- یراق
- سلاح، اسلحه سپاه
معنی یراق - جستجوی لغت در جدول جو
- یراق ((یَ))
- ساز و برگ اسب، سلاح
- یراق
- ابزار جنگی از قبیل شمشیر، سپر، تیر، کمان، تفنگ و امثال آن ها
مجموع زین، نمدزین، تنگ، دهانه و آنچه اسب را با آن می آرایند، آشرمه، زین و برگ، زین افزار، یراغ، ساز
نوار بافته شده از مفتول های نازک فلزی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرایش برگ
انگل (آفت)، زردی
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
درخشان، درخشنده
اسب تیزرو، اسب اصیل
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
سوزنده
جمع سارق، دزدان
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
درم و دینار، زر و سیم، برای مثال تا حکیم زمانه احمق شد / دل او عشق باز یرمق شد (سنائی۱ - ۶۷۸)
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز
کسی که کتاب را صحافی می کرد
پاس، کشیک، نگهبانی، حفظ و حراست، برای مثال تو مست شراب و خواب و ما را / بی خوابی کشت در یتاقت (سعدی۲ - ۶۲۳)
جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی
سرتاسر کنارۀ نهر یا دریا، کرانۀ آب، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا و راست پنج گاه و آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
قاعده و قانون، نظام، سیاست، سزا، قصاص
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمی آید، طراقا
سارق ها، دزدها، کسانی که مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرند، آنانکه چیزی از دیگران بدزدند، جمع واژۀ سارق
هر مادۀ قابل اشتعال مانند پنبه برای روشن کردن آتش، حراقه
نوعی مگس، مگس شب تاب، نی و قلم، در موسیقی کنایه از نی لبک، جبان، ترسو، بددل، احمق
پارسی تازی گشته تراک اوایی که از شکسته شدن بر خیزد آوایی که از تازیانه بر آید چرم کفش، پوسته آسنی پوسته توپالی برگ هایی از آسن (فلز) که بر چیزی کشند، پینه چرم (پینه وصله) صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
کرانه آب
جدایی، دوری
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
برون لایه برون لایه کمنیام (کمنیام پرده صفاق)، به کله زدن: گونه ای دیوانگی لایه خارجی پرده صفاق، نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. (گل کشتی)
کاغذ فروش، نویسنده
برابر با درم و دینار اگر پارسی باشد یرمه
اسب راهوار و آزموده که تند حرکت کند