جدول جو
جدول جو

معنی یام - جستجوی لغت در جدول جو

یام
در دورۀ ایلخانان، اسب چاپار، اسب یدکی که در هر یک از منزل های بین راه نگه دارند تا قاصد و پیک به محض رسیدن به آن منزل اسب خود را بگذارد و بر آن سوار شود، ایستگاه پیک ها
تصویری از یام
تصویر یام
فرهنگ فارسی عمید
یام
نام پسر نوح که در طوفان غرق شد و او را کنعان نیز گفته اند، صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: پس طوفان برآمدن گرفت از بالا و زیر، پسر نوح کنعان و دیگر روایتی نام او یام ... (ص 185)، خواندمیر آرد: به صحت پیوسته که نوح علیه السلام را پسری بود مشرک یام نام و وی را کنعان نیزگویند و آن با مادر خود که مسماه بواعله بود در دخول کشتی با نوح اتفاق نکرد و آنجناب هرچند ولد خود رااز آب تحذیر فرمود بسمع قبول نشنود و گفت: ’ساوی الی جبل یعصمنی من الماء’ لاجرم آن پسر با مادر در نظر نوح (ع) غریق بحر فنا گشتند، (حبیب السیر ج 1 ص 13)
ابن اصفی بن رفع مالک از بنی حاشد ازهمدان، از قحطانیه، جدی جاهلی است، بطنی از همدان، (عیون الاخبار ج 2 ص 179 حاشیۀ 2)
ابن عنس بن مالک بن ادد، از قحطان، جدی جاهلی است، عماربن یاسر از نسل اوست
لغت نامه دهخدا
یام
ایستگاه میان سگبان و کندلج خط تبریز به جلفا در پنجاه و چهار کیلومتری تبریز
لغت نامه دهخدا
یام
ابن احبی، قبیله ای است به یمن از همدان، نسبت بدان یامی ّ است و گاه در اول آن همزۀمکسوره افزایند و گویند ایامی ّ، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
یام
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 24000 گزی باختر جکنۀ بالا، دارای 813 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قاروچ بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 30000 گزی شمال باختری قوچان، دارای 1068 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش ورامین شهرستان تهران واقع در 15000 گزی شمال خاوری ورامین با 153 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند و 925 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یام
به مغولی اسپ چاپار را گویند، (از فرهنگ وصاف)، اسبی را گویند که در هر منزلی بگذارند تا قاصدی که به سرعت رود بر آن سوار شود تا منزل دیگر، (برهان)، اسبی که در راههای دور در هر منزلی گذارند تا رونده سوار شود و خبر به منزل برساند و به ترکی آن منزل را چاپارخانه خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اسب پست، (ناظم الاطباء) : آنچ ناقص باشد و از یامها کم گشته باز از رعیت عوض گیرند، (جهانگشای جوینی)، و ترتیب یام و اولاغ و علوفات ضجرت نکنند، (جهانگشای جوینی)، استخراج لشکر و یام و اخراجات و علوفات خارج از مال، (جهانگشای جوینی)، آنچ از این وجه حاصل شود در وجه اخراجات حشر و یام و خرج ایلچیان صرف کند، (جهانگشای جوینی)، و سال به سال عرض یامها نکنند، (جهانگشای جوینی)، این زمان پسرش یکه فنچان بجای او نشسته است و دیوان یامها بسیار میداند، (جامع التواریخ رشیدی ص 531)،
من که چون عیسی نیارم بی خری رفتن به راه
هر زمانم دیگری گیرد چو اسب یام الاغ،
ابن یمین،
ز پشمینه شلوار میخواست یام
رساندن به کمخا پیام و سلام،
نظام قاری،
رشید ... اسبان و دیگر چارپایان بریدکه آن را به زبان اهل قم اسبان یام گویند به عوض مال ایشان بستد، (تاریخ قم ص 30)، از سامره تا عقبۀ حلوان و از عقبۀ حلوان تا به آذربایجان اسبان یام در هر فرسنگی بازداشته بودند، (تاریخ بهارستان)، چاپارخانه، (فرهنگ وصاف)، جائی که برید و پیک اسب را عوض میکرد، (از ناظم الاطباء)، ایستگاه پیکها، سرویس پستی، از ایلخانان تا دورۀ آق قویونلو، مرحلۀ کاروانی، (یادداشت مؤلف)، در تاریخ مغول آمده است: چون عرصۀ ممالک مغول وسعت یافت و لشکریان و ایلچیان و تجار دائماً در رفت و آمد بودند چنگیزخان در سرراهها منازل کاروانی به نام یام درست کرد تا در آنها لوازم مسافرین و لشکرها را از علوفه و علیق اسبان و مأکول و مشروب و چارپا حاضر داشته باشند و مخارج آنها را تومانها (هر دو تومانی یک یام) بدهند و اسبان چاپار دولتی به اسم الاغ در آنجا برای رساندن ایلچیان مهیا باشد و هر سال این یامها را تفتیش میکردند ونقائص آنها رفع میکردند، (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 91) : در طول و عرض بلاد وضع یامها کردند، (جهانگشای جوینی)، ایلچیان زیادت از چهارده سر اولاغ نگیرند و از یام به یام روند، (جهانگشای جوینی)، کورکوز در ضبط کارها اساس محکم نهاد و یامها را درمواضع به چهارپای و به مصالح دیگر معمور گردانید، (جهانگشای جوینی)، نوروز درحال از یام اولاغ خواست و بر صوب طوس با باد شمالی همعنان شد، (تاریخ مبارک غازانی ص 85)، در این چند سال هرگز دانگی زر و یک تغار وخرواری کاه و گوسفندی و یک من شراب و مرغی بزوائد ونماری و یام و ساوری و ترغو و علفه و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته، (تاریخ مبارک غازانی ص 255)، اگر در هر یامی پنج هزار اسپ ببستندی اولاغ ایشان را کفایت نبودی، (تاریخ مبارک غازانی ص 271)، فرمود که تا نشان به خط مبارک و التون تمغاء خاصه نباشد آن اولاغ به کسی ندهند و هر یامی را به امیری بزرگ سپرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 274)، فرمود که اگر کار بغایت بتعجیل باشد مکتوب بنویسند و مهر کرده بر دست اولاغچیان آن یامها روانه گردانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 275)، ایلچیان که به بنجیک یام می دوانند شبانروزی