جدول جو
جدول جو

معنی یرفاقه - جستجوی لغت در جدول جو

یرفاقه
(یَ قَ)
ذافنی الاسکندرانی. غار اسکندرانی. نوعی از مازریون که برگ آن پهن و شبیه به برگ درخت غار است از این رو شبیه الغار نیز گویند و در مغرب مازره یا مازریون و در شام بقله نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ذافنی و ذافنی الاسکندرانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفانه
تصویر عرفانه
(دخترانه)
عرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
سومین و آخرین پادشاه سلسلۀ بیست و پنج مصر که معروف به سلسلۀ حبشی هستند. هم خودش و هم اسم خانواده اش حبشی است. وقتی که سناخریب پادشاه آشور برای تصرف فلسطین در قلب آن مملکت بطرف مصر در 701 قبل از میلاد حرکت میکرد شنید ترهاقه پادشاه حبشی برای مقابلۀ او می آید (دوم پادشاهان 19:19) سناخریب در شرح کارهای خود بدون ذکر نام پادشاهان چنین می گوید که: ’پادشاهان مصر و اسبان جنگی پادشاه حبشه در جنگ التکه حاضر شدند’. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رنگ کردن چیزی را به حنا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی همراهی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). مصاحب و همراه کسی شدن در سفر. (از متن اللغه). رفیق و مصاحب کسی گشتن. (از اقرب الموارد) ، ملاطفت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفق کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
مرد کلان شکم فربه بزرگ هیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ قَ / دَرْ قَ)
یک قطعه از دریاق. (از اقرب الموارد). تریاق. (منتهی الارب) ، می. (منتهی الارب). رجوع به دریاق و تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(رَن ن)
کفک برآوردن دیگ از جوشش، افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن، درآمیختن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
فقفاق. (منتهی الارب). مرد گول بیهوده گوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قلعه ای است در شمال مرسیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قَ / قِ)
رجوع به قرباغه شود
لغت نامه دهخدا
(تِرْ قَ)
می. (منتهی الارب). شراب و می. (ناظم الاطباء). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
مؤنث فرفار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
گروه همسفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفقه و رفاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همراهی کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رفیق گشتن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به رفاقت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفاقت
تصویر رفاقت
همدمی، همراهی، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهه
تصویر رفاهه
تن آسانی آسودگی بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاقه
تصویر رشاقه
باریک اندامی باریکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافقه
تصویر رافقه
مونث رافق نرمی مهربانی، نیکوکار نکوکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براقه
تصویر براقه
زن نیکوکار، زن صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراقه
تصویر دراقه
تازی گویش شامی زرد آلو، شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
نرمی کردن، مدارا کردن، سود رسانیدن بکسی، با مهربانی رفتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاه
تصویر ارفاه
برآسودن، درناز زیستن، تن آسانی، آسوده گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقه
تصویر اراقه
ریختن آبگونه ریختن، شاشیدن اراقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرقانه
تصویر یرقانه
کرمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاقا
تصویر ارفاقا
با نرمی به گذشت بابخشندگی به رفق و مدارا از روی ارفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاقه
تصویر دریاقه
می، پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفاره
تصویر فرفاره
پارسی تازی گشته از فرفره و از فرفار باد نما، یک درخت فرفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاقه
تصویر رفاقه
همراهی کردن دمسازی همرایی گروه راهیان (راهی مسافر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرباقه
تصویر قرباقه
ترکی غوک از جانوران داروک (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافقه
تصویر مرافقه
((مُ فَ قَ یا قِ))
دوست شدن، همراه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفاقی
تصویر ارفاقی
سودار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
آسانگیری، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفاقت
تصویر رفاقت
دوستی
فرهنگ واژه فارسی سره