جدول جو
جدول جو

معنی یزدجرد - جستجوی لغت در جدول جو

یزدجرد
(پسرانه)
یزدگرد
تصویری از یزدجرد
تصویر یزدجرد
فرهنگ نامهای ایرانی
یزدجرد
(یَ جِ)
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی:
سرآمد کنون قصۀ یزدجرد
به ماه سفندارمذ روز ارد.
فردوسی.
تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد
تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان.
نظامی.
نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد
گردان شاهنامه و خانان و قیصران.
سعدی.
و رجوع به یزدگرد شود
ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)
لغت نامه دهخدا
یزدجرد
(یَ خوا / خا)
دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یزدجرد
پارسی تازی گشته یزدگرد
تصویری از یزدجرد
تصویر یزدجرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یزدگرد
تصویر یزدگرد
(پسرانه)
خدای زمین، نام چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام آخرین پادشاه ساسانی (نگارش کردی: یهزدگورد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزداد
تصویر یزداد
(پسرانه)
نام پسر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادکرد
تصویر یادکرد
یاد، ذکر، یادآوری
فرهنگ فارسی عمید
(یَ گِ)
منسوب به یزدگرد که نام چندتن از پادشاهان ساسانی بود. (یادداشت مؤلف) ، یزدجردی: ماههای یزدگردی. (یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدگردی، ایرانیان پیش از اسلام، جلوس هر پادشاه را مبداء تاریخ قرار می دادند و چون دیگری به جای او می نشست باز مبداء تغییر میکرد و چون یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی است جلوس او را (632 میلادی / 11 هجری قمری) مبداء تاریخ گرفته اند که یازده سال در آغاز با سال هجری فرق داشته است ولی چون سال یزدگردی شمسی و سال هجری قمری بوده است هر سال یازده روز و هر سی و سه سال یک سال این دو مبداء از هم بیشتر فاصله می گیرند. چنانکه در تاریخ زیرین از کتاب ظفرنامه می بینیم:
ز هجرت شده هفتصد و سی و پنج
بر از رنج این نامه ام بود گنج
ز شه یزدگردی دو بر هفتصد
فزون گشته شد رهنمایم خرد
کتاب ظفرنامه کردم تمام
ز ما بر پیمبر درود و سلام.
(از التفهیم ص 237 و ظفرنامۀ حمداﷲ مستوفی به نقل احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1127).
و رجوع به تاریخ یزدگردی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
ابن یزدجردبن مهمندار کسروی. او راست کتابی در وصف بغداد، از کویها و برزنها و حمّامات و مساجد و جز آن
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ یَ جِ)
یا حسن بیگ شاعر است. و شعر وی در صبح گلشن ص 132 آمده است. (ذریعه ج 9 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(زُ جِ)
معرب دوگرد. ساخ. (از مهذب الاسماء: ساخ). در یک نسخه از مهذب الاسماء عبارت چنین است: و الرجرد معرب
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پسرخسرو انوشیروان و پدر مهان دخت که مادر فیروز پادشاه ساسانی بوده است. (از مجمل التواریخ والقصص ص 83)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه تربت حیدریه در4هزارگزی جنوب تربت حیدریه سر راه رشخوار، در جلگۀ معتدل واقع و دارای 318 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر، پنبه. شغل مردمش زراعت، گله داری وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ جِ)
بازدارنده و نهی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب ذیل زج ر). بازدارنده و نهی کننده و بازداشته شده و نهی کرده شده. (از ناظم الاطباء) ، آن که فال کند به مرغان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
فروبرندۀ لقمه به گلو. (آنندراج). فرو برندۀ لقمه و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 993 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان کوار است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
این دیه بنام زر بن هرمز بن اذان بن جرجین بنا گردیده است. (تاریخ قم ص 86)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 42 هزارگزی شمال ضیأآباد. دارای 346 تن سکنه و آب آن از رود خانه نکی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ذکر. تذکر. تذکار. یادبود. یادآوری: چنانکه پدیدکردیم اندر یاد کرد کوهها. (حدود العالم). فی الاهویه، اندر یادکرد هواها. (هدایه المتعلمین ربیع ابن احمد الاخوینی - البخاری). فی ذکر الانبذه، اندر یادکرد جوشیده ها. (هدایه المتعلمین ربیع بن احمد اخوینی).
پرستشگهی بود تا بود جای (بیت الحرام)
بدو اندرون یادکرد خدای.
فردوسی.
همه دیده پرخون ورخساره زرد
زبان از سیاوش پر از یاد کرد.
فردوسی.
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر ازیاد کرد.
فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1369).
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد.
فردوسی.
به یاد کردش بتوان ز دود از دل غم
به مصقله بتوان برد از آینه زنگار.
فرخی.
در زیر هرنهالی از آن مجلسی کنیم
بر یادکرد خواجه و بردیدن بهار.
فرخی.
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی
و آفرین و یاد کرد خواجه هر یک بر زبان.
فرخی.
تا این کتاب به یاد کرد او علیه السلام عزیز گردد. (تاریخ سیستان). و چون از یاد کرد این مذاهب فارغ شدیم مذاهب فلاسفه را شرح دهیم. (بیان الادیان). و مونس آنم که به یاد کرد من انس گیرد. غزالی (کیمیای سعادت).
نکرد یارد هجر تو بر تنم بیداد
که یادکرد شهنشاه دادگر دارد.
مسعودسعد.
کار نادان کوته اندیش است
یاد کرد کسی که در پیش است.
سنایی.
دارد از یاد کرد منت عار
اینت نیکی کن فرامش کار.
سنایی.
از فخر دین خال به نیکیت یاد کرد
از بهر آنکه ماندی ازو نیک یادگار.
سوزنی.
از یاد کرد نام تو کام سخنوران
چون نکهت مسیح معطر نکوتر است.
خاقانی.
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من از این یادکرد خاست.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند.
خاقانی.
سکندر بلرزید از آن یاد کرد
چو برگ خزان لرزد از باد سرد.
نظامی.
و گفت چندان یادش کردم که جمله خلایق یادش کردند تا به جائی که یاد کرد من یاد کرد او شد پس شناخت او تاختن آورد ومرا نیست کرد. (تذکرهالاولیاء عطار)،
{{اسم مرکّب}} ذکران. روز. عید و عزای دینی یهود و نصاری یا اهل کتاب
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
از معظم قراء ساوه است. (نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 63)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
نام دهی بوده است: ابن مقفع گوید که این دیه را مردی از عجم نام او خرزاد بنا کرده است و او خرزادگرد نام نهاده است پس تخفیف کردند و گفتند خزادجرد. (تاریخ قم ص 65 و ص 66)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ جِ)
دهی از دهستان شش تراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. محلی جلگه و گرمسیر است و 796 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و میوه جات و زیرۀ سبز است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد. مزرعۀ اسدآباد و فتح آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ گِ)
نام چندتن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف). نام چندتن از پادشاهان ایران بوده هریک لقبی داشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ جِ دی یَ)
یزدگردی. تاریخ منسوب به یزدجرد: در سنۀ اثنتین و ثلاثین یزدجردیه. (تاریخ قم ص 243). سنۀ اثنتین و مائه هجریه موافقه با سنۀ تسعین یزدجردیه... (تاریخ قم ص 244). چون سنۀ تسع و تسعون هجریه موافقه با سنۀ سبع و ثمانین یزدجردیه و سنۀ سبع و ستین فارسیه درآمد یزدانفاذار از بهر مسکن ایشان دیه ممجّان نامزد و تعیین کرد. (تاریخ قم ص 244). رجوع به یزدگردی و یزدجردی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ جِ)
منسوب به یزدجرد که نام چند تن از سلاطین ساسانی است. (از یادداشت مؤلف).
- تاریخ یزدجردی، تاریخی که از جلوس یزدجرد سوم بر تخت پادشاهی آغاز شود. رجوع به یزدگردی شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دُ لَ)
یزدجردبن شهریاربن اردشیر از امراءمازندران: تاج الدوله... قایم مقام عم خویش علاء الدوله بود و او را در مازندران اقتدار تمام پیدا شده نوبت دیگر آن مملکت را معمور ساخت چنانچه بروایت سید ظهیر در ایام دولتش در آمل هفتاد مدرسه معمور گشت و در هر مدرسه عالمی بدرس و افاده اشتغال میفرمود و تاج الدوله بیست و سه سال افسر اقبال بر سر نهاد وفاتش در سنۀ 697 هجری قمری دست داد. (حبیب السیر چ خیام ج 3ص 336). سامی بیک آرد: وی یکی از ملوک سلالۀ آل باوند در مازندران است: و بسال 675 هجری قمری جلوس و 23 سال حکومت کرد وی پادشاهی دانش دوست بود و در شهر آمل 70 مدرسه تأسیس کرد. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 35 و 136 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یزدگردی
تصویر یزدگردی
منسوب به یزدگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدگرد
تصویر یزدگرد
اسم علم برای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدجردی
تصویر یزدجردی
پارسی تازی گشته یزدگردی یا تاریخ یزدجردی. تاریخ یزدگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادکرد
تصویر یادکرد
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تذکر، تذکیر، یاد، یادآوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد