جدول جو
جدول جو

معنی یحمد - جستجوی لغت در جدول جو

یحمد
(یَ مَ)
ابن ولید حمصی، مکنی به ابویحیی. محدث و تابعی است. (یادداشت مؤلف). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
پدر قبیله ای است از عرب. ج، یحامد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمد
تصویر محمد
(پسرانه)
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمد
تصویر احمد
(پسرانه)
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمد
تصویر محمد
چهل و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۸ آیه، الذین کفروا، قتال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش کردن، شکر کردن، ستایش، ستودن، ثناگویی، سپاس، شکر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ)
ستوده. (نصاب). به غایت ستوده. ستایش شده، آنکه خصال پسندیدۀ وی بسیار است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ دِ یَ مَ)
ابن سعید از ائمۀ اباضیۀ عمان بود و در حدود سال 425 هجری قمری پس از وفات خلیل بن شاذان با او بیعت کردند. راشد عاقل، مآل اندیش و دانای دین بود، با ادب سرّ و سری داشت و شعر نیکو میگفت. وی بسال 445 هجری قمری بدورد زندگی گفت. (از اعلام زرکلی ج 3 چ جدید)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ازدی ابن النضر یحمدی. از ائمۀ ازد اباضیۀ عمان بود. بزرگان دولت عمان روز عزل صلت ابن مالک (سال 272 هجری قمری) با او بیعت کردند و او در نزوی اقامت گزید. گروه بسیاری از بزرگان و اشراف ازد بر او شوریدند او با آنان بجنگ پرداخت، رفتار او مردم را ناپسند آمد. آتش فتنه همه جا را فرا گرفت و قبایل بسوی مقر امارت روان شدند و پس از فرار یاران و سپاهیانش او را اسیر و از امامت خلع گردانیدند و بزندان افکندند. آنگاه بسال 280 هجری قمری او را بار دیگر به امامت برگزیدند. ولی دیری نگذشت که به اتهام گمراهی دوباره وی را از امامت برکنار کردند. راشد بسال 285 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
زیاد بن ربیع یحمدی. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
محمدو محمد و محمده و محمده. ستودن و شکر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). سپاس داری کردن. (المصادر زوزنی) ، راضی شدن، ادای حق کردن. (منتهی الارب). جزا دادن. (اقرب الموارد) ، ستوده و موافق یافتن زمین را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خشم گرفتن: حمد، خشم گرفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
الحمد، نام دیگر سورۀ سبع المثانی و فاتحه الکتاب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ستایش و شکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نقیض ذم و نکوهش. و حمد اعم است از شکر. سپاسداری. و به اصطلاح خاص بیان کبریا و جلال عظمت حق سبحانه تعالی را گویند و بعضی از محققان نوشته اند: حمد در لغت ثناگویی است بر جمیل و خوبی اختیاری کسی برای تعظیم وی اعم از آنکه جمیل و خوبی نعمت بوده باشد یا غیرنعمت، چنانکه گویی زید خوشنویس است و کتاب خوب میخواند و در اصطلاح فعلی است که آگاهی دهد از تعظیم منعم خواه به زبان باشد خواه به دل و خواه به دست و مدح آن است که ثنای به زبان باشد بر خوبی کسی که آن خوبی به اختیار او نباشد، چنانکه گویی زید در کمال حسن است. و نزد بعضی حمد و مدح مترادفند، اختیاری و غیراختیاری شرط نیست. (غیاث). حمد وصف بجمیل است بر جمیل اختیاری بقصد تعظیم و نقیض آن ذم است. حمد فقط با زبان ادا میگردد و ممکن است در ازاء نعمت باشد یا نباشد و بقید ’اختیاری’ دانسته میشود که حمد اخص است از مدح. و در تعریف حمد اینگونه نیز تعبیر شده است که: ثنای بزبان است بر جمیل اختیاری از انعام یا غیر آن و مدح ثنای بلسان است بر جمیل بطور مطلق. مثلاً میتوان گفت من مدح میکنم لؤلؤرا که صفا دارد ولی گفته نمیشود حمد میکنم آنرا پس حمد اختصاص بفاعل مختار پیدا میکند ولی مدح نه زیرا مدح بر زنده و غیر زنده واقع میشود بعضی صحت مدح بر غیر اختیاری را منع میکنند و در اینجا سیدسند در حاشیۀ ایساغوجی شرح مبسوطی دارد. گروهی حمد و مدح را مترادف دانند. معنی جمیل اختیاری که در تعریف حمد رفت اینست که به اختیار صادر گردد، چنانکه مشهور است یاآنکه صادر از مختار باشد اگرچه خود مختارفیه نباشد، چنانکه بعضی از متأخران گفته اند و بنابر قول دوم به صفات خداوند نقض نمیگردد، زیرا صفات خداوند از مختار صادر است که ذات خداوند بوده باشد، یعنی صفات خدامستند به او هستند اگرچه از او به اختیار صادر نگردیده اند و بنابر قول اعم باید از اختیاری اراده کرد. معنی اعمی را که هم اختیاری حقیقی را شامل گردد و هم آنرا که بمنزلۀ اختیاری است و بنابراین صفات خداوند بمنزلۀ افعال اختیاری هستند، زیرا ذات در آنها مستقل است و به امر خارجی احتیاج ندارد، چنانکه شأن افعال اختیاری چنین است. اعتقاد بجنان (قلب) و عمل به ارکان در تعریف حمد معتبر نیست، زیرا هر یک از آن دو شرط هستند. حمد در عرف همان شکر لغوی است و آن فعلی است که مشعر به تعظیم منعم است بسبب آنکه منعم است. بعض صوفیه گویند: زبان حمد سه قسم است: زبان انسانی، زبان روحانی و زبان ربانی. زبان انسانی حمد عوام راست که انعام و اکرام حق تعالی را با زبان گویند وبقلب اعتقاد کنند. و اما زبان روحانی خواص راست که برای رموز و لطیفه های آفرینش حق تعالی ذکر قلبی دارند. اما زبان ربانی به عارفان اختصاص دارد و آن حرکت سرّ است بقصد شکر حق جل ّ و علی ̍ بعد ادراک لطائف معارف و غرائب کواشف به نعت مشاهده و غیبت در قربت و چیدن میوۀ انس و فروشدن روح در نحو قدس و چشیدن اسراربمباشرت انوار. برای تفصیل و شرح بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود:
جهاندار محمود جویای حمد
کزو در همه دل بود جای حمد.
فردوسی.
سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگاری عز اسمه را... (کلیله و دمنه).
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا.
سعدی.
کسی بحمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بی خبرباشد.
سعدی.
- بحمداﷲ، ترکیبی است که بمنظور شکر و سپاس بصورت جملۀ اعتراضی در نثر و نظم آید:
بحمداﷲ این سیرت و رای راست
اتابک ابو نصر بن سعد راست.
سعدی.
نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمداﷲ از آن پاکتر است.
سعدی.
- حمد حالی،حمدی است که بر حسب روح و قلب باشد چون اتصاف بکمالات علمی و عملی و تخلق به اخلاق الهی. (تعریفات جرجانی).
- حمد عرفی، فعلی است که مشعر به تعظیم منعم باشد، بعلت آنکه منعم است خواه بزبان باشد یا به ارکان. (تعریفات ص 64).
- حمد فعلی، انجام دادن کارهای بدنی برای خشنودی خداوند است. (تعریفات).
- حمد قولی، حمد و ثنای حق است بزبان. رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- حمد لغوی، وصف بجمیل است بجهت تعظیم در بزرگداشت فقط با زبان. (تعریفات).