در قطع مسافرت می باشند، (تاریخ مبارک غازانی ص 276)، اویراتای قزان بنشابور رفت و نوروز را در مرحلۀ یام با لشکر دانشمند بهادر برابر افتاد جنگ کردند ... نوروز بشکست، (تاریخ غازانی ص 112)، به جهت ایلچیان که ببنجیک یام روند پایزۀ دراز فرموده بر سر آن شکل ماه کرده و هم بر این قاعده میدهند و میستانند و چون امراءسرحد را فرستادن ایلچیان بنجیک یام ضروری میباشد بزرگان ایشان را پنج عدد پائزۀ چنان از مس زده اند، (تاریخ غازانی ص 296)، وجه یامهای ضروری و آش شهزادگان و خواتین و دیگر وجه های ضروری را هم ولایات در وجه نهاده ایم و با ایشان داده و تمامت متصرفند، (تاریخ غازانی ص 302)، مزاحمات چون قوپچور مواشی و بستن یامهای بزرگ و ... رفع فرموده ایم، (تاریخ غازانی ص 304)، از آن ایلچیان به یرالتو و یامهای بنجیک میروند که نه دیه بینند و نه شهر و نزول ایشان همان قدر باشد که آشی به تعجیل خورند، (تاریخ غازانی ص 360)، رسول یک سواره را گویند، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
یام
در عبارت زیر ازتاریخ قم (ص 111) آمده است و معنی آن روشن نیست و شاید ’یا’ باشد: ریع و زرع همدان از آفتی خالی نیست گاهی در کشت گاهی در زرع گاهی در درخت گاهی در میوه وبه زبان عجم ذکر کرده بودند که کشت همدان یام به کشت یام به ورز است یام به درو چه از آفت خالی نیست
لغت نامه دهخدا
یام
اسب چاپار، اسب یدکی
تصویری از یام
تصویر یام
فرهنگ لغت هوشیار
یام
اسب قاصد، پیک، جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند
تصویری از یام
تصویر یام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیام
تصویر پیام
(پسرانه)
الهام، وحی، پیغام، الهام، وحی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیام
تصویر تیام
(دخترانه و پسرانه)
در گویش لرستان به معنی چشمانم، بسیار عزیز و دوست داشتنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیام
تصویر قیام
برخاستن، ایستادن، به پا خاستن، جنبش، نهضت، در فقه ایستادن در نماز، کنایه از نماز
قیام کردن: برخاستن، به پا خاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیام
تصویر نیام
غلاف شمشیر و خنجر، در علم زیست شناسی غلاف برگ یا گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه گرفتن، روزه داشتن، روزه، [عربی، جمع صائم] صائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیام
تصویر پیام
سخن یا مطلبی کتبی یا شفاهی که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود، پیغام، خبر، برای مثال در راه عشق وسوسۀ اهرمن بسی ست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ - ۷۹۶)
پیام رساندن (گزاردن، آوردن): منتقل کردن پیام کسی به دیگری، برای مثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایام
تصویر ایام
روزها، جمع یوم
ایّام تشریق: در فقه روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی الحجه (سه روز بعد از عید قربان) که در قدیم عرب ها گوشت های قربانی را در مکه در آفتاب خشک می کردند، ایّام التشریق
ایّام التشریق: در فقه روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی الحجه (سه روز بعد از عید قربان) که در قدیم عرب ها گوشت های قربانی را در مکه در آفتاب خشک می کردند، ایّام تشریق
ایّام باحور: هفت روز از تابستان از نوزدهم تا بیست و ششم تیرماه که هوا به غایت گرم می شود
ایّام متبرکه: روزهای عبادت، عیدهای مذهبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیام
تصویر خیام
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیام
تصویر هیام
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیام
تصویر نیام
غلاف شمشیر، کارد خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیام
تصویر قیام
برخاستن و ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه داشتن، امساک از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیام
تصویر شیام
زمین نرم خاک موش، خاک نرم، سوراخ موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام
تصویر پیام
خبر و پیغام، پیغامی که بوسیله مکتوب ادا کنند، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیام
تصویر خیام
خیمه، چادرها چادر دوز، خیمه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیام
تصویر حیام
قصد کار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایام
تصویر ایام
جمع یوم، روزگار، روزها، فصلها، مدتی از زمان، اوقات، عصر، مدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایام
تصویر ایام
((اَ یّ))
جمع یوم، روزها، روزگارها، دوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیام
تصویر پیام
((پَ))
خبر یا سخنی را به دیگری رساندن، سلام، درود، وحی، الهام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیام
تصویر خیام
((خَ یّ))
خیمه دوز، خیمه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیام
تصویر صیام
((ص))
روزه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیام
تصویر قیام
((قِ))
به پا خاستن، ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیام
تصویر نیام
غلاف، غلاف شمشیر و خنجر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایام
تصویر ایام
روزها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیام
تصویر قیام
خیرش، خیزش، شورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تاسیس، ماندن
دیکشنری اردو به فارسی