جدول جو
جدول جو

معنی یاقین - جستجوی لغت در جدول جو

یاقین
نزد و نزدیک، (از ناظم الاطباء)، یخین، یوخون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یامین
تصویر یامین
(دخترانه)
نام همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
(پسرانه)
نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارین
تصویر یارین
(دخترانه)
خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
سی و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۳ آیه، یس، حبیب نجّار، قلب قرآن، ریحانهالقرآن، دافعه. گفته اند که «یا» حرف ندا و «سین» مختصر کلمۀ سید و خطاب به حضرت رسول است. بعضی نیز گفته اند که تصغیر انسان و به معنی «یا انسان» است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقین
تصویر یقین
علم و اطلاع که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و گمان حاصل شود، امری که واضح و ثابت شده باشد، بی شک و شبهه، بی گمان، در تصوف ایمان قلبی به عوالم غیب بدون هیچ شک و تردیدی
یقین داشتن: به راستی و درستی دانستن، مطمئن بودن
یقین دانستن: مطمئن بودن
یقین کردن: باور کردن و بی گمان پذیرفتن، مطمئن شدن
به یقین: یقیناً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساقین
تصویر ساقین
تثنیۀ ساق، دو ساق، در ریاضیات دو خط که از دو سمت بر زاویه ای احاطه دارد
فرهنگ فارسی عمید
سوختگی و داغ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان. (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی)، علم از روی تحقیق. محقق و به راستی و به درستی و آشکارا و اعتقاد و دریافت رأی: أنا علی یقین منه، من به طور تحقیق می دانم آن را. (ناظم الاطباء). عمد. (منتهی الارب). بصیرت. (ترجمان القرآن). تصدیق قطعی به نسبت مطابق با واقع که با تشکیک متزلزل نشود. بصیرت. علم.اطلاع. بی گمانی. بی گمان. یقن. یقن. (یادداشت مؤلف). بی شبهه. یقین چیزی است که زایل نشود به تشکیک مشکک و شک آن است که مساوی الطرفین باشد در وجود و عدم، و الا طرف راجح را ظن نامند و طرف مرجوح را وهم گویند. یقین سه مرتبه دارد: اول، علم الیقین. دوم، عین الیقین. سوم، حق الیقین. (غیاث) (آنندراج) :
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شب یازه.
فرالاوی.
گمانم گهر بود و سنگ آمدی
یقینم همه نام و ننگ آمدی.
فردوسی.
آن چیز کز این پیش گمان بود یقین گشت
دانی نتوان داد یقینی به گمانی.
فرخی.
خدایگان جهان بر جهانش کرد ملک
یقین خلق گمان شد گمان خلق یقین.
فرخی.
و عبده حتی اتاه الیقین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم.
ناصرخسرو.
که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲ اکبر.
ناصرخسرو.
تا در دل مخلوق گمان است و یقین است
شکر تو مدد باد گمان را و یقین را.
امیرمعزی.
جایی که یقین باشد شک را چه محل باشد
ظلمت به کجا ماند با نور که بستیزد.
امیرمعزی.
هرکه را آینه یقین باشد
گرچه خودبین خدای بین باشد.
سنایی.
گردانیدن پای از عرصۀ یقین. (کلیله و دمنه). بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه).
یقین من تو شناسی ز شک مختصان
که علم توست شناسای ربنا ارنا.
خاقانی.
دل گمان می برد کز دست تو نتوان برد جان
داغ هجرت بین یقینی از گمان انگیخته.
خاقانی.
ما را گمان فتد که بمانی هزار سال
معلوم صدهزار یقین در گمان ماست.
خاقانی.
لیک با تیغ یقین او سپر
بر سر آب گمان خواهم فشاند.
خاقانی.
نورپروردۀکشف است دلم
که یقین پرده گشای است مرا.
خاقانی.
از نیتی صافی و یقینی صادق بر قلب ایلک حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268).
گوش را بگرفت وگفت این باطل است
چشم حق است و یقینش حاصل است.
مولوی.
بدرّد یقین پرده های خیال.
سعدی (بوستان).
یقین دیدۀ مرد بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد.
سعدی (بوستان).
شروع فکر من اندر بیان خاصیت او
تکلف است چه حاجت به شرح نیست یقین را.
سعدی.
من بر از باغ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی.
سعدی.
نیتش بر تأسیس قواعد دین تمهید مبانی یقین و تقویت اساس شرع و رعایت قوانین اصل و فرع مقصور گشت (غازان خان) . (تاریخ غازانی ص 78).
- یقین داشتن، به درستی و راستی دانستن و دریافت کردن. (ناظم الاطباء). به یقین بودن. قطعی دانستن. بی گمان بودن. (از یادداشت مؤلف) :
به خلد اندر دو حجت بود تأیید و سعادت را
به نام آنکه در اسلام تحقیق و یقین دارد.
امیرمعزی.
دارم اخلاص و یقین کام پرستی نکنم
کآن دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند.
خاقانی.
- یقین درست، اعتماد صحیح و درست. (ناظم الاطباء).
- امثال:
به هر کجا که درآمد یقین گمان برخاست. (از امثال و حکم دهخدا).
یقین را به گمان نفروشند. (امثال و حکم دهخدا).
، گاه باشد که از ظن تعبیر به یقین کنند و از یقین تعبیر به ظن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث)، مرگ. قوله تعالی: واعبد ربک حتی یأتیک الیقین. (قرآن 99/15) (ناظم الاطباء). مرگ. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از غیاث)،
{{صفت، قید}}بدون شک و بی گمان و به تحقیق. (ناظم الاطباء). بالیقین. (آنندراج). به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور قطع و یقین:
چنانکه آمد از خاک بازرفت به خاک
یقین که بازرود هرکسی سوی جوهر.
ناصرخسرو.
عدو اگرچه یقین می شناخت هستی خویش
خیال تیغ شهش باز در گمان افکند.
ظهیر فاریابی.
عاقبت آن خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود.
مولوی.
راه سنت با جماعت به بود
اسب با اسبان یقین خوشتر رود.
مولوی.
گفت انسان پارۀ انسان بود
پاره ای از نان یقین که نان بود.
مولوی.
چون خضر دید آن لب شیرین دلفریب
گفتا یقین که چشمۀ حیوان دهان توست.
سعدی.
- بر یقین،به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین:
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
- بر یقین بودن، یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. (از یادداشت مؤلف) :
چو تیره گمانی تو و من یقینم
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی.
ناصرخسرو.
بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا.
خاقانی.
- به یقین، بر یقین. یقیناً. به طور قطع و یقین. بی گمان. قطعاً. (از یادداشت مؤلف) :
گر مثل چشم مرا روشنی از دیدن توست
نکشم ناز تو باید که بدانی به یقین.
فرخی.
من بیدار شدم و قوی دل گشتم و همیشه از این خواب همی اندیشیدم و اینک بدین درجه رسیدم و به یقین دانم که ملک در خاندان و فرزندان من بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201).
در ملک تو همچو آفتابی به یقین
او هفت فلک دارد و تو هفت زمین.
امیرمعزی.
آه مظلوم در سحر به یقین
بتر از تیر وناوک و زوبین.
سنایی.
- به یقین بودن (یقین بودن) ، بی گمان و بی شک بودن و محقق بودن. (ناظم الاطباء) :
چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماند
زو هم امروز بپرهیز و همی دار جداش.
ناصرخسرو.
- علی الیقین، به طور یقین. یقیناً و حتماً:
یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه
قبول دولت عالی علی الیقین دارد.
امیرمعزی.
- یقین دانستن، به یقین دانستن. به طور حتم دانستن. علم به طور قطع و یقین. حتمی دانستن. (از یادداشت مؤلف) :
دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او
او خداوند دل است و دل همی داند یقین.
فرخی.
یقین دانم همی کاین بندگان را
خداوندی است یار و بنده پرور.
ناصرخسرو.
هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین.
امیرمعزی.
من یقین دانم که ضد آن بود
کآن حکیمان از گمان دانسته اند.
خاقانی.
این یقین دان گر لطیف و روشنی
نیست بوس کون خر با چاشنی.
مولوی.
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که من بی دل و بی یار نه مرد سفرم.
سعدی.
- یقین شدن امری، حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن:
فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش
فرخ پییش خلق جهان را شده یقین.
فرخی.
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
بر کس گمان دوستی و دشمنی مبر.
خاقانی.
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم غیب این همه دل با تو روان کرد.
سعدی.
فسق ما بی بیان یقین نشود
و او به اقرار خویش غماز است.
سعدی.
- یقین کردن، اعتماد کردن و باور کردن و به راستی و درستی دانستن. (ناظم الاطباء). باور کردن. استوار داشتن چیزی را. جزم. بی گمان چیزی راپذیرفتن. (یادداشت مؤلف). اعتقاد. (منتهی الارب).
- یقین گشتن، حتمی شدن. مسلم گردیدن. کسی یا کسانی را باور شدن. یقین شدن:
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.
ناصرخسرو.
پس یقین گشت آنکه بیماری تو را
می ببخشد هوش و بیداری تورا.
مولوی.
- یقین مصور، یقینی که شکل گرفته و مجسم شده باشد:
گفتم به ترک این طرف و قبله ساختم
عزمی که از یقین مصور نکوتر است.
خاقانی.
- یقین مطلق دایم، اگر تصدیق اول در برهان متعلق نباشد بر تعیین وقت مانند حکم بر آنکه شمس در بعضی اوقات معین منکسف باشد، چه این حکم همیشه صادق بود، آن را یقین مطلق دایم خوانند. مقابل یقین موقت و متغیر. (از اساس الاقتباس ص 361). و رجوع به ترکیب یقین موقت و متغیر شود.
- یقین موقت و متغیر، در برهان، تصدیق اول که دایم وغیردایم می تواند بود اگر متعلق باشد به وقتی معین، مانند حکم به آنکه امروز شمس منکسف است، چه این حکم در غیر این وقت صادق نبود، آن را یقین موقت و متغیر خوانند. (از اساس الاقتباس ص 361).
- یقین نمودن، علم. (منتهی الارب). آگاه شدن.آگاهی قطعی داشتن. (از یادداشت مؤلف).
،
{{صفت}} صاحب یقین. یقین کننده. دارندۀ یقین. (آنندراج) :
من یقینم که در این پنجه سال ایچ کسی
درخور نامۀ او نامه به کس نفرستاد.
فرخی.
،
{{اسم مصدر، اسم}} ایمان. ایقان. اعتقاد به خدا. اعتقاد مذهبی:
یقینم که گر هر دوان رابورزم
یقینم شود چون یقین محمد.
ناصرخسرو.
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارک تر از این منزلی.
نظامی.
هرکه یقینش به ارادت کشد
خاتم کارش به سعادت کشد.
نظامی.
دوزخت را عذر باشد این یقین
کاندر این شورش مرا معذور بین.
مولوی.
- اهل یقین، اهل ایمان. ارباب اعتقاد. مؤمنان:
طریقت همین است کاهل یقین
نکوکار بودند و تقصیربین.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح عرفان) نزد سالکان در معنی یقین اختلاف است و تعاریفی بر آن شده است از این قرار: 1- تحقیق تصدیق به غیب است به واسطۀ ازالۀ هر گمانی. 2- مکاشفه است. 3- چیزی است که قلوب ببینند نه عیون. 4- مشاهده است. 5- ظهور نور حقیقت است. 6- مشاهدۀ غیوب است به کشف قلوب وملاحظۀ اسرار است به مخاطبۀ افکار. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی).
- حق الیقین، آن است که کیفیت و ماهیت چیزی را کماینبغی به جمیع حواس دریافته باشد. این قسم اعلی ترین اقسام یقین است. (غیاث) (آنندراج).
- روز یقین، روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز:
دوای خسته و جبر شکسته کس نکند
مگر کسی که یقینش بود به روز یقین.
سعدی.
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد مردم نیک بین.
سعدی (بوستان).
