جدول جو
جدول جو

معنی یانگی - جستجوی لغت در جدول جو

یانگی
شهر طراز را در قدیم یانگی نیز می خوانده اند، (از تعلیقات محمد قزوینی بر لباب الالباب چ سعید نفیسی ج 1 ص 587)، و رجوع به طراز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارگی
تصویر یارگی
یارایی، توانایی، مجال و فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یانکی
تصویر یانکی
ینگی دنیایی، امریکایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاوگی
تصویر یاوگی
یاوه بودن، بیهوده بودن، بیهودگی، لشکر یله و سرخود، کسی که بیهوده می گردد و خودسرانه کاری می کند، یله، سرخود، سرگشته، حیران، حالت لشکر بدون نظم و ترتیب را به خود گرفتن، برای مثال داد نقیب صبا عرض سپاه بهار / کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان (خاقانی - ۳۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
مربوط به خانه مثلاً لوازم خانگی،
ویژگی حیوانی که در خانه تربیت شده است مثلاً کبوتر خانگی، مرغ خانگی،
تهیه شده در خانه مثلاً نان خانگی، شراب خانگی ام بس، می مغانه بیار / حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع (حافظ - ۵۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یگانگی
تصویر یگانگی
یگانه بودن، یکتایی، دوستی، اتحاد، پیوستگی
فرهنگ فارسی عمید
مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گوش خرد. گوش کوچک. تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند، دو گوشت پاره ای را گویند که بر سر حلقوم آدمی که مجرای طعام است می باشد و آن را به عربی لوزتان خوانند. (برهان) (آنندراج). ملازه که از کام فرود آمده باشد. (رشیدی). و در فرهنگ دو گوشت پاره مانند دو بادام که درون دهن بر سر حلقوم می باشد و به تازی لوزتان خوانند. (رشیدی) ، و صاحب ملازه را نیز گویند و او را کام فرود آمده هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، گوشۀ اندام زن. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اوسط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). وسطی. (ترجمان القرآن). میانه: نخستین را تور نام کرد و میانگی را سلم و کهترین را ایرج... پس چون افریدون بمرد این دو پسر مهترین و میانگی بر ایرج برخاستند و حرب کردند. (از ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آن را سه طبقه کرده بود زیرین چهارپایان را و میانگی آدمیان و زبرین مرغان را. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). برادر میانگی گفت چرا نگفتی سبحان اﷲ. (قصص الانبیاء ص 202). رجوع به میان شود، متوسط. (یادداشت لغت نامه)، معتدل. در حد اعتدال. نه افراط و نه تفریط، اوسط، میانگی و پسندیده تر. (دهار)، انگشت وسطی. میانین. میانه. (یادداشت مؤلف)، واسطهالقلاده. واسطهالعقد: ام القلائد، میانگی زرین که در گردن بند بود. (مهذب الاسماء)، (اصطلاح ریاضی و نجوم) متوسط. اوسط. به اصطلاح امروزی، معدل. میانگین. (یادداشت لغت نامه) : همی گویند که بر آن (یعنی هندوان گویند بر آن یکی از اجزای زمان) اندازۀ نفس مردم درست است بر کشیدن میانگی. (التفهیم). ارتفاع میانگی کدام بود. (التفهیم). و رجوع به معدل و میانگین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
متعلق و منسوب بخانه
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که چند تن - که با هم به گردش روند - از جهت سهم هزینه خود پردازند. دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانگی
تصویر بانگی
اذان گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
توانائی و قدرت و قوت، جرات و جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاوگی
تصویر یاوگی
هرزه گویی، بی ماحصلی، بیهودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکانگی
تصویر یکانگی
وحدانیت، بی مانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یگانگی
تصویر یگانگی
وحدت یکتایی، بی نظیرربی همتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگی
تصویر میانگی
وسطی، میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یگانگی
تصویر یگانگی
((یَ نَ))
وحدت، یکتایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یانکی
تصویر یانکی
نامی تحقیرآمیز برای آمریکاییان خاصه نظامیان آمریکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
((نِ یا نَ))
منسوب و مربوط به خانه، آن چه در خانه تهیه کنند، حیوانی که در خانه نگهداری شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاوگی
تصویر یاوگی
((وَ))
بیهودگی، هرزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
((رَ))
یارایی، توانایی، مجال، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یگانگی
تصویر یگانگی
وحدت، توحید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
Homeliness, Homely, Homey
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
caractère domestique, domestique, confortable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
домашность , домашний , уютный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
Heimeligkeit, heimisch, gemütlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
домашність , домашній , затишний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
domowość, domowy, przytulny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
乡土气息 , 家庭的 , 舒适的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
homilidade, caseiro, acolhedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
familiarità, casalingo, accogliente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
homilidad, hogareño, acogedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
huiselijkheid, huiselijk, gezellig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
ความเป็นบ้าน , บ้าน , สบาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خانگی
تصویر خانگی
keharmonisan rumah, rumah tangga, nyaman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی