جدول جو
جدول جو

معنی یته - جستجوی لغت در جدول جو

یته
یکی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یله
تصویر یله
رها، آزاد، ول، ول شده
یله کردن: واگذاشتن، رها کردن، برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیته
تصویر لیته
بادمجان پخته و لهیده، ترشی بادمجان پخته و له شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میته
تصویر میته
مرده، مردار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
میوۀ درختی در هندوستان شبیه به فندق که چون در آب مخلوط کنند کف کند و سر و موی و پارچۀ ابریشمین را بدان شویند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاکه شپش (در تداول مردم قزوین) ، رشک (در تداول مردم قزوین). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوعی از مردن. (منتهی الارب، مادۀ م وت) (آنندراج). نوع مردن. (ناظم الاطباء). هیأت مردن. گویند: مات میته حسنه. (منتهی الارب). و مات میتهالجاهلیه. (از ناظم الاطباء). مات میتهالجاهلیه، در امثال این عبارت اغلب کلمه ’میته’را به فتح میم خوانند ولی صواب آن است که به کسر خوانده شود زیرا برای بیان نوع است. و صیغۀ نوع بر وزن ’فعله’ باشد به کسر فاء، و همین کسره است که واو عین الفعل را به یاء منقلب ساخته است و ’میته’ به فتح میم مخفف ’میته’ به تشدید یاء است یعنی بر وزن ’فیله’ است و به معنی جیفه و لاشه می باشد. این عبارت (مات میتهالجاهلیه) جزء حدیثی است و آن چنین است: ’من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهالجاهلیه’. جوهری گوید: ’میته ستوری است که به زکات نمرده باشد و میته نوع مردن گویند ’مات فلان میته حسنه’ و در کتاب ’النوادر فی اللغه’ تألیف ابوزید سعید... انصاری (چ بیروت 1894 میلادی ص 92) آمده است: ’و المیته بکسرالمیم الحال التی یکون علیها الشی ٔ، کقولک کریم المیته و حسن الصرعه و الکسر مطرد فی المره هذا الحق عندی الذی لایجوز غیره’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شماره 10 ص 37)،
{{اسم}} مرگ. موت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مادۀ میت. (مهذب الاسماء). مؤنث میت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مردار. (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (مهذب الاسماء). الحیوان الذی یموت حتف انفه. (اقرب الموارد). حیوان مرده که نه به زکات شرعی مرده باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یِ تَ)
مؤنث میّت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میته. رجوع به میت شود.
- ارض میته، زمینی ویران. (مهذب الاسماء). ارض میته یا اراضی میته، زمینی یا زمینهای ویران. بایر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
پخته و سپس کوفته. ترشی بادنجان پخته و سپس کوفته. ترشی است که از بادنجان پختۀ کوفته و سرکه میسازند. لیته ترشی. لیتۀ بادنجان. ترشیی که از بادنجان پخته و له کرده و پاره ای ابزارها کنند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آوازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
صورتی از میته که در فارسی متداول است. جیفه. مردار: اکل میته حرام است. در ضرورت اکل میته حلال باشد. از باب اکل میته
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قوت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قیت. رجوع به قوت و قیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قوت شبه. (منتهی الارب). خورد و یکبار در شبانه روزی. (مهذب الاسماء). قوت شبانه. (ناظم الاطباء) ، شب گذاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
یوزشکاری، مقیاس اراضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
یک قطعۀ کوچک جداشده از جامۀ مندرس و این در طالقان قزوین معمول است و در درکۀ تهران. خرقه. کهنه. لته. لقمه. ژنده. فلرز. فلرزنگ. جنده. جر و جنده (در تداول مردم قزوین). جندره. رکو. قطعۀ جداکرده از جامۀمندرس و فرسوده، کهن. دیرینه: پیته کت، کت کهنه. کلمه پیته با این معانی در مازندران معمول است و در درکۀ نزدیک اوین بشمال غربی تهران نیز، لقمه. نواله. تکه. پیتی. پیچی (در تداول مردم قزوین). هر تکه از طعام که یک بار بدهان فرونهند، فتیلۀ چراغ. (شعوری ج 1 ص 262)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سته
تصویر سته
لجاج، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رته
تصویر رته
فندق هندی بندق هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شته
تصویر شته
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چته
تصویر چته
چریک، گروهی از سپاهیان، جنگ پارتیزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیته
تصویر صیته
بلند آوازگی نیکنامی، چکش زرگران
فرهنگ لغت هوشیار
لیته ترشی. یا لیته بادنجان. ترشیی است که از بادنجان پخته و له کرده و بعضی مواد دیگر تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
میته در فارسی مرده نسا لاشه، مردار مونث میت، حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیر شرعی کشته شده باشد مردار: (پوشش (مغول) از جلو دکلاب و فارات و خورش از لحوم آن ومیته های دیگر. {توضیح خوردن گوشت چنین حیوانی در غیر ضرورت شرعاجایز نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیته
تصویر لیته
بادمجان پخته، ترشی بادمجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میته
تصویر میته
((مَ تَ یا مِ تِ))
حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیرشرعی کشته شده باشد، مردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یله
تصویر یله
مطلق
فرهنگ واژه فارسی سره
سار ساری که پرهای سیاه و سفید دارد، شهرت، آوازه
فرهنگ گویش مازندرانی
این واژه در قرون گذشته در گیلان و قبل از آن که واژه ترکی (خانم)
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسیده، فرسوده، پوک، قطعه ای از مغز خشک چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
اتی، دوباره، بازهم، یکی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی