و آن پسر را کشت. در نتیجه رومیان خشمگین شدند و مردی به نام یقفور طغیان کرد و آن زن را بکشت و خود بر کشور استیلا یافت و به رشید نوشت: اما بعد، زنی را به عنوان ’شاه’ تعیین کرده و خود را به جای ’رخ’ گذارده بودی. شایسته است بدانی که از این پس من ’شاه’ هستم و تو به منزلۀ ’رخ’ می باشی و باید آنچه آن زن به تو می پرداخت تو آن را به من بسپاری. رشید همین که نامه را خواند به نویسندگان گفت به وی پاسخ دهید. هر پاسخی را که نزد وی آوردند نپسندید و چون خوداو خطیب و شاعر بود نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، از بندۀ خدا هارون الرشید به یقفور سگ روم. اما بعد، نامۀ تو را دریافتم و پاسخ آن چیزی است دیدنی نه شنیدنی، و السلام علی من اتبع الهدی. آنگاه با گروهی بیمانند بدو تاخت و کشور وی را تصرف کرد و به قتل پرداخت وگروهی را به اسارت آورد. یقفور در سر راه وی آتش عظیمی برافروخت. محمد بن یزید شیبانی از میان آتش گذشت و مردم همه او را دنبال کردند و از آتش گذشتند. چون یقفور دید راه گریزی ندارد و ناچار مغلوب می شود، از در مصالحه درآمد و پرداختن مبلغی جزیه را به گردن گرفت که هم خود شخصاً آن را بپردازد و هم از دیگر مردم کشورش بگیرد و روانه کند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 192)