گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، سابیزک، مردم گیا، برای مثال بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی - ۲۳۴)
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یَبروح، لُفّاح، سابیزَک، مَردُم گیا، برای مِثال بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی - ۲۳۴)
لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است. (از مخزن الادویه). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است. بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیۀ اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است. (اسماء عقار ص 179). لغت عربی یبروح مأخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است: مردم گیا. بیخ لفاح بری. سابیرک. سابیزک. سابیزج. ثمراللفاح. ساسالیوس. مهرگیاه. اصل اللفاح. ذوصورتین. ذوالصورتین. هزارگشای. استرنگ. لکهمنی. یبروح الصنم. سراج القطرب. تفاح المجانین. سگ شکن. مندغوره. مندراغوره. تفاح الجن. عبدالسلام. شابیزج. شابیزک. لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین، ذیل یبروج) : بسی نماند که یبروح در زمین ختن سخن سرای شود چون درختک وقواق. خاقانی. لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند. خاقانی. و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود. - یبروح السوفار، یبروح الصنم. (فهرست مخزن الادویه)
لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است. (از مخزن الادویه). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است. بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیۀ اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است. (اسماء عقار ص 179). لغت عربی یبروح مأخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است: مردم گیا. بیخ لفاح بری. سابیرک. سابیزک. سابیزج. ثمراللفاح. ساسالیوس. مهرگیاه. اصل اللفاح. ذوصورتین. ذوالصورتین. هزارگشای. استرنگ. لکهمنی. یبروح الصنم. سراج القطرب. تفاح المجانین. سگ شکن. مندغوره. مندراغوره. تفاح الجن. عبدالسلام. شابیزج. شابیزک. لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین، ذیل یبروج) : بسی نماند که یبروح در زمین ختن سخن سرای شود چون درختک وقواق. خاقانی. لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند. خاقانی. و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود. - یبروح السوفار، یبروح الصنم. (فهرست مخزن الادویه)
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، استرنگ، لفّاح، سگ کن، مردم گیاه
مَردُم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، اَستَرَنگ، لُفّاح، سَگ کَن، مَردُم گیاه
مصحف یبروح است. (یادداشت لغت نامه). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوۀ یبروج است. (برهان) (آنندراج). مهرگیاه. مردم گیاه. منذغوره. منذاغورس. (یادداشت مؤلف). رجوع به یبروح شود
مصحف یبروح است. (یادداشت لغت نامه). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوۀ یبروج است. (برهان) (آنندراج). مهرگیاه. مردم گیاه. منذغوره. منذاغورس. (یادداشت مؤلف). رجوع به یبروح شود
از دست راست صیاد رفتن آهو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدید آمدن صید و جز آن، چنانکه جانب چپ سوی تو دارد و عرب آنرا شوم دارد. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
از دست راست صیاد رفتن آهو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدید آمدن صید و جز آن، چنانکه جانب چپ سوی تو دارد و عرب آنرا شوم دارد. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
یبروح صنمی. سراج القطرب. (دزی ج 2 ص 848). شجره الصنم. سیده یباریح السبعه. شجره سلیمان بن داود. مردم گیاه. مهرگیاه. (یادداشت مؤلف). ابن البیطار ذیل سراج القطرب آرد: تمیمی در کتاب مرشد گوید و آن یبروح الوقاد است و آن را ’شجرهالصنم’ نامند و این درخت سرور یبروحهای هفتگانه است و هرمس پنداشته است که آن همان درخت سلیمان بن داود است که از آن در زیر نگین انگشتری وی وجود داشته و به وسیلۀ آن شگفتیهایی می ساخت و ارواح سرکش را رام میکرد و هم او گمان کرده که اسکندر ذوالقرنین در مسیر خود به مغرب و مشرق به سبب این درخت آن همه تدابیر می اندیشید. هرمس گوید و این درخت فرخنده و مبارک است، برای هر دردی که به فرزند آدم میرسد از قبیل جن زدگی و دیوانگی و وسواس سودمند است و هم برای کلیۀ دردهای بزرگ که در باطن جسم انسان عارض میشود مانند فلج و لقوه و صرع و درد جذام و تباهی عقل و بلا و سختی و کثرت نسیان نافع است. و اصل این درخت در زیر زمین جای دارد و به صورت بتی ایستاده دارای دو دست و دوپا و جمیع اعضای انسان است ولی روئیدنگاه شاخ و برگ ظاهر آن بر فراز زمین است و جایگاه برآمدن آن از وسط سر آن صنم است و برگ آن مانند برگ علیق است و هم به اشیائی که در نزدیک آن باشد مانند درخت و غیره در می آویزد و روی آنها پهن میشود و بر آنها بالا میرود. میوۀ آن سرخ و خوشبو است، و بوی آن مانند بوی عسل لبنی است و جایگاه روییدن آن در کوهها و تاکستانهاست. (از مفردات ابن بیطار)
یبروح صنمی. سراج القطرب. (دزی ج 2 ص 848). شجره الصنم. سیده یباریح السبعه. شجره سلیمان بن داود. مردم گیاه. مهرگیاه. (یادداشت مؤلف). ابن البیطار ذیل سراج القطرب آرد: تمیمی در کتاب مرشد گوید و آن یبروح الوقاد است و آن را ’شجرهالصنم’ نامند و این درخت سرور یبروحهای هفتگانه است و هرمس پنداشته است که آن همان درخت سلیمان بن داود است که از آن در زیر نگین انگشتری وی وجود داشته و به وسیلۀ آن شگفتیهایی می ساخت و ارواح سرکش را رام میکرد و هم او گمان کرده که اسکندر ذوالقرنین در مسیر خود به مغرب و مشرق به سبب این درخت آن همه تدابیر می اندیشید. هرمس گوید و این درخت فرخنده و مبارک است، برای هر دردی که به فرزند آدم میرسد از قبیل جن زدگی و دیوانگی و وسواس سودمند است و هم برای کلیۀ دردهای بزرگ که در باطن جسم انسان عارض میشود مانند فلج و لقوه و صرع و درد جذام و تباهی عقل و بلا و سختی و کثرت نسیان نافع است. و اصل این درخت در زیر زمین جای دارد و به صورت بتی ایستاده دارای دو دست و دوپا و جمیع اعضای انسان است ولی روئیدنگاه شاخ و برگ ظاهر آن بر فراز زمین است و جایگاه برآمدن آن از وسط سر آن صنم است و برگ آن مانند برگ علیق است و هم به اشیائی که در نزدیک آن باشد مانند درخت و غیره در می آویزد و روی آنها پهن میشود و بر آنها بالا میرود. میوۀ آن سرخ و خوشبو است، و بوی آن مانند بوی عسل لبنی است و جایگاه روییدن آن در کوهها و تاکستانهاست. (از مفردات ابن بیطار)
به معنی مردم گیاه و آن بیخ گیاهی است شبیه به مرد و زن به هم پیوسته دستها بر همدیگر حمایل کرده و پاها در هم محکم ساخته. نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده باشد ماده را بر عکس آن. هرکه او را کنده از زمین جدا کند بمیرد. (آنندراج از شرح خاقانی و غیاث). آن را مهره گیاه (مهرگیاه) و سگ شکن نیز نامند جهت آنکه میان عوام مشهور است که هرکه آن را قلع نماید هلاک می گردد و لهذا بعد از خالی کردن اطراف بیخ آن ریسمانی بدان و گردن سگی می بندند و سگ را رم می دهند تا بحرکت آن بیخ کنده شود و گفته اند که اصلی ندارد و نبات آن شبیه به علیق است که به ترکی کن نامند و بقدر ذرعی است و برگ آن شبیه به برگ انجیر و باریکتر از آن است وثمر آن سرخ و بقدر زیتون و در بو شبیه به میعۀ سائله و گل