جدول جو
جدول جو

معنی یخاو - جستجوی لغت در جدول جو

یخاو(یَ)
یخاب. آب سردشده بواسطۀ یخ. (ناظم الاطباء). یخ آب که در موسم گرما به یخ سرد نمایند. (آنندراج). و رجوع به یخاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخاو
تصویر بخاو
بخو، حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، تاتوره، داتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
(یَ وَ)
منجمدو فسرده. (ناظم الاطباء). منجمد و بسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یخه. یوخه. نوعی نان نازک لوله کرده به چند لا. قسمی نان تنک شکرین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پرز، زغب، کرک، پرز مخمل، (از ناظم الاطباء)، لغت دیگری است در خواب:
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
بر سرش چندان بزن کاید بخاو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ده مرکز دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 17000 گزی شمال خاوری طبس و 15000 گزی باختر مالرو عمومی بردسکن. کوهستانی و گرمسیر و دارای 108 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یخاو. (ناظم الاطباء). یخ آب. آب که از ذوب یخ حاصل شود. آب یخ. (یادداشت مؤلف) ، آب که در آن یخ نهاده اند سرد شدن را. آبی که در آن یخ ریخته باشند. (یادداشت مؤلف) ، آبی که به زمستان به زمین دهند و گویند آن حشرات موذیه را براندازد. آب که باغ و مزرعه را دهند گاهی که زمین یخ بسته است کشتن حشرات موذیه و تحت الارضی را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
لفظ رومی است به معنی تصویر حضرت عیسی علیه السلام که بر دیوارهای معابد نصاری می باشد. آن را می شویند و آب آن را تبرکاً می گیرند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سمعانی در الانساب چنین ضبط کرده و قریه ای از داروم غزه شام دانسته، ولی یاقوت در معجم البلدان تخاوه آورده است. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
شهرستان خیاو در قدیم مشکین شهر ولی مجدداً خیاو نامیده میشود یکی از شهرستانهای استان سوم کشور است و مشخصات آن بشرح زیر می باشد:حدود: از طرف شمال به بخش گرمی (شهرستان اردبیل)، از جنوب به مقسم المیاه جبال سبلان، از خاور به شهرستان اردبیل، از باختر به شهرستان اهر، طول این شهرستان از شمال بجنوب سی هزارگز و عرض آن از خاور بباختر 51 هزارگز می باشد و مساحت آن 1530 هزارگز مربع است،
وضع طبیعی: شهرستان خیاو را از نظر طبیعی می توان بدو قسمت تقسیم نمود بدین ترتیب قسمت اول از مشکین باختری تا مشکین خاوری به استثنای آبادیهای جنوبی شهرستان که در دامنه های رشته جبال سبلان واقع شده و اغلب در جلگه قرار دارند و دارای رودخانه های پرآب و آبهای مشروبی و معدنی فراوانند، قسمت دوم دهستان ارشق (که در اصطلاح محلی رضی می گویند) که آبادیهای آن در دره ها و تپه ها واقع است و آبشان منحصر به چشمه ها و رودخانه های کوچک و محلی می باشد که بر اثر بارندگیهای زمستان بوجود می آید بعضی از این آبادیها حتی آب مشروبی خود را از آبادیهای نزدیک خود تأمین می کنند، ارتفاع متوسط کوههای سبلان که سرتاسر جنوب این شهرستان را احاطه کرده است در حدود هزار تا هزار و پانصد گز است و بعلت سردی هوا در دامنه های آن آبادی زیادی وجود ندارد وفقط در تابستان طوایف و ایلات شاهسون و قوچه بیگلو ومغانلو و اجیرلو و عیسی لو و غیره در ییلاقات مخصوص بخود ساکن و در پاییز که سردی هوا شدت پیدا می کند بدههای قشلاقی خود که از خروسلو تا کناره های رود ارس امتداد دارد می روند، رودهای مهم این شهرستان خیاوچای و اوراس و انارچای و هرزندچای می باشد، سازمان اداری خیاو: بزمان سابق این شهرستان بنام مشکین شهر مشهور بودو یکی از بخشهای اردبیل بشمار می آمد ولی طبق سازمان جدید کشور بشهرستان تبدیل یافت و بنام خیاو که دارای یک بخش مرکزی مرکب از سه دهستان بشرح زیر است موسوم گردید: 1 - دهستان مشکین خاوری با 59 آبادی و 22362 تن سکنه، 2 - دهستان مشکین باختری با 71 آبادی و 19394 تن سکنه، 3 - دهستان ارشق با 101 آبادی و 12210تن جمع کل آبادی 231 و نفوس آن به اضافۀ سکنه شهرستان 59630 نفر می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بخو. (یادداشت مؤلف). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال. بزبان ترکی. چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف). عبارت از دوحلقه آهن است متصل بهم که در پای گنهکاران و ستوران و اسب گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی، پادشاهان صفوی را شیخ زاده یا شیخ اوغلی و منسوبان و خویشاوندان آن سلسله را شیخاوند میخواندند. عده طبقۀ شیخاوند در زمان شاه عباس بزرگ نزدیک به 2000 بود و بیشتر در شهر اردبیل و اطراف آن میزیستند. سران این طبقه چون با خاندان شاهی بستگی داشتند غالباً بمقامات بزرگ مانند وزارت و ریاست توپچیان شاهی و امثال آن می رسیدند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخاب
تصویر یخاب
آب که از ذوب یخ حاصل شود، آب یخ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
پرز، کرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
آب یخ
فرهنگ گویش مازندرانی