، ادای حق. (منتهی الارب)،
{{صفت}} محمود. پسندیده: رجل حمد و منزل حمد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محمد. رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
(شُ صُوو)
حمد. محمد. محمده. محمده. ستودن، راضی شدن، شکر کردن، ادای حق کسی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُحَمْ مَ)
ابن بزرگ امید ملقب به علی ذکره السلام، سومین از ملوک اسماعیلیۀ الموت. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ گزیده صص 521- 522 و تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی و جامعالتواریخ (بخش اسماعیلیه) چ دبیرسیاقی صص 67- 79 شود
ابن ابراهیم بن ثابت، معروف به ابن کیزانی شاعر مصری. متصوف است و گروهی از متصوفۀ مصر به وی منسوبند. دیوان شعری دارد و در قاهره به سال 562 درگذشته است. رجوع به ابن کیزانی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 841 شود
ابن اسحاق بن محمد بن یحیی بن منده، مکنی به ابوعبدالله عبدی اصفهانی از بزرگان حفاظ حدیث است و در سال 395 هجری قمری درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 863 و رجوع به ابن منده و بنومنده شود
ابن عبیدالله... رجوع به ابن تعاویذی ابوالفتح محمد بن عبیدالله بن عبدالله و رجوع به ابوالفتح محمد بن تعاویذی، و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 466 تا 473 و معجم الادباء چ اروپا ج 7 ص 31 شود
ابن زید. از علویان طبرستان (270 تا 287 هجری قمری). رجوع به داعی ابوعبدالله محمد بن زید بن اسماعیل و مقاتل الطالبیین (چ مصرص 693) و تاریخ عمومی عباس اقبال ص 117 به بعد شود
ابن صفی الدین ابوالفرج محمد بن نفیس الدین ابوالرجا حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود معروف به آله ملقب به عمادالدین کاتب اصفهانی. رجوع به عماد کاتب اصفهانی شود
فاتح... سلطان محمدخان ثانی ملقب به فاتح. از سلاطین عثمانی است. وی در 855 یا 854 هجری قمری / 1453 میلادی قسطنطنیه را مسخر کرده است. رجوع به آل عثمان و عثمانی شود
ابن طیفور سجاوندی غزنوی یا احمد بن محمد سجاوندی. او راست: عین المعانی فی تفسیرالسبع المثانی. رجوع به احمد بن محمد سجاوندی و لباب الالباب ج 1 ص 362 شود
ابن هباریه. رجوع به ابن هباریه شریف، ابویعلی محمد بن محمد بن صالح هاشمی عباسی. و رجوع به ابویعلی و شریف ابوعلی و وفیات الاعیان ج 4 صص 453- 457 شود
ابن بختیار. رجوع به ابوعبدالله محمد بن بختیار... و نیز رجوع به ابله بغدادی ابوعبدالله محمد بن بختیار... و وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 121 شود
ابن تیمیه... تقی الدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله بن محمد بن تیمیه. (661- 728 هجری قمری). رجوع به ابن تیمیه شود
ابن القیسرانی... رجوع به ابن القیسرانی اشرف الدین (یا شرف الدین) ابوعبدالله محمد بن صغیر و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 278- 288 شود
ابن قاسم بن خلاد... رجوع به ابوالعیناء محمد بن قاسم بن خلادبن یاسر...، مکنی به ابوعبدالله اهوازی... و وفیات الاعیان ج 4 صص 343- 348 شود
ابن سعید... رجوع به ابن دبیثی ابوعبدالله محمد بن سعید شافعی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 394- 395 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 900 شود
ابن فخرالدین عبدالعزیز کوفی. رجوع به ابوسعید بن فخرالدین و حواشی مرحوم قزوینی بر لباب الالباب چ لیدن منقول در ص 609 چ مرحوم نفیسی شود
پنجمین سلطان عثمانی (805- 816هجری قمری) ، معروف به سلطان محمدخان اول (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 75). رجوع به عثمانی و آل عثمان شود
ابن بشر. رجوع به سوسنجردی ابوالحسن محمد و نیز رجوع به شرح احوال رودکی ص 311 و تاریخ سیستان ص 252 ذکر اخبار اصفهان ج 2 ص 280 شود
ابن قریعه. رجوع به ابن قریعه قاضی ابوبکر محمد بن عبدالرحمن و محمد بن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 382- 384 شود
ابن ظفر. رجوع به ابوعبدالله بن ظفر و ابن ظفر حجهالدین... صقلی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 395-397 ترجمه شمارۀ 622 شود