آن سفید است. گویند در شب می درخشد و بیخ آن شبیه به صورت دو انسان باشد روبروی هم. و مستور به لیفهای اشقر شبیه به موی. به خلاف سایر اقسام بیخ لفاح که لیفهای مذکور را ندارد. و مادام که سر این صورت را جدا نکنند قوت آن تا شصت سال باقی می ماند و گفته اند که یبروح به معنی صنم طبیعی است یعنی نباتی که صورت او شبیه به انسان باشد. (از مخزن الادویه). در اصطلاح اطبا قرار یافته برای بیخ لفاح بری و آن را ’شاه بیزج’ معرب ’شاه بیزک’ فارسی و نیز به فارسی مردم گیاه وبیخ سگ شکن و به یونانی بطیطس و به هندی لکهمنا لکهمنی و پترجتی نامند و بالجمله یبروح الصنم بیخ لفاح بری است به شکل دو انسان که روبروی یکدیگر گذاشته باشند و آن را مهرگیاه و سگ شکن نیز نامند... نبات آن شبیه به علیق است که به ترکی کن نامند و بقدر یک ذراع و برگ آن شبیه به برگ انجیر و باریکتر از آن و ثمر آن سرخ و بقدر زیتون و در بو شبیه به میعۀ سائله و گل آن سفید و گویند در شب می درخشد و بیخ آن شبیه به صورت دو انسان روبروی باهم و لیفهای اشقر شبیه به موی پوشیده به خلاف سایر اقسام بیخ لفاح که لیفهای مذکور را ندارد. (محیط اعظم) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2425) : نقش جوزا چون دو مغز اندر یکی جوز از قیاس یا دو یبروح الصنم در یک مکان انگیخته. خاقانی. جسم بیروح یبروح الصنم مهرفزائی از او فراگیرد. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 91)
به معنی مردم گیاه و آن بیخ گیاهی است شبیه به مرد و زن به هم پیوسته دستها بر همدیگر حمایل کرده و پاها در هم محکم ساخته. نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده باشد ماده را بر عکس آن. هرکه او را کنده از زمین جدا کند بمیرد. (آنندراج از شرح خاقانی و غیاث). آن را مهره گیاه (مهرگیاه) و سگ شکن نیز نامند جهت آنکه میان عوام مشهور است که هرکه آن را قلع نماید هلاک می گردد و لهذا بعد از خالی کردن اطراف بیخ آن ریسمانی بدان و گردن سگی می بندند و سگ را رم می دهند تا بحرکت آن بیخ کنده شود و گفته اند که اصلی ندارد و نبات آن شبیه به علیق است که به ترکی کن نامند و بقدر ذرعی است و برگ آن شبیه به برگ انجیر و باریکتر از آن است وثمر آن سرخ و بقدر زیتون و در بو شبیه به میعۀ سائله و گل آن سفید است. گویند در شب می درخشد و بیخ آن شبیه به صورت دو انسان باشد روبروی هم. و مستور به لیفهای اشقر شبیه به موی. به خلاف سایر اقسام بیخ لفاح که لیفهای مذکور را ندارد. و مادام که سر این صورت را جدا نکنند قوت آن تا شصت سال باقی می ماند و گفته اند که یبروح به معنی صنم طبیعی است یعنی نباتی که صورت او شبیه به انسان باشد. (از مخزن الادویه). در اصطلاح اطبا قرار یافته برای بیخ لفاح بری و آن را ’شاه بیزج’ معرب ’شاه بیزک’ فارسی و نیز به فارسی مردم گیاه وبیخ سگ شکن و به یونانی بطیطس و به هندی لکهمنا لکهمنی و پترجتی نامند و بالجمله یبروح الصنم بیخ لفاح بری است به شکل دو انسان که روبروی یکدیگر گذاشته باشند و آن را مهرگیاه و سگ شکن نیز نامند... نبات آن شبیه به علیق است که به ترکی کن نامند و بقدر یک ذراع و برگ آن شبیه به برگ انجیر و باریکتر از آن و ثمر آن سرخ و بقدر زیتون و در بو شبیه به میعۀ سائله و گل آن سفید و گویند در شب می درخشد و بیخ آن شبیه به صورت دو انسان روبروی باهم و لیفهای اشقر شبیه به موی پوشیده به خلاف سایر اقسام بیخ لفاح که لیفهای مذکور را ندارد. (محیط اعظم) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2425) : نقش جوزا چون دو مغز اندر یکی جوز از قیاس یا دو یبروح الصنم در یک مکان انگیخته. خاقانی. جسم بیروح یبروح الصنم مهرفزائی از او فراگیرد. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 91)