- علم الیقین (علم یقین) ، دانشی که در آن شک نباشد. (ناظم الاطباء). دانستن امری یا چیزی باشد به اقوال ثقات یا به طریق تواتر که اصلاً شک و شبهه در آن نباشد. (غیاث) (آنندراج). من ذلک علم الیقین و حق الیقین و عین الیقین و الفرق بینهم: بدان که به حکم اصول این عبارت بود از علم و علم بی یقین بر صحت آن معلوم خود نباشد و چون علم به حاصل آمدغیبت اندر آن چون عین باشد از آنچه مؤمنان فردا مرحق تعالی را ببینند هم بدین صفت ببینند که امروز می دانند، اگر برخلاف این بینند یا رؤیت مصحح نباشد فرداو یا علم درست نیاید امروز و این هر دو طرف خلاف توحید باشد از آنچه امروز علم خلق بدو درست باشد. پس علم یقین چون عین یقین بود و آنانکه به استغراق علم گفته اند اندر رؤیت آن محال است که رؤیت مر حصول علم را آلتی است چون سماع و مانند این چون استغراق علم اندر سماع محال بود اندر رؤیت نیز محال بود. پس مراداین طایفه بدین علم الیقین علم معاملات دنیاست به احکام اوامر و از عین الیقین علم به حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیا و از حق الیقین علم به کشف رؤیت اندر بهشت و کیفیت اهل آن به معاینه، پس علم الیقین درجۀ علماست به حکم استقامتشان بر احکام امور و عین الیقین مقام عارفان به حکم استعدادشان مر مرگ را و حق الیقین فناگاه دوستان به حکم اعراضشان از کل موجودات. پس علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت بود و این یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص واﷲ اعلم بالصواب. (از کشف المحجوب هجویری ص 497) :
هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین.
امیرمعزی.
- عین الیقین (عین یقین) ، آن است که چیزی را به چشم خود دیده بر ماهیت آن یقین حاصل کرده باشند. (از غیاث) (از آنندراج) :
هر آن که علم یقین از کلام او بشنید
یقین بدان که ببیند به عین عین یقین.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
اسم ستون طرف راست که سلیمان در رواق هیکل برپا کرد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام زوجه یعقوب علیه السلام که مادر یوسف بوده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صاحب یاسین، کنایت از مردی از بنی اسرائیل باشد که داستان او در سورۀ یس آیه های (20 تا 30) چنین آمده است: و جاء من أقصی المدینه رجل یسعی قال یاقوم اتبعوا المرسلین، اتبعوا من لا یسئلکم اجراً ... چون پیغمبر اسلام از محاصرۀ اهل طائف دست بر داشت، عروه ابن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف ثقفی که از بزرگان ثقیف بود، بدو پیوست و اسلام آورد و اجازه گرفت و بازگشت و طایفۀ خود را به اسلام بخواند، ایشان درصدد قتل او بر آمدند و صبحگاهان هنگام نماز او را کشتند، چون خبر قتل او به پیغمبر رسید، گفت: مثل عروه مثل یس است قوم خود را بحق خواند و قوم او وی را کشتند، (از الامتاع مقریزی ج 1 ص 490)
الیاس، از جمله انبیای مرسل است و نام پدر بزرگوارش به قول بعضی از مفسران و صاحب طبری، یاسین بوده، (حبیب السیر جزو 1 ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
شهریار دومین حاصور که بسیار توانگر و شجاع بود و مدت بیست سال قوم اسرائیل در تحت ظلم و اقتدار وی می بودند. (سفر داوران 4:2). اما دبوره و باراق لشکر وی را منهزم ساخته و یاعیل زوجه حابرقینی سیسرای سپه سالار را کشته ایشان را شکستی فاحش داد. (سفر داوران 4:21) (قاموس کتاب مقدس). در مجمل التواریخ و القصص ذیل عنوان ’اندر سالهای بنی اسرائیلیان و ذکر ملوک و علماء ایشان بر اجمال’ (ص 141) آمده است: و اندر تاریخ جریر چنان است نوفل برادر کالوب بن نوقیل پادشاهی کرد. و در حاشیۀ آن ذیل لغت نوقیل چنین است حمزه بن الحسن صاحب تاریخ سنی ملوک الارض بعد از این: یایین المعروف به ناقش ملک ارض کنعان و از طبری آرد: ثم سلط علیهم ملک من الکنعانین یقال له یافین... عشرین سنه (ص 546). و ظاهراً متن مصحف یابین ناقش بن کنعان است. در صفحۀ 142همان کتاب است: در ولایت یابین از بنی اسرائیل بیست و [دو سال. و در حاشیه مرحوم بهار به نقل از تاریخ سنی ملوک الارض آرد: ’یابین الاسرائیلی. و در همانجا به نقل از طبری آرد: رجل من بنی اسرائیل یقال له یائیر. (حاشیه مامر، یانین). این قسمت از متن افتاده بود، چه در هر دو مأخذ حمزه طبری موجود بود. به علاوه لفظ ’از بنی اسرائیل’ معلوم میکرد که مربوط با (یانین) مزبور باید باشد. لذا از حمزه نقل نشد’. - انتهی. آنچه از تاریخ کتاب مقدس بر می آید در بنی اسرائیل دو تن بوده اند یکی موسوم به یائیر، (رجوع به یائیر شود). و دیگری یابین و لکن کسی را به اسامی یانین و یایین، (صوری که در حاشیۀ مجمل التواریخ آمده است) ذکر نکرده اند و ظاهراً صور مزبور تصحیف همان یابین است
لغت نامه دهخدا
نام سورۀ سی و ششم از قرآن مجید، پس از ’الفاطر’ و پیش از ’الصافات’، آن را 83 آیه است، در ابتدای آن ثنای رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم مذکور است و نزد بعضی یاسین یکی از اسمای آن حضرت
است و در آن ناسخ و منسوخ نیست و نیز نوشته اند که ’یا’ حرف ندا و ’سین’ کنایه از لفظ سید است (از تفسیر حسینی و غیره) و در بیضاوی مسطور است که سین مخفف انیسین است که تصغیر انسان باشد و تصغیر در اینجا برای تعظیم است (غیاث)، از اسامی حضرت رسول، (مجموعۀ مترادفات ص 123)، و آن را در رسم الخط قرآن (یس) نویسند و صاحب آنندراج علاوه بر آنچه غیاث آورده است گوید و گاه کنایه از نار است و شعر ذیل را از میرخسرو شاهد آورده:
چند گویی لب به دندانت گزم
در دهان مرده یاسین می دمی،
میر خسرو،
در صورتی که یاسین در شعر مزبور به معنای همان سوره قرآن است که دمیدن و فروخواندن آن را طبق روایات اثرها باشد، و ابوالفتوح رازی آن را (ای سیدعالم) ترجمه کرده و در تفسیر آن آرد: قوله تعالی یس، قراء در این کلمه خلاف کردند حمزه و کسایی و خلف و عاصم در بیشتر روایات به امالۀ الف یاسین خواندند جز که کسایی امالۀ صریح کرد و دیگران از اینان بین بین و باقی قراءاماله نکردند به یاء مفتوح خواندند و ابوعمرو و حمزه و ابوجعفر و عاصم در بیشتر روایات اظهار نون کردنداز یاسین و نون ساکن خواندند، راویان نافع و ابن کثیر در این مختلف شدند و در شاذ قراء شواذ به فتح نون و ضم و کسر خواندند تشبیه ا به این و منذ و امس، مفسران در معنی او خلاف کردند بعضی گفتند قسم است، عبداﷲ عباس گفت معنای آن است که، یا انسان به لغت طی یعنی، یا آدمی، ابوالعالیه گفت یا رجل، ای مرد سعید، جبیر گفت یا محمد دلیلش قوله انک لمن المرسلین و قوله سلام علی آل یاسین ... و قال آن را آیتی توان شمرد، دیگر آنکه مطابق سر آیات است، (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 401)، و نیز رجوع به صفحۀ 399 همان مجلد از همان تفسیر شود،
یا نفس لا تمحضی بالنصح مجتهداً
علی الموده الا آل یاسینا،
السید الحمیری،
ابوبکر وراق گفت یا سید البشر اگر گویند چرا پس آیتی می شمرند و طس نمی شمرند، گوییم طس بر وزن قابیل و هابیل است از اسماء مفرد و اسم مفرده آیتی نباشد، چون معنا ندارد و یاسین نه چنین است برای آنکه یاء که در اول اوست حرف ندا را می ماند، به منزلۀ قولک یا زید و گون مشتبه باشد، به این جمله کلام بود و مفید و چون فایده دهد،
سورۀ یاسین از قوارع قرآن کریم است و آنها عبارتند از آیاتی که هر که آنها را بخواند از شیاطین و انس و جن مصون و مأمون شود ... از قبیل آیهالکرسی و آخر سورۀ البقره و ... (از تاج العروس ذیل ق رع) :
رادی بر تو پوید چون یار بریار
بخل از تو نهان گردد چون دیو ز یاسین،
فرخی،
و اکنون ز خوی او چو شدی آگه
بردم به جان خویش یکی یاسین،
ناصرخسرو،
از علم پاک جانش وز زهد دل ولیکن
بر رو نبشته طاها بر طیلسانش یاسین،
ناصرخسرو،
شاعری هست اندرین مجلس که اهل روزگار
کرده اند اشعار او چون سورۀ یاسین زبر،
معزی (دیوان ص 366)،
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طاسین میم و طاها،
خاقانی،
عقل و جان چون بی و سین بر دریاسین خفتند
تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند،
خاقانی،
- سر کوچه یاسین و الرحمن خواندن، کنایه از گدایی کردن است،
- یاسین در گوش خر خواندن، کنایه از کار بی حاصل کردن و رنج بیهوده درباره شخص نالایق و ناقابل بردن است، این تمثیل را گاهی مختصر می کنند و آن را یاسین خواندن می گویند، (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده)،
،
یاسین مغربی، حرزی است که با سورۀ یاسین و بعض ادعیه تدوین شده است: یاسین کنند حرز و امام زمان کشند، نیز به معنی یا انسان می باشد، (از ناظم الاطباء)، بعض عرب و پاره ای ترکان آن را به مردم نام دهند
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ ساق. رجوع به ساق شود، ساق بند: ساعین و ساقین برافکنده. (سمک عیار). ساقین و ساعدین زر اندود بسته. (داراب نامه ص 623) ، هر یک از دو خطی را که احاطه بر زاویه ای دارند ساق نامند و مجموع دو خط را ساقین خوانند
لغت نامه دهخدا
قبای دوتائی، (دیوان البسۀ نظام قاری) :
اینکه در دکانها آورده اند
صوف طاقین مربع بیشمار،
نظام قاری (دیوان البسه)،
تنم تا یافت در بر صوف طاقین
سر چتر و دل خارا ندارد،
نظام قاری (دیوان البسه)،
قد صوف زاغکی بین بر صوف سبز طاقین
سر همسری طوطی عجب اینکه زاغ دارد،
نظام قاری (دیوان البسه)،
نظامی صوف طاقین است و سعدی جامۀ دیبا،
مرقع را شمر قاری و شرب زرفشان سلمان،
نظام قاری (دیوان البسه)،
، طاقی، نوعی از کلاه، طاقیه:
ور در خور اقبال تو خدمت کندی چرخ
هستی سر او را سم اسبان تو طاقین،
معزی
لغت نامه دهخدا
هر چیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب باینکه چیزی که تعلق دارد موافق واقع میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
نام یکی از سوره های قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تاکی گونه ای کلاه، جامه دو تکه نوعی کلاه طاقی، قبای دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساق، از پارسی دو ساگ دو زنگ تثنیه ساق دو ساق (پا)، ساق بند، هر یک از دو خطی که احاطه بر زاویه ای دارند ساق و مجموع دو خط را ساقین گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
یس، نام یکی از سوره های قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاقین
تصویر طاقین
((قِ))
نوعی کلاه، طاقی، قبای دوتایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقین
تصویر یقین
((یَ))
بدون شک، بی گمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقین
تصویر یقین
باور، بی گمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطع، مسلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطمینان، باور
دیکشنری اردو به فارسی