ابن محمود... او راست کنزالحکمه و الشجرهالالهیه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به شهرزوری شمس الدین محمد بن محمود شود
ابن عربی، ابوبکر محیی الدین بن علی اندلسی. رجوع به ابن عربی ابوبکر محمد... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 296- 297 شود
ابن بقیه... رجوع به ابن بقیه نصیرالدوله ابوطاهر... و ابوطاهر محمد بن بقیه و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 118- 124 شود
ابن هانی بن محمد... ازدی اندلسی. رجوع به ابن هانی ابوالقاسم (یا ابوالحسن)... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 421- 424 شود
ابن ابی الصقر ابوالحسن محمد بن علی بن الحسن... رجوع به ابن ابی الصقر... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 450-452 شود
ابن الخل... رجوع به ابن الخل ابوالحسن محمد بن مبارک... و ابوالحسن محمد بن مبارک... و وفیات الاعیان ج 4 صص 227- 228 شود
ابن عیسی... رجوع به ابوعیسی محمد بن عیسی بن سوره و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 278 و ترمذی محمد بن عیسی بن سوره... شود
ابن میکال... رجوع به طغرل بیک محمد بن میکال بن سلجوق و ابوطالب محمد بن میکال و وفیات الاعیان ج 5 صص 63- 68 چ بیروت شود
ابن یحیی... رجوع به صولی ابوبکر محمد بن یحیی و رجوع به ابوبکر محمد بن یحیی و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 356- 361 شود
ابن بیع... رجوع به ابن بیع و ابوعبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 280 و 281 شود
ابن عبدالوهاب. رجوع به ابوعلی جبائی محمد بن عبدالوهاب و رجوع به جبائی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 267- 269 شود
ابن اعرابی. رجوع به ابن اعرابی ابوعبدالله محمد بن زیاد و الاعلام زرکلی ج 3 ص 896 و وفیات الاعیان ج 4 ص 306 و 309 شود
ابن شنبود... رجوع به ابن شنبود ابوالحسن محمد... و محمد بن احمد بن ایوب... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 299-301 شود
ابن ابوالقاسم. رجوع به شهرستانی ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 213-275 شود
ابن ماجه... رجوع به ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید... قزوینی وابوعبدالله... و وفیات الاعیان ج 4 ص 279 چ بیروت شود
ابن مستنیر. رجوع به قطرب محمد بن مستنیر نحوی لغوی و ابوعلی محمد بن ... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 312- 313 شود
میانجی. کنیت او ابوعبدالله و متخلص به عطار. شاعر فارسی است. رجوع به عطار ابوعبدالله... شود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ابن سام غوری غیاث الدین ابوالفتح. رجوع به غیاث الدین (سلطان...) غوری و غوریان و تاریخ عمومی مرحوم عباس اقبال شود
ابن عبدالباقی بن محمد بن عبدالله معروف به ابوبکر فقیه. رجوع به ابوبکر محمد بن ... و نامۀ دانشوران ج 2 ص 145 شود
ابن باجه... رجوع به ابن باجه ابوبکر محمد بن باجه... و ابن صائغ و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 463- 465 شود
ابن سری... رجوع به ابن سراج ابوبکر محمد بن سری... و الاعلام زرکلی ج 3 ص 899 و وفیات الاعیان ج 3 صص 339-340 شود
ابن داود... رجوع به ابن داود ظاهری ابوبکر محمد بن داود... اصفهانی و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 259-261 شود
ابن عبدالملک زیات... رجوع به ابن زیات ابوجعفر محمد بن عبدالملک و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 94-103 شود
ابن مراغی... رجوع به ابن مراغی ابوالفتح محمد بن جعفر... و الاعلام زرکلی ج 3 ص 878 و ابوالفتح محمد بن ... شود
ابن شجاع الدین علی بن عزالدین حسین، ملقب به علاءالدوله (610- 612) از سلاطین غور. رجوع به علاءالدین غوری شود
ابن منصور. رجوع به ابونصر کندری و عمیدالملک محمد بن منصور بن محمد کندری و وفیات الاعیان ج 5 صص 138- 143 شود
ابن تومرت... رجوع به ابن تومرت ابوعبدالله محمد بن عبدالله... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 45- 55 شود
ابن عائشه. رجوع به ابن عائشه و الاعلام زرکلی ج 3 ص 909 و العقدالفرید ج 7 ص 262 و عیون الاخبار ج 2 ص 65 شود
