جدول جو
جدول جو

معنی یساره - جستجوی لغت در جدول جو

یساره
(یَ رَ)
فراوانی و بسیاری. (ناظم الاطباء) ، آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توانگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). فراخی عیش. یسار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یساره
(کُ)
یسر. (ناظم الاطباء). رجوع به یسر شود، اندک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
یساره
توانگری
تصویری از یساره
تصویر یساره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاره
تصویر سیاره
هر جرم آسمانی که در مداری بیضی شکل می چرخد، از خود روشنایی ندارند و از ستارۀ خود کسب نور می کند، سیاراتی که به دور خورشید می گردند به ترتیب فاصلۀ از خورشید عبارتند از عطارد یا تیر، زهره یا ناهید، زمین، مریخ یا بهرام، مشتری یا برجیس، زحل یا کیوان، اورانوس، نپتون و پلوتون، سیار، کاروان، قافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان، صفه
فرهنگ فارسی عمید
(صَبْ یَ نَ)
مساره. سرار. با کسی راز گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). مهامسه. تهامس: با اصحاب خود به طریق مساره گفتند این زمان غیبتی واقع شد. (انیس الطالبین بخاری ص 71). به طریق مساره به خواجه یوسف سخنان بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 125)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اسارت. راندن. (منتهی الارب) ، افسانه های باطل. (غیاث اللغات). اباطیل و اکاذیب. احادیث بی سامان. قصه های دروغ:
که اساطیراست و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند.
مولوی.
، جج سطر
رجوع به اساره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِرَ / رِ)
ایوان و صفه. (برهان) (آنندراج). صفه و سکو. (شعوری ج 1 ورق 195) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (رشیدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ایوان. رواق. (دمزن). بیساره. (دمزن). نام صفه بود. (اوبهی). ایوان و صفه که اطاق مسقفی است از سه طرف دیوار و یک طرف باز. (فرهنگ نظام از سروری) :
خوش باشد در بساره ها می خوردن
وز بام بساره ها گل افشان کردن.
(لغت فرس، ص 511 چ اقبال: ساره).
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حساب. و ظاهراً این صورت تصحیف آمار و آماره است
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
ریزه و شکسته از چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کسار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
دشوار گردیدن. (از منتهی الارب). ضد یسر. (ازاقرب الموارد) ، تنگ و سخت گردیدن زمان، دشوار شدن زادن بچه برای زن، بیرون نیامدن آنچه در شکم بود، خلاف کردن. (از منتهی الارب). عسر. رجوع به عسر شود
لغت نامه دهخدا
(سَیْیا رَ)
قافله. کاروان. (آنندراج) (غیاث). قافله. (از منتهی الارب). کاروان. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی 60) :
یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرند
بی محاباش بزندان مدر بازدهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 165).
لب تشنگان جان را سیارۀ حیاتی
بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 690).
، ستاره که بحرکت خودمتحرک باشد و آن هفت اند: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ستارگان هفتگانه که عبارت است از زحل، مشتری، مریخ، شمس، زهره، عطارد و قمر که سیارات نامند و اسامی آنها جمعاً در این بیت است:
هفت کوکب که هست عالم را
گاه از ایشان نظام و گاه خلل
قمر است وعطارد و زهره
شمس و مریخ و مشتری و زحل.
؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون).
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.
ناصرخسرو.
تا کوکب سیاره هفت باشد
یا گیتی ارکان چهار دارد.
مسعودسعد.
پی سپر جرعۀ میخوارگان
دستخوش بازی سیارگان.
نظامی.
تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود بتعجیل.
نظامی.
چو سیاره دوید از هر طرف شاه
تو گفتی در حجاب ابر شد ماه.
نظامی.
ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره.
کمال الدین اسماعیل.
گر تاختن بلشکر سیاره آورد
از هم بیوفتند ثریا و فرقدان.
سعدی.
- از پشت سیاره زین فروکردن، شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن. در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشاره مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساه نامند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 104 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو خلخال و طارم، کوهستانی، معتدل، آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَسْ سا نی یَ)
شهری است نزدیک قرطبه. ابن اصیبعه آرد: آنگاه منصور ابوالولیدبن رشد را مورد کینه توزی قرار داد و امر کرد در یسانه که شهری نزدیک قرطبه است اقامت گزیند و از آنجا بیرون نرود و شهر مزبور از آن یهودیان بوده است. (از عیون الانباء ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(یَ ری ی)
منسوب است به یسار و آن نام قومی از عرب بوده در سرزمین سماوه که آنان را آل یسار می نامیدند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابومصعب ’مطرف بن’ عبدالله بن سلیمان بن یسار یساری، از راویان بود و از مالک بن انس خبر شنید و محمد بن یحیی ذهلی از او روایت کرد. (از لباب الانساب). یکی از ویژگی های برجسته روات در تاریخ اسلام این است که آنان تنها نقل کنندگان ساده احادیث نبوده اند، بلکه مسئولیت سنگینی در ارزیابی صحت روایات و نقل دقیق آن ها بر عهده داشته اند. محدثان به بررسی دقیق اسناد و شرایط راویان پرداخته اند تا بتوانند احادیث صحیح را از آنچه ممکن است تغییر یا تحریف شده باشد، تمییز دهند.
سلیمان بن محمد یساری حجازی، وی از عبدالله بن عمران بن ابی فروه حدیث شنید وزبیر بن بکار از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن عبدالله بن یسار اسلمی یساری مدنی جاری، در جار سکنی گزید و از عبدالله بن زید بن اسلم و مالک بن انس و ابی ذئب و جز آنان روایت دارد. او راستگو بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در 9هزارگزی جنوب شرقی دیواندره و یک هزارگزی مشرق پل رود خانه قزل اوزان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 500 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قزل اوزان و چشمه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت که از یکدیگر 5هزار گز فاصله دارند منقسم می شود، اولی را که 280 تن جمعیت دارد نسارۀ بزرگ یا نسارۀ بالا گویند و دیگری را نسارۀ کوچک یا نسارۀ پائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
پادشاهی از پادشاهان تبع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
پیش آمدن گشن ناقه را و فروخوابانیدن تا گشنی کند، یا گشن را بر ماده عرض کردن تا اگر آن را قبول کند بماند والا فلا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
تأنیث یسیر. اندک. قلیل. کم. (یادداشت مؤلف) ، تأنیث یسیر. آسان. سهل. خوار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یسیر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ رَ / رِ)
پیرایش شاخه های زیادی درخت. پاک کردن باغ و تاکستان از علفهای خودرو و هرزه. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کساره
تصویر کساره
بندغ شکن بادام شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساره
تصویر عساره
دشوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاره
تصویر سیاره
ستارگان هفتگانه، و کاروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساره
تصویر خساره
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
کرویای دشتی دست از دروغزن بکش و نان مخور - با کرویا و زیره و آویشنش (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جساره
تصویر جساره
بی باکی دلیری شوخی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
پروندش بردگی گرفتاری این واژه در تازی تنها برابراست با: راندن فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاره
تصویر سیاره
((س رِ))
گاورس، گیاهی است خودرو شبیه جو که در کشتزار گندم می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاره
تصویر سیاره
((سَ یّ رَ یا رِ))
قمر، اجرامی که به دور ستارگان می چرخند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساره
تصویر بساره
((بَ یا بِ رِ))
ایوان، صفه، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاره
تصویر سیاره
جنبنده، هرباسپ
فرهنگ واژه فارسی سره
ستاره، کوکب، کاروان، قافله
فرهنگ واژه مترادف متضاد