جدول جو
جدول جو

معنی یرگست - جستجوی لغت در جدول جو

یرگست
(یَ گَ)
یرگس. حنان اﷲ. حاش للّه. حاشا. دورا. دوربادا. معاذاﷲ. (صحیح آن پرگست است). (یادداشت مؤلف) : پس این زنان گفتند حاش للّه ماهو بشر (قرآن کریم) ، یرگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
رودکی استاد شاعران زمان بود
صد یک از ایشان تویی کسایی یرگست.
کسایی.
بدخواه تو خواهد که چو تو باشد یرگست
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار.
فرخی.
یرگست باد بر همه کردارهای بد
آنک به نسبت نبیی مصطفی بود.
غواص.
،
{{صفت}} دور. (یادداشت مؤلف) :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو یرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
یرگست
حاش الله، حاشا، دوربادا
تصویری از یرگست
تصویر یرگست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرگست
تصویر پرگست
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگس، برگست، عیاذا بالله، برای مثال رودکی استاد شاعران جهان بود / صدیک از او تویی کسائی؟ پرگست (کسائی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگست
تصویر برگست
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، پرگس، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
(پَ گَ)
هرگز. معاذاﷲ. پرگس. دورباد. مبادا. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بمعنی معاذاﷲ است که در مقام انکار باشد یعنی مبادا که چنین باد. چون معاذاﷲ بود و مبادا بود. (فرهنگ اسدی چ طهران). خدای ناکرده. حاشا:
تشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود بگاه عطا.
دقیقی.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی ؟ پرگست.
کسائی.
بهمت چون فلک عالی بصورت همچو مه رخشا
فلک چون او بود پرگست مه چون او بود حاشا.
قطران.
، دور:
ابوسعد آنکه از گیتی بدو پرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.
دقیقی.
سخنها که گفتی تو پرگست باد
دل وجان آن بدکنش پست باد.
فردوسی.
بدو گفت پرگست باد این سخن
گر ایدون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد بجنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدام است راه.
فردوسی.
این کلمه در کتاب مینوخرد فصل 53 فقرۀ 7 آمده و وست آنرا، بهر صورت. بهرحال. طوری. قسمی. معنی کرده است و فقرۀ مذکور از مینوخرد چنین است: ’ااگرپرگست اندریزتان مینویان اگیتیان امردمان اگاوان اگوسپندان اسکان اسک سردگان ااوردام ادهشن هرمزد خدای جست ایستد...’ و این کلمه را بصور دیگری چون: یرگست، ترگست، نرگست، برگشت، برگشته، برگس، برگست، پرگس، یرگس نیز ضبط کرده اند. رجوع به هر یک از آن کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
برگس. پرگس. پرگست. به معنی برگس است که معاذاﷲ و خدا نکند باشد. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). حاشا. حاش. (حبیش تفلیسی). مباد. معاذاﷲ. دور. دور باد. (یادداشت دهخدا). رجوع به برگس شود:
رودکی ار قطب شاعران جهان بود
سد ز یکی آر، زو کسائی برگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خائی برغست.
کسائی.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از او تویی کسائی ؟ برگست.
کسائی.
بهمت چون فلک عالی بصورت چون مه رخشا
فلک چون او بود برگست و مه چون او بود حاشا.
قطران.
برگست من نگفتم داءالشیخ من تحت، آن پسر مناذر گفت. (اغانی).
کسی چو او بود در ملک ؟ هیهات
شهی چون او بودبر تخت ؟ برگست.
صاحب فرهنگ منظومه.
- برگست باد، حاش ﷲ. (یادداشت دهخدا) :
برگست باد بر همه کردارهای بد
آنک او به نسبت نبی مصطفی بود.
غواص.
فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حاش ﷲ ما هذا بشراً، اًن هذا اًلا ملک کریم. (قرآن 12 / 31) ، پس این زنان گفتند حاش ﷲ برگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی بدین نیکوئی. (ترجمه تفسیر طبری).
سخنها که گفتی تو برگست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ گَ)
هرگز. پرگس. پرگست. یرگست. حاش للّه. دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف) :
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود سیر ازاو دلم یرگس.
رودکی.
گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست. (تاریخ بخارای نرشخی). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرگست
تصویر پرگست
((پَ گَ))
پرگس، هرگز، مبادا، دور باد
فرهنگ فارسی معین