ابن ورقاء. رجوع به ابن ورقاء اودنی ابوبکر محمد بن عبدالله بن محمد... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 209 شود
ابن زهر... رجوع به ابن زهر ابوبکر محمد بن زهر اندلسی حفید و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 434- 437 شود
ابن یحیی... رجوع به ابوسعد محمد بن یحیی بن ابی منصور نیشابوری و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 223 و 224 شود
ابن عمرو... رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی الله بن عباد المعتضد... و وفیات الاعیان ج 5 صص 21- 39 شود
ابن معلم. رجوع به ابن معلم ابوالغنائم محمد بن علی بن فارس... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 5 صص 5- 9 شود
ابن زکی الدین... رجوع به ابن زکی الدین محمد بن الحسن... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 229- 237 شود
ابن کیزانی... رجوع به ابن کیزانی محمد بن ابراهیم... و وفیات الاعیان ج 4 ص 461 و 462 ترجمه شماره 678 شود
ابن محمد بروی طوسی. رجوع به محمد بن محمد بن سعد بن عبدالله بروی شافعی. و رجوع به ابومنصور بروی طوسی شود
ابن قاسم... رجوع به ابوبکر محمد بن قاسم ابی محمد بن محمد... انباری و وفیات الاعیان ج 4 صص 341- 343 شود
ابن موفق... رجوع به ابوالبرکات نجم الدین خبوشانی محمد بن الموفق... و وفیات الاعیان ج 4 ص 339 و 340 شود
اولجایتو محمد خدابنده (سلطان محمد) پادشاه مغولی. رجوع به خدابنده و رجوع به اولجایتو، سلطان محمد... شود
میرزاسید محمد طباطبائی، معروف به سنگلجی. رجوع به طباطبائی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج 3 ص 279 شود
ابن عبدالواحد. رجوع به ابوعمرزاهد، محمد بن عبدالواحد. و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 329- 333 شود
ابن قوطیه... رجوع به ابن قوطیه ابوبکر محمد بن عمر... و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 368 تا 371 شود
ابن ابی لیلی. رجوع به ابن ابی لیلی. محمد بن عبدالرحمن و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 179-181 شود
ابن صبیح کوفی معروف به ابن سماک. رجوع به ابن سماک ونامۀ دانشوران ج 1 ص 188 و صفهالصفوه ج 3 ص 105 شود
ابن نقطه... رجوع به ابن نقطه ابوبکر محمد بن عبدالغنی و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 صص 392- 393 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ دی ی)
منسوب است به یحمد که شاید بطنی از ازد باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سورۀ چهل و هفتمین از سور قرآن کریم و آن مدنیه و چهل آیت است و پس از احقاف و پیش از فتح واقع است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منت برنهادن. (تاج المصادر بیهقی). تمدح. (زوزنی). تمدح و منت نهادن. (آنندراج). تحمد بر کسی، منت نهادن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
احسن. بغایت ستوده. ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد: چون باریتعالی او را از اکرام نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ دی ی)
سعید بن حیان ازدی یحمدی بصری. او به قضاوت بلخ رسید و از ابن عباس و جابر بن زید و سعید بن جبیر روایت دارد و عوف اعرابی و دیگران از او روایت کرده اند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نا)
ابن جیفر یحمدی. از امامان عمان. بعد از درگذشت عبدالملک بن حمید به سال 226 هجری قمری با وی بیعت شد و در سال 237 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 261)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
نیکخو، ستوده، کسی که صفات نیکو دارد و نام پیغمبر بزرگ اسلام (ص) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمد
تصویر حمد
((حَ))
ستایش، ثناگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمد
تصویر محمد
((مُ حَ مَّ))
ستوده شده، ستایش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمد
تصویر احمد
((اَ مَ))
ستوده تر، حمیده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن
متضاد: هجو گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد