جدول جو
جدول جو

معنی یبروج - جستجوی لغت در جدول جو

یبروج
(یَ)
مصحف یبروح است. (یادداشت لغت نامه). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوۀ یبروج است. (برهان) (آنندراج). مهرگیاه. مردم گیاه. منذغوره. منذاغورس. (یادداشت مؤلف). رجوع به یبروح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یبروح
تصویر یبروح
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، سابیزک، مردم گیا، برای مثال بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروج
تصویر بروج
برج، هشتاد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
استرنگ. مردم گیاه. یبروح الصنم. (ناظم الاطباء). مردم گیا. (آنندراج). و رجوع به یبروح الصنم شود، جوان تناور و سایه پرورد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شمشیر، پیکان، و منه قولهم: وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایه بعض الفروخ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کهربا، ملح. نمک. (از دزی ج 2 ص 848)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است. (از مخزن الادویه). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است. بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیۀ اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است. (اسماء عقار ص 179). لغت عربی یبروح مأخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است: مردم گیا. بیخ لفاح بری. سابیرک. سابیزک. سابیزج. ثمراللفاح. ساسالیوس. مهرگیاه. اصل اللفاح. ذوصورتین. ذوالصورتین. هزارگشای. استرنگ. لکهمنی. یبروح الصنم. سراج القطرب. تفاح المجانین. سگ شکن. مندغوره. مندراغوره. تفاح الجن. عبدالسلام. شابیزج. شابیزک. لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. (محیط اعظم) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین، ذیل یبروج) :
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق.
خاقانی.
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند.
خاقانی.
و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود.
- یبروح السوفار، یبروح الصنم. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ج برج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). برجها.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سورۀ بروج، نام سورۀ هشتاد وپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سورۀ انشقاق و پیش از سورۀ طارق واقع است و با آیۀ ’والسماء ذات البروج’ آغاز میشود، اقرار کردن به گناهی. اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) ، نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
شهری در گجرات. (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع) ، نمایان شدن و برآمدن بسوی فضا. (از منتهی الارب) ، بیرون آوردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی بغل است که به فارسی استر گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
ابراج، برج ها، دژها، قلعه ها، ماهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی