جدول جو
جدول جو

معنی یدی - جستجوی لغت در جدول جو

یدی
(کِ)
نیکویی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احسان کردن. (ناظم الاطباء) ، سبقت کردن. (منتهی الارب) ، زدن دست کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). یدی فلاناً من یده، رفت دست وی و خشک شد و این نفرین باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یدی
(یُ / یَ / یِ دی ی)
جمع واژۀ ید، و ایادی جمع الجمع آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
یدی
(یَدْیْ)
دست. ید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
یدی
(یَ دی ی)
یدوی. منسوب به ید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود، مرد استادکار. (منتهی الارب). مرد چربدست. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء) ، جامۀفراخ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یدی
(یَ دا)
لغتی است در ید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ید. (تاج العروس) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود
لغت نامه دهخدا
یدی
(یَ)
منسوب به ید. دستی. منسوب به دست و متصرفی. (ناظم الاطباء). دستی.
- صنایع یدی، صنایع دستی. آنچه از آلات و ادوات مصنوعات به دست ساخته شود.
- عمل یدی، جراحی. دستکاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یدی
یدی در فارسی: دستی، کار دان، گشاد جامه، زندگی آسوده
تصویری از یدی
تصویر یدی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیدی
تصویر هیدی
(پسرانه)
آهسته، پاورچین (نگارش کردی: هدی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، به خصوص عید نوروز، به کس دیگر می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
شاعر فاضلی بوده، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است. این چند بیت از اوست:
ز بیم دشمنیم ای رقیب فارغ باش
که مهر او به دلم جای کین کس نگذاشت.
ای قدم ننهاده هرگز از دل تنگم برون
حیرتی دارم که چون در هر دلی جا کرده ای.
جز عهد دل آزاری عشاق که بستی
یک عهد نبستی که همان دم نشکستی.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). و در مجمع الخواص آمده: قیدی شیرازی خودپسند و آلفتۀ غریبی است و علاوه بر اشعار مذکور این اشعار از اوآرد:
متاع شکوه بسیار است عاشق را همان بهتر
که جز درروز بازار قیامت بار نگشاید.
کدام مرهم لطف از تو بر دل است مرا
که جانگدازتر از داغهای حسرت نیست.
سبب خندۀ آن لب شده تا گریۀ من
قطرۀ اشک بصد خون جگر می طلبم.
رجوع به مجمع الخواص ص 282 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام طایفه ای در یمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). قریه ای به یمامه که باغها و نخلستان ها دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
انتسابی است به زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب. (از انساب سمعانی). رجوع به زیدیون و زیدیه و زید بن علی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نامی است که چینیها بدان طوایف مغولستان یعنی وحشیهای شمالی را مینامیدند ولی گمان قوی این است که در میان بیدی ها نه فقط طوایف مغول بل طوایف تاتار و منچو نیز بوده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2254)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بید، از بید، دارای بید: کوچۀ بیدی، کوچه ای که در آن بید رسته باشد،
درخت بید و تک بید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ید. (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه رابطه نیز باشد که بعربی ایضاً خوانند و ظاهراً در این معنی با لغت اندی تصحیف خوانی شده باشد. واﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری). کلمه رابطه به معنی نیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
ما ایدی فلاناً، چه درستکار است او. (ناظم الاطباء) ، بسیارمال و بسیاردرم شدن، یقال: اورق الرجل فهو مورق اذا کثر ماله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن غازی بی غنیمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غنیمت نایافتن غازی. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن شکاری بی صید. (آنندراج) (از اقرب الموارد). صید ناکردن صیاد. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن جوینده بی نیل مقصود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خایب ماندن طالب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ دا)
رفتار متکبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حمار حیدی و حیّد، خر که برجهداز سایۀ خود بشادی. هیچ مذکری جز این کلمه بر وزن فعلی ̍ نیامده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فید که قلعه ای است در نجد. (سمعانی). رجوع به فید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ بُ)
بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است. (از منتهی الارب، در مادۀ بدیع). رجوع به بدیع شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
تثنیۀ ید. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). دو دست:
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جودو فضل در عالم یدین.
(منسوب به عباس ’یا ابوالعباس’ مروزی).
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی (بوستان).
- اول ذات یدین، پیش از هر چیز. پیش از هر کار. پیش از همه. (یادداشت مؤلف) : لقیته اول ذات یدین، یعنی پیش از هرچیزی ملاقات کردم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ دَیْ یَ)
تصغیر ید. مصغر ید. (یادداشت مؤلف). دست کوچک و خرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ذوالیدیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دی یَ)
زنی اوستادکار. (از منتهی الارب). زن چربدست. (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیدی
تصویر سیدی
سروری مهتری آقایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیدی
تصویر گیدی
بی غیرتی، بی حمیتی، نامردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها جمع ید دستها دستان
فرهنگ لغت هوشیار
نیوک دستلاف خلعت و هدیه و پولی که در روز عید به کسی دهند، عطا هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدی
تصویر زیدی
نام دهی است به یمامه، هر یک از زیدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیدی
تصویر گیدی
قرمساق، دیوث، بی جرأت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها، دستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیدی
تصویر آیدی
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
زندانی
دیکشنری اردو به فارسی