جدول جو
جدول جو

معنی یأیاء - جستجوی لغت در جدول جو

یأیاء
(یَءْ یَءْ)
اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یأیاء
(یَءْ)
آواز یؤیؤ. (از اقرب الموارد) (آنندراج). یأیاءه. (منتهی الارب). رجوع به یأیاءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَءْ ءُ)
بازداشتن. نهی کردن. منع کردن، دست اندازان رفتن. ذأذاءهً، ذاءذاءً، تذاءذا
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنیزک. ج، دأث (د ء / د) . (منتهی الارب)، پرستار. (مهذب الاسماء).
- ابن دأثاء، احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خیر و برکت، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَءْ طَءْ)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرد بسیار خاک، (مهذب الاسماء)، گرد و غبار، (شرح قاموس)، غبار، (قطر المحیط)، غبار باد برده، باد غبار برداشته، (منتهی الارب) (آنندراج)، بادی است که برمیدارد خاک را، (شرح قاموس)، بادی که خاک فراوان بهمراه دارد و بمردم هجوم میکند
لغت نامه دهخدا
(فَءْ فَءْ)
سخن فاناک گوینده و اکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام بیت المقدس است، (صحاح الفرس)، ایلیا، الیا، الیاء، رجوع به ایلیا شود، دزدیده نگاه کردن، (آنندراج) (منتهی الارب)، دزدیده نگریستن زن، (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) :اومضت المراءه، دزدیده نگاه کرد آن زن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، اشارۀ خفی کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : اومض فلان، بطور پنهانی اشاره کرد فلان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنفساء، (اقرب الموارد)، خبزدوک، (منتهی الارب)، به عربی خنفساء است، و گفته اند نوعی از آن است، (فهرست مخزن الادویه)، فاسیه، خرچسنه، خبزدوک، خبزدو، سرگین گردانک، جعل، رجوع به خبزدوک شود
لغت نامه دهخدا
ناکس، (آنندراج)، بنوقابیاء، گردآیندگان در میکده، (منتهی الارب) (آنندراج)، هم پیاله، سبوکشان خمخانه: تلمیذش با ابوعلی بنوقابیا، (درۀ نادره چ شهیدی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(قَءْ)
آواز زاغان عراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سوراخ کلاکموش، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بعض حجره الیربوع، (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(غَءْ غَءْ)
آواز و خروش فرستوک کوهی یا زاغ سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
جمع واژۀ دأی. رجوع به دأی شود، سه ضلع کتف از هر سو. (منتهی الارب)
جمع واژۀ دأیه. رجوع به دایه
لغت نامه دهخدا
چرب روده، حاویه، ج، حواوی، (منتهی الارب)، ج، حاویاآت، و منه: کأن نقیق الحب فی حاویائه، (اقرب الموارد)، جگرآکند، سختو، جهودانه، چرغند، زونج، کیپا، مبار، گدک، چرب روده، عصیب (عربی بقول مؤلف برهان قاطع)، نکانه، نقانق، زناج
لغت نامه دهخدا
(بَءْ)
سختی. بلا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آشکار کردن مهربانی خودرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، فراخواندن. (از اقرب الموارد) : یأیاء بهم، خواند ایشان را. (منتهی الارب) ، یأیاء گفتن قوم را تا فراهم آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اشتر لفظ ’ای’ گفتن تا ایستد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حصیر بافته، حصیر، بوریا، (آنندراج)، آنچه از گیاه بافند برای گستردن، حصیری که از نی بافته باشند، بوریا و حصیر بافته، (ناظم الاطباء)، معرب بوریا، رجوع به باری و المعرب جوالیقی ص 46 س 31 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از سوراخهای نهانی موش دشتی یا خاک سوراخ آن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بأو. فخر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پری، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
زن گول و در صفت داه مستعمل شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کلمه ای است که بدان تکّه را به گشنی دارند. کلمه ای است که بدان تکه را برای جهیدن بر ماده خوانند
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درمانده در کار و در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخصی که به خواسته و مراد خود راه نیافته و یا از آن عاجز باشد و محکم کردن آن را نتوانسته باشد. (از اقرب الموارد). عی ّ. عیّان. رجوع به عی و عیّان شود، فحل عیایاء، گشن درمانده در گشنی، یا گشن که گاهی گشنی نکرده، رجل عیایاء کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). عیاء. رجوع به عیاء شود. ج، أعیاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کابیاء
تصویر کابیاء
لاتینی تازی گشته خوکچه هندی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسیاء
تصویر فاسیاء
فاسیه: خبز دوک ساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیاء
تصویر سابیاء
زهپوشه (مشیمه)، کره شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافیاء
تصویر سافیاء
گردخاک، باد پر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
فرهنگ لغت هوشیار