منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، - انگور یاقوتی، انگور که دانۀ آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، در قزوین آن را سرخک گویند، (یادداشت مؤلف)، ، انگور سپید، (دهار)، نسبت به بیع یاقوتی است که نوعی از جواهر میباشد، (از انساب سمعانی ص 597)، فروشندۀ یاقوت، چیزی که برای دفع جنون و قوت دماغ از یاقوت و مروارید ترکیب دهند، (میزان الادویه ص 382)، و رجوع به مفرح یاقوت در ترکیبات یاقوت شود
منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، - انگور یاقوتی، انگور که دانۀ آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، در قزوین آن را سرخک گویند، (یادداشت مؤلف)، ، انگور سپید، (دهار)، نسبت به بیع یاقوتی است که نوعی از جواهر میباشد، (از انساب سمعانی ص 597)، فروشندۀ یاقوت، چیزی که برای دفع جنون و قوت دماغ از یاقوت و مروارید ترکیب دهند، (میزان الادویه ص 382)، و رجوع به مفرح یاقوت در ترکیبات یاقوت شود
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در شش هزارگزی شمال خاوری تربت جام قرار دارد و 168 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در شش هزارگزی شمال خاوری تربت جام قرار دارد و 168 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نادرست نویسی یاغوتی یا کندی برنگ یاقوت. یا انگور یاقوتی. نوعی انگور که دانه آن ریزو قرمز مایل به سیاه است و چون بنمک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، یاقوت ساخته شده
نادرست نویسی یاغوتی یا کندی برنگ یاقوت. یا انگور یاقوتی. نوعی انگور که دانه آن ریزو قرمز مایل به سیاه است و چون بنمک برسد رنگ آن سیاه تیره شود، یاقوت ساخته شده
نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، کنایه از لب سرخ معشوق یاقوت خام: کنایه از لب معشوق، شراب یاقوت رمّانی: نوعی یاقوت درشت و سرخ رنگ شبیه دانۀ انار، کنایه از هر نوع گل سرخ رنگ، کنایه از لب سرخ معشوق یاقوت روان: کنایه از شراب سرخ رنگ، اشک خونین یاقوت زرد: نوعی یاقوت زرد رنگ که در جواهرسازی به کار می رود، کنایه از شراب زرد رنگ، کنایه از خورشید یاقوت مذاب: کنایه از اشک خونین، شراب سرخ رنگ
نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، کنایه از لب سرخ معشوق یاقوت خام: کنایه از لب معشوق، شراب یاقوت رمّانی: نوعی یاقوت درشت و سرخ رنگ شبیه دانۀ انار، کنایه از هر نوع گل سرخ رنگ، کنایه از لب سرخ معشوق یاقوت روان: کنایه از شراب سرخ رنگ، اشک خونین یاقوت زرد: نوعی یاقوت زرد رنگ که در جواهرسازی به کار می رود، کنایه از شراب زرد رنگ، کنایه از خورشید یاقوت مذاب: کنایه از اشک خونین، شراب سرخ رنگ
درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان). بیرونی گوید حمزه بن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است. و یاقوت معرب آن است... (بیرونی الجماهر ص 33). یاقوت از یونانی هیاکین تس (به معنی نوعی از زهر) است. یکی از سنگهای آذرین که جزء کانیهای سنگهای اسید است. ترکیب شیمیایی این سنگ آلومین (به فرمول 2O3.Al) خالص است که ممکن است بمقدار کم بامواد دیگر آغشته شود (از قبیل کرم، آهن، زیرکن و غیره). این سنگ در سیستم رومبوادریک متبلور می شود. سختی آن در درجه بندی هائوئی برابر 9 است و بنابراین بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند و معمولاً تراش آن بشکل تراش برلیان است. وزن مخصوص این سنگ بین 3/93 تا 4/08 است. یاقوت بیشتر در لایه های آتشفشانی قدیمی تبت و هند پیدا میشود و دارای اقسام مختلف است که مرغوبتر و قیمتی تر از همه یاقوت آتشی است. یاکند. اصل آن یونانی است و برای بعضی معرب یاکند فارسی است. (ثعالبی). یاکند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). جوالیقی آرد: یاقوت اعجمی است جمع آن یواقیت است و عرب بدان تکلم کرده است. مالک بن نویرۀ یربوعی گوید: لن یذهب اللؤم تاج قد حبیت به من الزبرجد و الیاقوت والذهب. یقول للنعمان بن المنذر لما عرض علیه الردافه فابی، فطلبه فهرب منه. (المعرب ص 356). و کلمه های: یاکند. پاکند. باکند. باکیده را ترجمه لغت یونانی هیاکینتس میدانند. ابوالاشبال مصحح المعرب گوید: کلمه یاقوت در قرآن کریم آمده است، در آیۀ 58 سورۀ الرحمن ’کانهن الیاقوت والمرجان’.بعضی ادعا کرده اند که فارسی معرب است لکن اصل آن رانیاورده اند والاب أنستاس ماری کرملی در حاشیۀ نخب الجواهر ص 2 آورده که این کلمه معرب از ’هیاکینتس’ یونانی است و معنی آن ’نوعی از گل است’ لیکن این گفته فقط ادعائی بیش نیست و ظاهراً کلمه یاقوت عربی است و مادۀ اصلی آن مانند ریشه بسیاری از لغات از میان رفته و مرده است. (المعرب حاشیۀ ص 35). بیرونی گوید: لقب آن نزد فارسیان ’سبج اسمور؟’ است یعنی دافع الطاعون و یاقوت را رنگهای مختلف باشد، چون رمانی و بهرمانی و ارجوانی و لحمی و جلناری و وردی، و رمانی اجود اقسام یاقوت است و سپس بهرمانی و بعد از آن ارجوانی. (از الجماهر بیرونی). حمداﷲ مستوفی گوید: بخاری عذب که در معدن لخت بماند و حرارت آفتاب آن را نضج دهد غلیظ شود و صفا و ثقلی در او پیدا گردد پس صلب شود و لونش سفید بود. پس سبز شفاف پر شعاع گردد و آن را به پر طاووس نیز تشبیه کنند و داغیش خواند. پس به مرور زمان ازرق شود پس زرد شمسی، پس نارنجی پس ارغوانی سرخ صافی گردد و گفته اند در هر هزار سال از رنگی برنگی شود. (نزهه القلوب). یاقوت شش نوع است احمر، اصفر، اسود، ابیض، اخضر که آن را طاوسی گویند و کبود. (جواهرنامه). و آن سرخ رمانی است. (بحر الجواهر). ونیز رجوع به کتاب ترجمه صیدنۀ ابوریحان ذیل احجارشود. و بهترین او سرخ شفاف گلناری است که بهرمانی ورمانی نامند و بعد از آن خمری پس دردی و لعل از اقسام سرخ اوست و بعد از صنف سرخ او زرد نارنجی است پس زعفرانی پس لیموئی و بعد زرد کبود آسمانگونی است پس کشلی پس لاجوردی پس نیلی پس زیتی و بعد از همه سفید آن. و غیر سرخ رمانی اقسام دیگر تاب آتش ندارند و سرخ او از آتش رنگین تر میگردد و چون با سفید او شائبۀ سرخی باشد از آتش معتدل که او را بر روی سفالی گذارند تمام رنگ میگردد و یاقوت صلب تر از همه احجار است بغیر الماس و رایحۀ کریهه و دود و عرق مضر اوست و مالیدن او به جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای او شود. (تحفۀ حکیم مؤمن). از سنگهای معدنی نفیس عظیم القدر نزد مردم. و الوان و اصناف می باشد از سرخ و زرد و کبود و سبز و پسته ای و سفید... و هر یک بنامی مخصوصند سرخ را به هندی مانک دیدم و زرد را به عربی بسراق و به هندی پکهراج و نیلی را به فارسی نیلم و به هندی نیلمن. مادۀ تکون آن کبریت و زیبق صافی خالص شفاف براق است و فاعل انعقاد آن برودت و در مقدمۀ کتاب نیزبتفصیل مذکور شد و شنیده شده که در پیکو در قطعۀ زمینی که معدن یاقوت است و در آنجا بهم میرسد کسی سکنی نمیتواند کرد و خاک آن سیاه رنگ و صلب و کبریتی است یعنی بوی کبریت از آن می آید و در موسم باد و بارش وطوفان و رعد و برق صاعقه بسیار در آن می افتد و زمین آن تمام منشق میگردد و از شکافهای آن زمین نیز بوی کبریت بسیار می آید بحدی که متأذی میگرداند و اطراف آن موضع درختهای عظیم بسیار متراکم میباشد و هیمه بریده میفروشند و اکثر آن جماعت و فقرا و مساکین جستجومیکنند و آنچه میباشد از قطعه های یاقوت بزرگ و کوچک میبرند و در سر کار پادشاه آنجا که مشهور به راجه است میفروشند و به دیگری نمیتوانند فروخت زیرا که حکم راجۀ آنجا آن است که اگر بدیگری بفروشند خانه آن را ضبط کنند و سیاست کنند و نیز مسموع گشته که در زیر زمین یاقوت خوب میباشد بلکه ناصاف و خام، چنانچه وقتی راجۀ آنجا حکم کرد که قطعه ای از آن زمین را حفرکنند شاید یاقوت بسیار و قطعه های بزرگ خوب آن برآید. چون حفر کردند قطعه های کوچک بدرنگ ناصاف نرم برآمدو با وجود آن جمعی هلاک شدند به سبب بوی کبریت و ابخرۀ متعفنه لهذا امر کرد که دیگر حفر نکنند و آنچه از بالای زمین بیابند بیاورند و نیز در اماکن دیگر مانند جزیره برازیل از ارض جدید جنوبی و جزیره سیلان وغیرها که معدن یاقوت و غیره است بهم میرسد ولیکن یاقوت جنوبی آن بخوبی پیکوئی نیست هر چند برازیلی اکثرقطعه های آن صاف شفاف آبدار بزرگ مقدار میباشد ولیکن به صلابت پیکوئی نیست همه الوان آن سرخ و زرد و نیلی و غیرها و سیلانی بسیار نرم و کمرنگ میباشد و از اقسام آن گفته اند غیر از سرخ رمانی تاب آتش ندارد و بعضی گفته اند سرخ رمانی از آتش رنگین میشود و نیز گفته اند چون با سفید آن شائبۀ سرخی باشد چون بر آتش معتدل در ظرف سفالی گذارند تمام آن رنگین گردد. بدانکه این اقوال اصلی ندارد و رائحۀ کریه و دود و عرق و روغن مضر لون آن است و مالیدن آن بر جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای آن است. (مخزن الادویه). رشیدی گوید: آتش بی دود کنایه از آن است و مجازاً بچۀ خورشید و بچۀ خور را به معنی روی و یاقوت و مانند آن آرند: چه فضل میر ابوالفضل بر همه ملکان چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز. رودکی. دیگر کوه سرندیب است... و اندر این کوه معدن یاقوت است از همه رنگ. (حدود العالم چ دانشگاه ص 25). گوهرهای گوناگون خیزد (از هندوستان) و مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم ص 64). چو کاوس را دید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج. فردوسی. به چنگ آمدش چند گونه گهر چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر. فردوسی. به ساسانیان تا مدارید امید مجویید یاقوت از سرخ بید. فردوسی. یکی گنج آکنده دینار بود گهر بود و یاقوت بسیار بود. فردوسی. هر آن کو بد از موبدان نامدار برو کرد یاقوت و گوهر نثار. فردوسی. غلام پرستنده از هر دری ز در و ز یاقوت و هر گوهری. فردوسی. ای آنکه به یاقوت همی تاج نگاری بر تاج شهان صورت این مرکب بنگار. فرخی. تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار سائلان را ز تو سیم و زائران را ز تو زر دوستان را ز تو تخت و دشمنان را ز تو دار. فرخی. کوه غزنین ز پی خسرو زر زاد همی زاید امروز همی زمرد و یاقوت بهم. فرخی. چو می بگونۀ یاقوت شد هوا بستد پیاله های عقیقی ز دست لاله ستان. فرخی. گلبن سرخ آستین صدره پر یاقوت کرد گلبن زرد آستین کرته پر دینار کرد. فرخی. همچو یاقوت کش نباشد رنگ پس چه یاقوت باشد و چه حجر. عنصری. به یک ساعت او هم دهانش بیاکند به یاقوت و بیجاده و بهرمانی. منوچهری. عوانا چو یک خوشه انگور زرین و یا چون مرصع به یاقوت رطلی. منوچهری. بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی بر مشک بید نایژۀ عود بشکنی. منوچهری. یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار. منوچهری. بر یاسمین عصابۀ در مرصع است بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی. منوچهری. پنجاه قبضه تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی). ز یاقوت یکپارۀ لعل فام درخشان بدان خاک آباد نام. اسدی. خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ کز دست طبایع نشود نیز مغیر. ناصرخسرو. از خاک مرا بر فلک آورد چو یاقوت چون خاک بدم هستم امروز چو عنبر. ناصرخسرو. چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی. ناصرخسرو. از مایۀ جسم و از یکی صانع یاقوت چراست این وآن مینا. ناصرخسرو. آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست. ناصرخسرو. چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت فراز تارک سر پرده دارد از زنگار. معزی. تا ز یاقوت و زبرجد گیتیست و سیم و زر باغ گوئی زرگر است و کوه گوئی سیمگر. معزی. نور رای او اگر بر کوه بلغار اوفتد معدن یاقوت گردد درگه بلغار غار. معزی. تیغ گفتا من درختی ام که در باغ ظفر دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار. معزی. یاقوت از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهای ناگدازنده است و هنر وی آن که شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند و همه سنگها ببرد مگر الماس را و نیز خاصیتش آن که وبا و مضرت و تشنگی بازدارد. (نوروزنامه). سنگ بفکن چو یافتی یاقوت. سنایی. چون همی ز اختران پذیرد قوت خم نگیرد ز گوهران یاقوت. سنائی. هرکه یاقوت بخویشتن دارد گرانبار نگردد. (کلیله و دمنه). بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم. خاقانی. کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم. خاقانی. یاقوت بلور حقه پیش آر خورشید هوا نقاب درده. خاقانی. در گوهر می زر است و یاقوت تریاک مزاج گوهران را. خاقانی. معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح زر و یاقوت به برد سودا. خاقانی. خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا. خاقانی. شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک در باغ تخت غنچۀ یاقوت واشود. خاقانی. ساغر از یاقوت و مروارید و زر صد مفرح در زمان آمیخته. خاقانی. چون قلم تختۀ زیر تو حلی وار کنم لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم. خاقانی. از بوس لبهای سران بر پای اسب اخستان از نعل اسبش هر زمان یاقوت مسمار آمده. خاقانی. بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد. خاقانی. در این صحن یاقوت و خوان زرم همه سنگ شد سنگ را چون خورم. نظامی. یکی از زر و دیگر از لعل پر سه دیگر ز یاقوت و چارم ز در. نظامی. ز تابنده یاقوت رخشنده لعل خرامندۀ آتشین گشته نعل. نظامی. چو مهر از چنان مهربانی ندید شبه ماند و یاقوت شد ناپدید. نظامی. ز تاج مرصع به یاقوت ولعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. به هر سو درآویخته سیب و نار همه نار یاقوت و یاقوت نار. نظامی. درج یاقوت درفشان کردی دیو بودی و قصد جان کردی. عطار. لبت دانم که یاقوت است و تن سیم نمیدانم دلت سنگ است یا روی. سعدی. میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید. سعدی. عقل عاجز شود از خوشۀ زرین عنب فهم حیران شود از حقۀ یاقوت انار. سعدی. من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها کی نظر در گنج خورشید بلنداختر کنم. حافظ. - سرخ یاقوت، یاقوت سرخ: بسی سرخ یاقوت بد کش بها ندانست کس پایه و منتها. فردوسی. درو چارصد گوهر شاهوار همان سرخ یاقوت هم زین شمار. فردوسی. نه طاوس نر از وشی پر دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. - مفرح یاقوت، مفرحی که برای مداوای پاره ای امراض و برای ازالۀ خفقان و غش به کار برده اند. ابوریحان در صیدنه از مفرح یاقوتی سرد و مفرح یاقوتی معتدل یاد کند: معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح زر و یاقوت به برد سودا. خاقانی. ساغر از یاقوت و مروارید وزر صد مفرح در زمان آمیخته. خاقانی. رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود. - یاقوت آبجون، نوعی یاقوت. ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاووسی سپس آسمانجونی آنگاه نیلی و پس از آن آبجون است و آن نزدیکتر به سفید باشد. (الجماهر ص 75). و رجوع به یاقوت اکهب در همین ترکیبات شود. - یاقوت آتشی، یاقوت سرخ. رجوع به یاقوت سرخ شود. - یاقوت آسمانجونی، ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاوسی آنگاه آسمانجونی و سپس نیلی و آبجون است... و کندی گوید: بسا هست که در آسمانجونی زردی باشدپس آن را در آتش فروبرند به اندازه ای که زردی آن زایل شود و اگر فاعل این کار خطا کند کهبت را هم زردی خواهد برد... و باز گوید (کندی) بزرگترین یاقوت آسمانجونی را که دیده ایم قریب 40 مثقال وزن آن بوده است. (الجماهر ص 85). و رجوع به یاقوت کرکهن و یاقوت اکهب شود. - یاقوت ابلج، نوعی از یاقوت. رجوع به یاقوت افلح و یاقوت کربز و یاقوت کرکند و یاقوت کرکهن و یاقوت بیجاذی و الجماهر ص 52 شود. - یاقوت ابیض، گفته اند پست ترین یاقوتها یاقوت ابیض است.و رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 و 79 و 80 شود. - یاقوت اترجی، رجوع به یاقوت اصفر و یاقوت تبتی در همین ترکیبات و الجماهر ص 74 شود. - یاقوت احمر، یاقوت سرخ. کندی گفته است بزرگتر قطعۀ یاقوت احمر را که دیده ام بوزن یک مثقال و ثلث است و از آن برتر اندک است و لکن از افواه و حکایات تا ده مثقال هم روایت شده. (الجماهر ص 50). عامه گویند که یاقوت رنگ به رنگ گردد چنانکه در آغاز اکهب بود پس ابیض شود و بعد اصفر تا آنکه به احمر رسد. غضائری گفته است: از بسی گشتن بحال از حال شد یاقوت پاک بیشتر اصفر بباشد آنگهی احمر شود. (از الجماهر ص 80). چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر. ناصرخسرو. مدار چرخ اخضر گشت کلکش کزو خیزد همی یاقوت احمر. معزی. یاقوت هست زادۀ خورشید نی بگوی خورشید هست زادۀ یاقوت احمری. خاقانی. تا بوکه دست در کمر او توان زدن در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم. حافظ. یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش. بسحاق (دیوان ص 68). - ، کبریت. (از المنجد). - ، نزد صوفیه یاقوت احمر عبارت است از نفس کلی بواسطه ٔامتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود. - یاقوت اخضر، یاقوت طاوسی. (جواهرنامه). یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و الجماهر بیرونی ص 78 شود. - یاقوت ارجوانی، بهترین یاقوت پس از احمر و رمانی و بهرمانی است و پس از آن لحمی است. (از الجماهر ص 33). - یاقوت ازرق، یکی از کانیهای فرعی سنگهای اسید است و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات آلومین و گلوسین است. (گلوسین اکسید گلوسینیوم است). این سنگ را در حقیقت یکی از گونه های زمردباید محسوب کرد و فرق آن با زمرد آن است که زمرد سبز یک نواخت میباشد ولی این سنگ سبز کم رنگ و یا خاکستری و یا کبود است. سختی آن بین 7/5 تا 8 است. سیستم تبلور آن مانند زمرد سیستم هگزاگونال است. این سنگ را مانند زمرد در لایه های قلعدار به دست می آورند. خصوصاً در جزیره الب بسیار به دست می آید. یاقوت کبود. - یاقوت اسکندری، در داستانها مراد یاقوتها است که مردم اسکندر در وقت مراجعت از ظلمات برداشته بودند و کم برداشتن این یواقیت سبب پشیمانی آنها شده بود. (از آنندراج) : چو دیدند لشکر ره آورد خویش نهادند سنگ ره آورد پیش همه سنگها سرخ یاقوت بود کزو دیده را روشنی قوت بود یکی را ز کم گوهری دل بدرد یکی را ز بی گوهری باد سرد پشیمان شد آن کس که باقی گذاشت پشیمانتر آن کس که او برنداشت. نظامی (از آنندراج). - ، در بیت زیر ظاهراً مراد شخص اسکندر است: که یاقوت یکتای اسکندری چو همتای در شد بهم گوهری. نظامی. - یاقوت اسود، نوعی از یاقوت اکهب. (از الجماهر ص 79). رجوع به یاقوت اکهب درهمین ترکیبات شود. - یاقوت اصفر، یاقوت زرد: به لاله بدل کرد گردون بنفشه به پیروزه بخرید یاقوت اصفر. ناصرخسرو. ورجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس و الجماهر بیرونی ص 43، 52، 74 تا 75 شود. - یاقوت اصم، نوعی از اشباه یواقیت احمر را کرکندگویند یعنی یاقوت اصم. (از الجماهر بیرونی ص 51). - یاقوت افلح، از اشباه یاقوت احمر یکی یاقوت افلح احمر است. (از الجماهر ص 51). و رجوع به همین کتاب شود. - یاقوت اکهب، نوعی از یاقوت که دارای کهبت است یعنی رنگ تیره ٔمایل به سیاهی. (از الجماهر بیرونی ص 33). و رجوع به همین کتاب ص 51، 76 و 77 شود. - یاقوت اوقله، نوعی از یاقوت اکهب را اوقله نامند و آن کم رنگ ترین و پست ترین و نرمترین آن است. (از الجماهر ص 78). - یاقوت بنفسجی، نوعی از یاقوت. یاقوت بنفش. رجوع به یاقوت بنفش در همین ترکیبات و الجماهر ص 33 شود. - یاقوت بنفش، یکی از اقسام کوارتز که بعلت داشتن ترکیبات منگنز و مواد آلی بنفش رنگ است. - یاقوت بهرمانی، یاقوت سرخ: از متقدمان حکایت شده که قیمت وزن یک مثقال از بهرمان که نظیر آن یافت نشود پنج هزار دینار است و قیمت نیم مثقال دو هزار دینار و آنچه بوزن دو مثقال برسد قیمت آن بی نهایت است و تو در تقویم آن مختاری. (از الجماهر ص 49). بهترین یاقوت رمانی است و سپس بهرمانی و آنگاه... (از الجماهر ص 33). درباره رمانی و بهرمانی گفته اند که دو صفت مزبور برای یک موصوف است جز اینکه نخستین به رسم مردم عراق و دیگری به رسم اهل جبل وخراسان باشد و گواه این امر ترتیبی است که کندی برای رنگهای یاقوت قائل شده است چه وی بهرمانی را بالاترین درجات آن قرار داده است... و کندی گوید سرخی یاقوت فزون میشود تا بحد نهایت میرسد که آن بهرمانی است... و نیز آورده اند که بهترین یاقوت بهرمانی است. آنگاه مورد. و درباره ارجوانی گفته اند که سرخی آن شدیداست و اگر یاقوتی در سرخی فروتر از آن باشد بهرمانی است و بهرمان عصفر باشد چنانکه گویند جامه مبهرم، یعنی معصفر... و خلیل بن احمد گوید: بهرمان قسمی عصفر است. و اگر این گفته درست باشد بهرمان بهترین اقسام یاقوت است بحدی که یاقوت را بدان وصف کنند. و سری الرفا در کتاب المشموم گوید که عصفر لغت حمیریه است. وحمزه گفته است این کلمه معرب است و فارسی آن هسکفر باشد چه گیاه آن هسک است و قرطم هسک دانه باشد و آب آن که عندم است آفت باشد و گل آن را بهرامد نامند و بهرم و بهرمان و بهرامج معرب آن است و آن چیزی است که بدان جامه ها را رنگ کنند و من گمان میکنم که ستارۀ مریخ را در فارسی بسبب رنگ سرخی که دارد بهرام نامیده اند و عصفر را به هندی کنسب گویند. و در کتاب المشاهیر آمده که رنف، بهرامج بری است... و برگ بهرامج بری در شب بشاخه های آن می پیوندد و در روز پراکنده شود. (از الجماهر ص 34 و 35). - یاقوت بیجاذی، ابوریحان ذیل اشباه یواقیت یکی نیز یاقوت بیجاذه ذهبی اللون آورده است. (از الجماهر ص 52). - یاقوت پیکر، که پیکرش از یاقوت است: قفس آهنین کنند و در او مرغ یاقوت پیکر اندازند. خاقانی. - یاقوت تبنی، ابوریحان ذیل یاقوت اصفر آرد: اخوان رازی گفته اند: برگزیدۀ این نوع آن است که در زردی سیر باشد و از لحاظ شباهت نزدیک به گلنار سرخ باشد پس از آن مشمشی است و بعد از آن اترجی آنگاه تبنی. (از الجماهر ص 74). - یاقوت جربز، یاقوت گربز. رجوع به یاقوت گربز در همین ترکیبات شود. - یاقوت جگرخوار،لب معشوق: حلقه است جهان بر دل، یارب تو نگینی ده این حلقۀ دل را زان یاقوت جگرخوارش. مجدالدین سجاوندی (از لباب الالباب ج 1 ص 283). - یاقوت جگری، نوعی از یاقوت که رنگ سرخش مایل به سیاهی باشد مشابه برنگ جگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). - یاقوت جلناری، بهترین یاقوت رمانی و پس از آن وردی است. (از الجماهر ص 33). قیمت یک مثقال از دو گونه لحمی و جلناری صد دینار است. (از الجماهر ص 50). - یاقوت جمری، چهارم (از انواع یاقوت) جمری است که بر رنگ آتش برافروخته است و گمان میکنم نوع خیری را که کندی در کتاب خود آورده تصحیف جمری باشد واﷲ اعلم و رمانی به رنگ میانه ٔوردی و جمری زند. (از الجماهر ص 34). - یاقوت حبشی ملون، یاسپ. (از دزی ج 1 ص 847). - یاقوت حمرا، یاقوت احمر. یاقوت سرخ. - ، مجازاً اشک خونین: سم آن خر به اشک چشم و چهره بگیرم درزر و یاقوت حمرا. خاقانی. - ، مجازاً شراب لعل فام: مرغ صراحی کنده پر برداشته یک نیم سر وز نیم منقار دگر یاقوت حمرا ریخته. خاقانی. و رجوع به یاقوت احمر و یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود. - یاقوت خاقا، یاقوت زعفرانی. رجوع به خاقا شود. - یاقوت خام، کنایه از لب معشوق است. (برهان) (انجمن آرا) : بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام. حافظ. - یاقوت خلوقی، یکی از انواع اشباه یاقوت زرد. رجوع به یاقوت کرکند و یاقوت اصفر در همین ترکیبات شود. - یاقوت دست افشار، رجوع به زر دست افشار شود. - یاقوت ذائب، رجوع به طلا شود. - یاقوت رمانی، نوعی از یاقوت که رنگش مشابه به رنگ دانۀ انار باشد. (غیاث اللغات) : آن کس که بد خواهد ترا یاقوت رمانی مثل در دست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین. فرخی. زده یاقوت رمانی به صحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی. خاقانی. - یاقوت روان، کنایه از اشک خونین. (برهان). - ، کنایه از شراب لعلی. (از حاشیۀ برهان) : بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی. رودکی. می اندر خم همی گوید که یاقوت روان گشتم درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم. فرخی. ساقی بده آن کوزۀ یاقوت روان را یاقوت چه باشد بده آن قوت روان را. سعدی. - یاقوت زرد، یکی از اقسام زبرجد است که به آن زبرجد هندی نیز گویند. و رجوع به زبرجد شود. - ، یکی از سنگهای آذرین است که جزء کانیهای فرعی سنگهای آذرین اسید محسوب میشود و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات زیرکونیوم (Zr SiO4) می باشد. سختی آن 7/5 است و وزن مخصوصش بین 4 تا 4/7 است و سیستم تبلور آن سیستم کوآدراتیک و رنگ آن بیشتر نارنجی متمایل به زرد می باشد و چنانچه نارنجی پررنگ باشد آن را یاقوت قرمز نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین). بسراق که در هند بکهراج گویند. (غیاث) : تو گفتی که بر گنبد لاجورد بگسترد خورشید یاقوت زرد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. یکی کوه دید ازبرش لاجورد یکی خانه بر سر ز یاقوت زرد. فردوسی. یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. بیاورد جامی ز یاقوت زرد پر از شکر و پست با آب سرد. فردوسی. چو بدرید گوهر یکایک بخورد همان در خوشاب و یاقوت زرد. فردوسی. لوح یاقوت زرد گشت بباغ بر درختان صحیفۀ مینا. فرخی. نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا. مسعودسعد. - ، کنایه از آفتاب: دگر روز چون گنبد لاجورد برآورد و بنمود یاقوت زرد. فردوسی. - یاقوت زیتی، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکند در همین ترکیبات شود. - یاقوت سربسته، کنایه از دهن معشوق. (برهان) (آنندراج). - ، کنایه از لبهای خاموش. (برهان). - یاقوت سرخ، گونه ای یاقوت که دارای رنگ قرمز شفاف خوشرنگی است و نادرتر و پربهاتر از سایر اقسام یاقوتهاست و بالاخص در تشکیلات آتشفشانی قدیمی تبت و هندوستان پیدا میشود. یاقوت آتشی. یاقوت ناروان. یاقوت رمانی. یاقوت بهرمانی. کبریت. (منتهی الارب). بهرمان. (صحاح الفرس). بهرمان. بیرمان. بهرامن. بهرمن: بزرگان جهان چون گردبندن تو چون یاقوت سرخ اندر میانه. رودکی. ز یاقوت سرخ از برش ده نگین به فرمانبران داد و کرد آفرین. فردوسی. ز یاقوت سرخ است چرخ کبود نه از باد و آب و نه از گرد و دود. فردوسی. بنگر که این غریژن پوشیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد. ناصرخسرو. گلبن ز خون دیدۀ من شربتی بخورد آورد شاخ او همه یاقوت سرخ بار. معزی. خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت. عطار. خشتی از فیروزه دارد خشتی از یاقوت سرخ همچو قصر خسرو خوش خلق نیکوکار گل. کاتبی (از تذکرۀ دولتشاه ص 385). - ، کنایه از اشک خونین است: تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری. فرخی. - یاقوت سرندیب، جواهرشناسان برآنند که بهترین یاقوت آن است که از کوه سرندیب هند به دست آیدو بهترین آن سرخ بهرمانی. سپس گلی، آنگاه رمانی است و اگر بهرمانی بوزن نیم مثقال باشد بهای آن پنجهزاردینار است و نگینی که به نام کوه موسوم بود و دو مثقال وزن داشت صد هزار دینار تقویم شد و منصور آن را به چهل هزار دینار خرید. مقتدر از ابن الجصاص پرسید برتری یاقوت را چگونه توان شناخت ؟ گفت ای امیرالمؤمنین به نیکی و صفای آن در چشم و رزانت آن در دست و سردی آن در دهان و مقاومت در برابر آتش و کند شدن سوهان از آن. مقتدر سخن او را بپسندید. (از ثمار القلوب ص 424). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 42 و 38 و رحلۀ ابن بطوطه ج 2 ص 138 شود. - یاقوت سمانجونی، نوعی از یاقوت: فوجه بخاتم فصه یاقوت سمانجونی و وجه معه بصله. (الراضی ص 31). رجوع به یاقوت آسمانجونی شود. - یاقوت سیلانی، نوعی از یاقوت که از سیلان خیزد: شد سرشک لاله گون سرمایۀ رفتن مرا دارم از یاقوت سیلانی به دامن ارمغان. شفیع اثر (از آنندراج). اشک خونین دلم دارد تماشای دگر هست این یاقوت سیلانی ز دریای دگر. زکی ندیم (از آنندراج). - یاقوت طاوسی، یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات شود. - یاقوت فستقی (پسته ای) ، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکهن و کرکند در همین ترکیبات شود. - یاقوت قدح، کنایه از شراب سرخ یا شرابی که در قدح یاقوت ریخته باشند و از این جهت سرخ بنماید: یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود. حافظ (از آنندراج). - یاقوت کبود، یاقوت ازرق. - ، یاقوت لاجوردی. رجوع به یاقوت لاجوردی در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس شود. - یاقوت کحلی، از انواع یاقوت. رجوع به الجماهر ص 43 و یاقوت اسود در همین ترکیبات شود. - یاقوت کرکند،از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکند و کرکهن زرد و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر بیرونی ص 7). - یاقوت کرکهن، از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکهن اصفر و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر ص 76). و رجوع به همین کتاب شود. - یاقوت گربز، یاقوت جربز. یکی از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 51 شود. - یاقوت گرگانی، نوعی یاقوت که معدن آن در نواحی شهر گرگان واقع است. (آنندراج). - یاقوت گلناری، یاقوت جلناری. رجوع به یاقوت جلناری در همین ترکیبات شود. - یاقوت لاجوردی، یکی از گونه های یاقوت که دارای رنگ آبی است. یاقوت کبود. - یاقوت لحمی، از انواع یاقوت است. ابوریحان گوید قیمت یک مثقال آن صد دینار است. (از الجماهر ص 5). - یاقوت مذاب،کنایه از شراب لعلی. (برهان) (آنندراج). شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند: دولت میر قوی باد و تن میر قوی بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب. فرخی. خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب. معزی. - ، کنایه از اشک خونی. (برهان) (آنندراج) : جزع گوهربارم از سودای لعلت داشته آستانت را به یاقوت مذاب آراسته. زین الدین سجزی (از لباب الالباب ج 1 ص 256). - ، کنایه از خون. (برهان) (آنندراج). - یاقوت مشمشی، نوعی از یاقوت. رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 شود. - یاقوت مورد، گفته اند بهترین یاقوت بعد از انواع احمر، یاقوت مورد اصفر و پس اکهب است. (از الجماهر بیرونی ص 74). - یاقوت میدان دار، آن یاقوت که پهن باشد و سطحۀ آن مستوی و هموار بود. (غیاث) (آنندراج). - یاقوت ناروان، یاقوت رمانی را گویند آن نوعی است از یاقوت. (برهان) (آنندراج). - یاقوت وردی، نوعی از یاقوت. قیمت یک مثقال آن قریب صد دینار است... و بزرگترین قطعه از این را که ما دیده ایم سی مثقال وزن داشت. (از الجماهر ص 50). ، به استعارت، لب معشوقه نیز مراد بود. (شرفنامه منیری). مجازاً به معنی لب آمده و شاعران از آن گاه به دو یاقوت و گاه به یاقوت شکربار تعبیر کرده اند: همی تا کند شاعر اندر ستایش لب دوست را نام یاقوت و شکر. فرخی. ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی. معزی. هست شکربار یاقوت توای عیار یار نیست کس را نزد آن یاقوت شکربار بار. معزی. بهاری کز دورخسارش همی شمس و قمر خیزد نگاری کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد. معزی. آنکه چون بیند که جانم را به قوت آمد نیاز قوت جان من ز دو یاقوت جان پرور دهد. معزی. آنکه در یاقوت مشک آگین او شکر سرشت قوت عشاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد. معزی. بر لؤلؤ خوشاب ز یاقوت زدی قفل وز غالیه زنجیرنهادی بقمر بر. معزی. بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد. خاقانی. بیدلان را حسرت یاقوت شکربار تو عارض از خون جگرهای کباب آراسته. زین الدین سجزی. ای روی تو شمع بت پرستان یاقوت تو قوت تنگدستان. عطار. هاروت تو چاه ساز سحر است یاقوت تو مایه بخش جان است. عطار. ، نوعی از پلاو است که برنج آن سرخ باشد. (غیاث) (آنندراج). ، نزد صوفیه عبارت است از نفس کلی بواسطۀ امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - پردۀ یاقوت، نوایی از موسیقی. (فرهنگ فارسی معین)
نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان). بیرونی گوید حمزه بن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است. و یاقوت معرب آن است... (بیرونی الجماهر ص 33). یاقوت از یونانی هیاکین تس (به معنی نوعی از زهر) است. یکی از سنگهای آذرین که جزء کانیهای سنگهای اسید است. ترکیب شیمیایی این سنگ آلومین (به فرمول 2O3.Al) خالص است که ممکن است بمقدار کم بامواد دیگر آغشته شود (از قبیل کرم، آهن، زیرکن و غیره). این سنگ در سیستم رومبوادریک متبلور می شود. سختی آن در درجه بندی هائوئی برابر 9 است و بنابراین بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند و معمولاً تراش آن بشکل تراش برلیان است. وزن مخصوص این سنگ بین 3/93 تا 4/08 است. یاقوت بیشتر در لایه های آتشفشانی قدیمی تبت و هند پیدا میشود و دارای اقسام مختلف است که مرغوبتر و قیمتی تر از همه یاقوت آتشی است. یاکند. اصل آن یونانی است و برای بعضی معرب یاکند فارسی است. (ثعالبی). یاکند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). جوالیقی آرد: یاقوت اعجمی است جمع آن یواقیت است و عرب بدان تکلم کرده است. مالک بن نویرۀ یربوعی گوید: لن یذهب اللؤم تاج قد حبیت به من الزبرجد و الیاقوت والذهب. یقول للنعمان بن المنذر لما عرض علیه الردافه فابی، فطلبه فهرب منه. (المعرب ص 356). و کلمه های: یاکند. پاکند. باکند. باکیده را ترجمه لغت یونانی هیاکینتس میدانند. ابوالاشبال مصحح المعرب گوید: کلمه یاقوت در قرآن کریم آمده است، در آیۀ 58 سورۀ الرحمن ’کانهن الیاقوت والمرجان’.بعضی ادعا کرده اند که فارسی معرب است لکن اصل آن رانیاورده اند والاب أنستاس ماری کرملی در حاشیۀ نخب الجواهر ص 2 آورده که این کلمه معرب از ’هیاکینتس’ یونانی است و معنی آن ’نوعی از گل است’ لیکن این گفته فقط ادعائی بیش نیست و ظاهراً کلمه یاقوت عربی است و مادۀ اصلی آن مانند ریشه بسیاری از لغات از میان رفته و مرده است. (المعرب حاشیۀ ص 35). بیرونی گوید: لقب آن نزد فارسیان ’سبج اسمور؟’ است یعنی دافع الطاعون و یاقوت را رنگهای مختلف باشد، چون رمانی و بهرمانی و ارجوانی و لحمی و جلناری و وردی، و رمانی اجود اقسام یاقوت است و سپس بهرمانی و بعد از آن ارجوانی. (از الجماهر بیرونی). حمداﷲ مستوفی گوید: بخاری عذب که در معدن لخت بماند و حرارت آفتاب آن را نضج دهد غلیظ شود و صفا و ثقلی در او پیدا گردد پس صلب شود و لونش سفید بود. پس سبز شفاف پر شعاع گردد و آن را به پر طاووس نیز تشبیه کنند و داغیش خواند. پس به مرور زمان ازرق شود پس زرد شمسی، پس نارنجی پس ارغوانی سرخ صافی گردد و گفته اند در هر هزار سال از رنگی برنگی شود. (نزهه القلوب). یاقوت شش نوع است احمر، اصفر، اسود، ابیض، اخضر که آن را طاوسی گویند و کبود. (جواهرنامه). و آن سرخ رمانی است. (بحر الجواهر). ونیز رجوع به کتاب ترجمه صیدنۀ ابوریحان ذیل احجارشود. و بهترین او سرخ شفاف گلناری است که بهرمانی ورمانی نامند و بعد از آن خمری پس دردی و لعل از اقسام سرخ اوست و بعد از صنف سرخ او زرد نارنجی است پس زعفرانی پس لیموئی و بعد زرد کبود آسمانگونی است پس کشلی پس لاجوردی پس نیلی پس زیتی و بعد از همه سفید آن. و غیر سرخ رمانی اقسام دیگر تاب آتش ندارند و سرخ او از آتش رنگین تر میگردد و چون با سفید او شائبۀ سرخی باشد از آتش معتدل که او را بر روی سفالی گذارند تمام رنگ میگردد و یاقوت صلب تر از همه احجار است بغیر الماس و رایحۀ کریهه و دود و عرق مضر اوست و مالیدن او به جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای او شود. (تحفۀ حکیم مؤمن). از سنگهای معدنی نفیس عظیم القدر نزد مردم. و الوان و اصناف می باشد از سرخ و زرد و کبود و سبز و پسته ای و سفید... و هر یک بنامی مخصوصند سرخ را به هندی مانک دیدم و زرد را به عربی بسراق و به هندی پکهراج و نیلی را به فارسی نیلم و به هندی نیلمن. مادۀ تکون آن کبریت و زیبق صافی خالص شفاف براق است و فاعل انعقاد آن برودت و در مقدمۀ کتاب نیزبتفصیل مذکور شد و شنیده شده که در پیکو در قطعۀ زمینی که معدن یاقوت است و در آنجا بهم میرسد کسی سکنی نمیتواند کرد و خاک آن سیاه رنگ و صلب و کبریتی است یعنی بوی کبریت از آن می آید و در موسم باد و بارش وطوفان و رعد و برق صاعقه بسیار در آن می افتد و زمین آن تمام منشق میگردد و از شکافهای آن زمین نیز بوی کبریت بسیار می آید بحدی که متأذی میگرداند و اطراف آن موضع درختهای عظیم بسیار متراکم میباشد و هیمه بریده میفروشند و اکثر آن جماعت و فقرا و مساکین جستجومیکنند و آنچه میباشد از قطعه های یاقوت بزرگ و کوچک میبرند و در سر کار پادشاه آنجا که مشهور به راجه است میفروشند و به دیگری نمیتوانند فروخت زیرا که حکم راجۀ آنجا آن است که اگر بدیگری بفروشند خانه آن را ضبط کنند و سیاست کنند و نیز مسموع گشته که در زیر زمین یاقوت خوب میباشد بلکه ناصاف و خام، چنانچه وقتی راجۀ آنجا حکم کرد که قطعه ای از آن زمین را حفرکنند شاید یاقوت بسیار و قطعه های بزرگ خوب آن برآید. چون حفر کردند قطعه های کوچک بدرنگ ناصاف نرم برآمدو با وجود آن جمعی هلاک شدند به سبب بوی کبریت و ابخرۀ متعفنه لهذا امر کرد که دیگر حفر نکنند و آنچه از بالای زمین بیابند بیاورند و نیز در اماکن دیگر مانند جزیره برازیل از ارض جدید جنوبی و جزیره سیلان وغیرها که معدن یاقوت و غیره است بهم میرسد ولیکن یاقوت جنوبی آن بخوبی پیکوئی نیست هر چند برازیلی اکثرقطعه های آن صاف شفاف آبدار بزرگ مقدار میباشد ولیکن به صلابت پیکوئی نیست همه الوان آن سرخ و زرد و نیلی و غیرها و سیلانی بسیار نرم و کمرنگ میباشد و از اقسام آن گفته اند غیر از سرخ رمانی تاب آتش ندارد و بعضی گفته اند سرخ رمانی از آتش رنگین میشود و نیز گفته اند چون با سفید آن شائبۀ سرخی باشد چون بر آتش معتدل در ظرف سفالی گذارند تمام آن رنگین گردد. بدانکه این اقوال اصلی ندارد و رائحۀ کریه و دود و عرق و روغن مضر لون آن است و مالیدن آن بر جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای آن است. (مخزن الادویه). رشیدی گوید: آتش بی دود کنایه از آن است و مجازاً بچۀ خورشید و بچۀ خور را به معنی روی و یاقوت و مانند آن آرند: چه فضل میر ابوالفضل بر همه ملکان چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز. رودکی. دیگر کوه سرندیب است... و اندر این کوه معدن یاقوت است از همه رنگ. (حدود العالم چ دانشگاه ص 25). گوهرهای گوناگون خیزد (از هندوستان) و مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم ص 64). چو کاوس را دید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج. فردوسی. به چنگ آمدش چند گونه گهر چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر. فردوسی. به ساسانیان تا مدارید امید مجویید یاقوت از سرخ بید. فردوسی. یکی گنج آکنده دینار بود گهر بود و یاقوت بسیار بود. فردوسی. هر آن کو بد از موبدان نامدار برو کرد یاقوت و گوهر نثار. فردوسی. غلام پرستنده از هر دری ز در و ز یاقوت و هر گوهری. فردوسی. ای آنکه به یاقوت همی تاج نگاری بر تاج شهان صورت این مرکب بنگار. فرخی. تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار سائلان را ز تو سیم و زائران را ز تو زر دوستان را ز تو تخت و دشمنان را ز تو دار. فرخی. کوه غزنین ز پی خسرو زر زاد همی زاید امروز همی زمرد و یاقوت بهم. فرخی. چو می بگونۀ یاقوت شد هوا بستد پیاله های عقیقی ز دست لاله ستان. فرخی. گلبن سرخ آستین صدره پر یاقوت کرد گلبن زرد آستین کرته پر دینار کرد. فرخی. همچو یاقوت کش نباشد رنگ پس چه یاقوت باشد و چه حجر. عنصری. به یک ساعت او هم دهانش بیاکند به یاقوت و بیجاده و بهرمانی. منوچهری. عوانا چو یک خوشه انگور زرین و یا چون مرصع به یاقوت رطلی. منوچهری. بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی بر مشک بید نایژۀ عود بشکنی. منوچهری. یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار. منوچهری. بر یاسمین عصابۀ در مرصع است بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی. منوچهری. پنجاه قبضه تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی). ز یاقوت یکپارۀ لعل فام درخشان بدان خاک آباد نام. اسدی. خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ کز دست طبایع نشود نیز مغیر. ناصرخسرو. از خاک مرا بر فلک آورد چو یاقوت چون خاک بدم هستم امروز چو عنبر. ناصرخسرو. چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی. ناصرخسرو. از مایۀ جسم و از یکی صانع یاقوت چراست این وآن مینا. ناصرخسرو. آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست. ناصرخسرو. چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت فراز تارک سر پرده دارد از زنگار. معزی. تا ز یاقوت و زبرجد گیتیست و سیم و زر باغ گوئی زرگر است و کوه گوئی سیمگر. معزی. نور رای او اگر بر کوه بلغار اوفتد معدن یاقوت گردد درگه بلغار غار. معزی. تیغ گفتا من درختی ام که در باغ ظفر دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار. معزی. یاقوت از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهای ناگدازنده است و هنر وی آن که شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند و همه سنگها ببرد مگر الماس را و نیز خاصیتش آن که وبا و مضرت و تشنگی بازدارد. (نوروزنامه). سنگ بفکن چو یافتی یاقوت. سنایی. چون همی ز اختران پذیرد قوت خم نگیرد ز گوهران یاقوت. سنائی. هرکه یاقوت بخویشتن دارد گرانبار نگردد. (کلیله و دمنه). بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم. خاقانی. کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم. خاقانی. یاقوت بلور حقه پیش آر خورشید هوا نقاب درده. خاقانی. در گوهر می زر است و یاقوت تریاک مزاج گوهران را. خاقانی. معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح زر و یاقوت به برد سودا. خاقانی. خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا. خاقانی. شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک در باغ تخت غنچۀ یاقوت واشود. خاقانی. ساغر از یاقوت و مروارید و زر صد مفرح در زمان آمیخته. خاقانی. چون قلم تختۀ زیر تو حلی وار کنم لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم. خاقانی. از بوس لبهای سران بر پای اسب اخستان از نعل اسبش هر زمان یاقوت مسمار آمده. خاقانی. بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد. خاقانی. در این صحن یاقوت و خوان زرم همه سنگ شد سنگ را چون خورم. نظامی. یکی از زر و دیگر از لعل پر سه دیگر ز یاقوت و چارم ز در. نظامی. ز تابنده یاقوت رخشنده لعل خرامندۀ آتشین گشته نعل. نظامی. چو مهر از چنان مهربانی ندید شبه ماند و یاقوت شد ناپدید. نظامی. ز تاج مرصع به یاقوت ولعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. به هر سو درآویخته سیب و نار همه نار یاقوت و یاقوت نار. نظامی. درج یاقوت درفشان کردی دیو بودی و قصد جان کردی. عطار. لبت دانم که یاقوت است و تن سیم نمیدانم دلت سنگ است یا روی. سعدی. میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید. سعدی. عقل عاجز شود از خوشۀ زرین عنب فهم حیران شود از حقۀ یاقوت انار. سعدی. من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها کی نظر در گنج خورشید بلنداختر کنم. حافظ. - سرخ یاقوت، یاقوت سرخ: بسی سرخ یاقوت بد کش بها ندانست کس پایه و منتها. فردوسی. درو چارصد گوهر شاهوار همان سرخ یاقوت هم زین شمار. فردوسی. نه طاوس نر از وشی پر دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. - مفرح یاقوت، مفرحی که برای مداوای پاره ای امراض و برای ازالۀ خفقان و غش به کار برده اند. ابوریحان در صیدنه از مفرح یاقوتی سرد و مفرح یاقوتی معتدل یاد کند: معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح زر و یاقوت به برد سودا. خاقانی. ساغر از یاقوت و مروارید وزر صد مفرح در زمان آمیخته. خاقانی. رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود. - یاقوت آبجون، نوعی یاقوت. ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاووسی سپس آسمانجونی آنگاه نیلی و پس از آن آبجون است و آن نزدیکتر به سفید باشد. (الجماهر ص 75). و رجوع به یاقوت اکهب در همین ترکیبات شود. - یاقوت آتشی، یاقوت سرخ. رجوع به یاقوت سرخ شود. - یاقوت آسمانجونی، ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاوسی آنگاه آسمانجونی و سپس نیلی و آبجون است... و کندی گوید: بسا هست که در آسمانجونی زردی باشدپس آن را در آتش فروبرند به اندازه ای که زردی آن زایل شود و اگر فاعل این کار خطا کند کهبت را هم زردی خواهد برد... و باز گوید (کندی) بزرگترین یاقوت آسمانجونی را که دیده ایم قریب 40 مثقال وزن آن بوده است. (الجماهر ص 85). و رجوع به یاقوت کرکهن و یاقوت اکهب شود. - یاقوت ابلج، نوعی از یاقوت. رجوع به یاقوت افلح و یاقوت کربز و یاقوت کرکند و یاقوت کرکهن و یاقوت بیجاذی و الجماهر ص 52 شود. - یاقوت ابیض، گفته اند پست ترین یاقوتها یاقوت ابیض است.و رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 و 79 و 80 شود. - یاقوت اترجی، رجوع به یاقوت اصفر و یاقوت تبتی در همین ترکیبات و الجماهر ص 74 شود. - یاقوت احمر، یاقوت سرخ. کندی گفته است بزرگتر قطعۀ یاقوت احمر را که دیده ام بوزن یک مثقال و ثلث است و از آن برتر اندک است و لکن از افواه و حکایات تا ده مثقال هم روایت شده. (الجماهر ص 50). عامه گویند که یاقوت رنگ به رنگ گردد چنانکه در آغاز اکهب بود پس ابیض شود و بعد اصفر تا آنکه به احمر رسد. غضائری گفته است: از بسی گشتن بحال از حال شد یاقوت پاک بیشتر اصفر بباشد آنگهی احمر شود. (از الجماهر ص 80). چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر. ناصرخسرو. مدار چرخ اخضر گشت کلکش کزو خیزد همی یاقوت احمر. معزی. یاقوت هست زادۀ خورشید نی بگوی خورشید هست زادۀ یاقوت احمری. خاقانی. تا بوکه دست در کمر او توان زدن در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم. حافظ. یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش. بسحاق (دیوان ص 68). - ، کبریت. (از المنجد). - ، نزد صوفیه یاقوت احمر عبارت است از نفس کلی بواسطه ٔامتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود. - یاقوت اخضر، یاقوت طاوسی. (جواهرنامه). یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و الجماهر بیرونی ص 78 شود. - یاقوت ارجوانی، بهترین یاقوت پس از احمر و رمانی و بهرمانی است و پس از آن لحمی است. (از الجماهر ص 33). - یاقوت ازرق، یکی از کانیهای فرعی سنگهای اسید است و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات آلومین و گلوسین است. (گلوسین اکسید گلوسینیوم است). این سنگ را در حقیقت یکی از گونه های زمردباید محسوب کرد و فرق آن با زمرد آن است که زمرد سبز یک نواخت میباشد ولی این سنگ سبز کم رنگ و یا خاکستری و یا کبود است. سختی آن بین 7/5 تا 8 است. سیستم تبلور آن مانند زمرد سیستم هگزاگونال است. این سنگ را مانند زمرد در لایه های قلعدار به دست می آورند. خصوصاً در جزیره الب بسیار به دست می آید. یاقوت کبود. - یاقوت اسکندری، در داستانها مراد یاقوتها است که مردم اسکندر در وقت مراجعت از ظلمات برداشته بودند و کم برداشتن این یواقیت سبب پشیمانی آنها شده بود. (از آنندراج) : چو دیدند لشکر ره آورد خویش نهادند سنگ ره آورد پیش همه سنگها سرخ یاقوت بود کزو دیده را روشنی قوت بود یکی را ز کم گوهری دل بدرد یکی را ز بی گوهری باد سرد پشیمان شد آن کس که باقی گذاشت پشیمانتر آن کس که او برنداشت. نظامی (از آنندراج). - ، در بیت زیر ظاهراً مراد شخص اسکندر است: که یاقوت یکتای اسکندری چو همتای در شد بهم گوهری. نظامی. - یاقوت اسود، نوعی از یاقوت اکهب. (از الجماهر ص 79). رجوع به یاقوت اکهب درهمین ترکیبات شود. - یاقوت اصفر، یاقوت زرد: به لاله بدل کرد گردون بنفشه به پیروزه بخرید یاقوت اصفر. ناصرخسرو. ورجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس و الجماهر بیرونی ص 43، 52، 74 تا 75 شود. - یاقوت اصم، نوعی از اشباه یواقیت احمر را کرکندگویند یعنی یاقوت اصم. (از الجماهر بیرونی ص 51). - یاقوت افلح، از اشباه یاقوت احمر یکی یاقوت افلح احمر است. (از الجماهر ص 51). و رجوع به همین کتاب شود. - یاقوت اکهب، نوعی از یاقوت که دارای کهبت است یعنی رنگ تیره ٔمایل به سیاهی. (از الجماهر بیرونی ص 33). و رجوع به همین کتاب ص 51، 76 و 77 شود. - یاقوت اوقله، نوعی از یاقوت اکهب را اوقله نامند و آن کم رنگ ترین و پست ترین و نرمترین آن است. (از الجماهر ص 78). - یاقوت بنفسجی، نوعی از یاقوت. یاقوت بنفش. رجوع به یاقوت بنفش در همین ترکیبات و الجماهر ص 33 شود. - یاقوت بنفش، یکی از اقسام کوارتز که بعلت داشتن ترکیبات منگنز و مواد آلی بنفش رنگ است. - یاقوت بهرمانی، یاقوت سرخ: از متقدمان حکایت شده که قیمت وزن یک مثقال از بهرمان که نظیر آن یافت نشود پنج هزار دینار است و قیمت نیم مثقال دو هزار دینار و آنچه بوزن دو مثقال برسد قیمت آن بی نهایت است و تو در تقویم آن مختاری. (از الجماهر ص 49). بهترین یاقوت رمانی است و سپس بهرمانی و آنگاه... (از الجماهر ص 33). درباره رمانی و بهرمانی گفته اند که دو صفت مزبور برای یک موصوف است جز اینکه نخستین به رسم مردم عراق و دیگری به رسم اهل جبل وخراسان باشد و گواه این امر ترتیبی است که کندی برای رنگهای یاقوت قائل شده است چه وی بهرمانی را بالاترین درجات آن قرار داده است... و کندی گوید سرخی یاقوت فزون میشود تا بحد نهایت میرسد که آن بهرمانی است... و نیز آورده اند که بهترین یاقوت بهرمانی است. آنگاه مورد. و درباره ارجوانی گفته اند که سرخی آن شدیداست و اگر یاقوتی در سرخی فروتر از آن باشد بهرمانی است و بهرمان عصفر باشد چنانکه گویند جامه مبهرم، یعنی معصفر... و خلیل بن احمد گوید: بهرمان قسمی عصفر است. و اگر این گفته درست باشد بهرمان بهترین اقسام یاقوت است بحدی که یاقوت را بدان وصف کنند. و سری الرفا در کتاب المشموم گوید که عصفر لغت حمیریه است. وحمزه گفته است این کلمه معرب است و فارسی آن هسکفر باشد چه گیاه آن هسک است و قرطم هسک دانه باشد و آب آن که عندم است آفت باشد و گل آن را بهرامد نامند و بهرم و بهرمان و بهرامج معرب آن است و آن چیزی است که بدان جامه ها را رنگ کنند و من گمان میکنم که ستارۀ مریخ را در فارسی بسبب رنگ سرخی که دارد بهرام نامیده اند و عصفر را به هندی کُنسب گویند. و در کتاب المشاهیر آمده که رنف، بهرامج بری است... و برگ بهرامج بری در شب بشاخه های آن می پیوندد و در روز پراکنده شود. (از الجماهر ص 34 و 35). - یاقوت بیجاذی، ابوریحان ذیل اشباه یواقیت یکی نیز یاقوت بیجاذه ذهبی اللون آورده است. (از الجماهر ص 52). - یاقوت پیکر، که پیکرش از یاقوت است: قفس آهنین کنند و در او مرغ یاقوت پیکر اندازند. خاقانی. - یاقوت تبنی، ابوریحان ذیل یاقوت اصفر آرد: اخوان رازی گفته اند: برگزیدۀ این نوع آن است که در زردی سیر باشد و از لحاظ شباهت نزدیک به گلنار سرخ باشد پس از آن مشمشی است و بعد از آن اترجی آنگاه تبنی. (از الجماهر ص 74). - یاقوت جربز، یاقوت گربز. رجوع به یاقوت گربز در همین ترکیبات شود. - یاقوت جگرخوار،لب معشوق: حلقه است جهان بر دل، یارب تو نگینی ده این حلقۀ دل را زان یاقوت جگرخوارش. مجدالدین سجاوندی (از لباب الالباب ج 1 ص 283). - یاقوت جگری، نوعی از یاقوت که رنگ سرخش مایل به سیاهی باشد مشابه برنگ جگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). - یاقوت جلناری، بهترین یاقوت رمانی و پس از آن وردی است. (از الجماهر ص 33). قیمت یک مثقال از دو گونه لحمی و جلناری صد دینار است. (از الجماهر ص 50). - یاقوت جمری، چهارم (از انواع یاقوت) جمری است که بر رنگ آتش برافروخته است و گمان میکنم نوع خیری را که کندی در کتاب خود آورده تصحیف جمری باشد واﷲ اعلم و رمانی به رنگ میانه ٔوردی و جمری زند. (از الجماهر ص 34). - یاقوت حبشی ملون، یاسپ. (از دزی ج 1 ص 847). - یاقوت حمرا، یاقوت احمر. یاقوت سرخ. - ، مجازاً اشک خونین: سم آن خر به اشک چشم و چهره بگیرم درزر و یاقوت حمرا. خاقانی. - ، مجازاً شراب لعل فام: مرغ صراحی کنده پر برداشته یک نیم سر وز نیم منقار دگر یاقوت حمرا ریخته. خاقانی. و رجوع به یاقوت احمر و یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود. - یاقوت خاقا، یاقوت زعفرانی. رجوع به خاقا شود. - یاقوت خام، کنایه از لب معشوق است. (برهان) (انجمن آرا) : بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام. حافظ. - یاقوت خلوقی، یکی از انواع اشباه یاقوت زرد. رجوع به یاقوت کرکند و یاقوت اصفر در همین ترکیبات شود. - یاقوت دست افشار، رجوع به زر دست افشار شود. - یاقوت ذائب، رجوع به طلا شود. - یاقوت رمانی، نوعی از یاقوت که رنگش مشابه به رنگ دانۀ انار باشد. (غیاث اللغات) : آن کس که بد خواهد ترا یاقوت رمانی مثل در دست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین. فرخی. زده یاقوت رمانی به صحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی. خاقانی. - یاقوت روان، کنایه از اشک خونین. (برهان). - ، کنایه از شراب لعلی. (از حاشیۀ برهان) : بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی. رودکی. می اندر خم همی گوید که یاقوت روان گشتم درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم. فرخی. ساقی بده آن کوزۀ یاقوت روان را یاقوت چه باشد بده آن قوت روان را. سعدی. - یاقوت زرد، یکی از اقسام زبرجد است که به آن زبرجد هندی نیز گویند. و رجوع به زبرجد شود. - ، یکی از سنگهای آذرین است که جزء کانیهای فرعی سنگهای آذرین اسید محسوب میشود و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات زیرکونیوم (Zr SiO4) می باشد. سختی آن 7/5 است و وزن مخصوصش بین 4 تا 4/7 است و سیستم تبلور آن سیستم کوآدراتیک و رنگ آن بیشتر نارنجی متمایل به زرد می باشد و چنانچه نارنجی پررنگ باشد آن را یاقوت قرمز نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین). بسراق که در هند بکهراج گویند. (غیاث) : تو گفتی که بر گنبد لاجورد بگسترد خورشید یاقوت زرد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. یکی کوه دید ازبرش لاجورد یکی خانه بر سر ز یاقوت زرد. فردوسی. یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. بیاورد جامی ز یاقوت زرد پر از شکر و پست با آب سرد. فردوسی. چو بدرید گوهر یکایک بخورد همان در خوشاب و یاقوت زرد. فردوسی. لوح یاقوت زرد گشت بباغ بر درختان صحیفۀ مینا. فرخی. نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا. مسعودسعد. - ، کنایه از آفتاب: دگر روز چون گنبد لاجورد برآورد و بنمود یاقوت زرد. فردوسی. - یاقوت زیتی، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکند در همین ترکیبات شود. - یاقوت سربسته، کنایه از دهن معشوق. (برهان) (آنندراج). - ، کنایه از لبهای خاموش. (برهان). - یاقوت سرخ، گونه ای یاقوت که دارای رنگ قرمز شفاف خوشرنگی است و نادرتر و پربهاتر از سایر اقسام یاقوتهاست و بالاخص در تشکیلات آتشفشانی قدیمی تبت و هندوستان پیدا میشود. یاقوت آتشی. یاقوت ناروان. یاقوت رمانی. یاقوت بهرمانی. کبریت. (منتهی الارب). بهرمان. (صحاح الفرس). بهرمان. بیرمان. بهرامن. بهرمن: بزرگان جهان چون گردبندن تو چون یاقوت سرخ اندر میانه. رودکی. ز یاقوت سرخ از برش ده نگین به فرمانبران داد و کرد آفرین. فردوسی. ز یاقوت سرخ است چرخ کبود نه از باد و آب و نه از گرد و دود. فردوسی. بنگر که این غریژن پوشیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد. ناصرخسرو. گلبن ز خون دیدۀ من شربتی بخورد آورد شاخ او همه یاقوت سرخ بار. معزی. خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت. عطار. خشتی از فیروزه دارد خشتی از یاقوت سرخ همچو قصر خسرو خوش خلق نیکوکار گل. کاتبی (از تذکرۀ دولتشاه ص 385). - ، کنایه از اشک خونین است: تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری. فرخی. - یاقوت سرندیب، جواهرشناسان برآنند که بهترین یاقوت آن است که از کوه سرندیب هند به دست آیدو بهترین آن سرخ بهرمانی. سپس گلی، آنگاه رمانی است و اگر بهرمانی بوزن نیم مثقال باشد بهای آن پنجهزاردینار است و نگینی که به نام کوه موسوم بود و دو مثقال وزن داشت صد هزار دینار تقویم شد و منصور آن را به چهل هزار دینار خرید. مقتدر از ابن الجصاص پرسید برتری یاقوت را چگونه توان شناخت ؟ گفت ای امیرالمؤمنین به نیکی و صفای آن در چشم و رزانت آن در دست و سردی آن در دهان و مقاومت در برابر آتش و کند شدن سوهان از آن. مقتدر سخن او را بپسندید. (از ثمار القلوب ص 424). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 42 و 38 و رحلۀ ابن بطوطه ج 2 ص 138 شود. - یاقوت سمانجونی، نوعی از یاقوت: فوجه بخاتم فصه یاقوت سمانجونی و وجه معه بصله. (الراضی ص 31). رجوع به یاقوت آسمانجونی شود. - یاقوت سیلانی، نوعی از یاقوت که از سیلان خیزد: شد سرشک لاله گون سرمایۀ رفتن مرا دارم از یاقوت سیلانی به دامن ارمغان. شفیع اثر (از آنندراج). اشک خونین دلم دارد تماشای دگر هست این یاقوت سیلانی ز دریای دگر. زکی ندیم (از آنندراج). - یاقوت طاوسی، یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات شود. - یاقوت فستقی (پسته ای) ، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکهن و کرکند در همین ترکیبات شود. - یاقوت قدح، کنایه از شراب سرخ یا شرابی که در قدح یاقوت ریخته باشند و از این جهت سرخ بنماید: یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود. حافظ (از آنندراج). - یاقوت کبود، یاقوت ازرق. - ، یاقوت لاجوردی. رجوع به یاقوت لاجوردی در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس شود. - یاقوت کحلی، از انواع یاقوت. رجوع به الجماهر ص 43 و یاقوت اسود در همین ترکیبات شود. - یاقوت کرکند،از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکند و کرکهن زرد و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر بیرونی ص 7). - یاقوت کرکهن، از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکهن اصفر و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر ص 76). و رجوع به همین کتاب شود. - یاقوت گربز، یاقوت جربز. یکی از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 51 شود. - یاقوت گرگانی، نوعی یاقوت که معدن آن در نواحی شهر گرگان واقع است. (آنندراج). - یاقوت گلناری، یاقوت جلناری. رجوع به یاقوت جلناری در همین ترکیبات شود. - یاقوت لاجوردی، یکی از گونه های یاقوت که دارای رنگ آبی است. یاقوت کبود. - یاقوت لحمی، از انواع یاقوت است. ابوریحان گوید قیمت یک مثقال آن صد دینار است. (از الجماهر ص 5). - یاقوت مذاب،کنایه از شراب لعلی. (برهان) (آنندراج). شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند: دولت میر قوی باد و تن میر قوی بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب. فرخی. خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب. معزی. - ، کنایه از اشک خونی. (برهان) (آنندراج) : جزع گوهربارم از سودای لعلت داشته آستانت را به یاقوت مذاب آراسته. زین الدین سجزی (از لباب الالباب ج 1 ص 256). - ، کنایه از خون. (برهان) (آنندراج). - یاقوت مشمشی، نوعی از یاقوت. رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 شود. - یاقوت مورد، گفته اند بهترین یاقوت بعد از انواع احمر، یاقوت مورد اصفر و پس اکهب است. (از الجماهر بیرونی ص 74). - یاقوت میدان دار، آن یاقوت که پهن باشد و سطحۀ آن مستوی و هموار بود. (غیاث) (آنندراج). - یاقوت ناروان، یاقوت رمانی را گویند آن نوعی است از یاقوت. (برهان) (آنندراج). - یاقوت وردی، نوعی از یاقوت. قیمت یک مثقال آن قریب صد دینار است... و بزرگترین قطعه از این را که ما دیده ایم سی مثقال وزن داشت. (از الجماهر ص 50). ، به استعارت، لب معشوقه نیز مراد بود. (شرفنامه منیری). مجازاً به معنی لب آمده و شاعران از آن گاه به دو یاقوت و گاه به یاقوت شکربار تعبیر کرده اند: همی تا کند شاعر اندر ستایش لب دوست را نام یاقوت و شکر. فرخی. ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی. معزی. هست شکربار یاقوت توای عیار یار نیست کس را نزد آن یاقوت شکربار بار. معزی. بهاری کز دورخسارش همی شمس و قمر خیزد نگاری کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد. معزی. آنکه چون بیند که جانم را به قوت آمد نیاز قوت جان من ز دو یاقوت جان پرور دهد. معزی. آنکه در یاقوت مشک آگین او شکر سرشت قوت عشاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد. معزی. بر لؤلؤ خوشاب ز یاقوت زدی قفل وز غالیه زنجیرنهادی بقمر بر. معزی. بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد. خاقانی. بیدلان را حسرت یاقوت شکربار تو عارض از خون جگرهای کباب آراسته. زین الدین سجزی. ای روی تو شمع بت پرستان یاقوت تو قوت تنگدستان. عطار. هاروت تو چاه ساز سحر است یاقوت تو مایه بخش جان است. عطار. ، نوعی از پلاو است که برنج آن سرخ باشد. (غیاث) (آنندراج). ، نزد صوفیه عبارت است از نفس کلی بواسطۀ امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - پردۀ یاقوت، نوایی از موسیقی. (فرهنگ فارسی معین)
خورالیاقوت به سیلان است: آنگاه بشهر کنکار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود، (از رحلۀ ابن بطوطه ج 2 ص 237)
خورالیاقوت به سیلان است: آنگاه بشهر کُنکَار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود، (از رحلۀ ابن بطوطه ج 2 ص 237)
امین الدین ابوالدر یاقوت بن عبداﷲ الشرفی النوری الملکی الموصلی الکاتب، نحو را از ابن الدهان فراگرفت و در حسن خط بی عدیل بود در زمان او صحاح جوهری بخط او بصد دینار فروخته میشد، وی به موصل در 618 هجری قمری وفات کرده است، (از ابن خلکان ج 2 ص 347) ابن عبداﷲ حبشی شاذلی تلمیذ موسی مشهور است، عثمانی بن قاضی صفد نقل کرده که وی گفته است: من داناترین خلق به لااله الااﷲ باشم، در جمادی الاخرۀ سال 732 زندگی را بدرود گفته است، (از درر الکامنه ج 4 ص 408) ابن عبداﷲ، نویسنده و ادیب و نحوی بود و خطی نیکو داشت و بطریقۀ ابن البواب کتابت میکرد، (از معجم الادباء ج 7 ص 267) جمال الدین، از امرای غور بود و به سال 637 هجری قمری به قتل رسید، (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 417)
امین الدین ابوالدر یاقوت بن عبداﷲ الشرفی النوری الملکی الموصلی الکاتب، نحو را از ابن الدهان فراگرفت و در حسن خط بی عدیل بود در زمان او صحاح جوهری بخط او بصد دینار فروخته میشد، وی به موصل در 618 هجری قمری وفات کرده است، (از ابن خلکان ج 2 ص 347) ابن عبداﷲ حبشی شاذلی تلمیذ موسی مشهور است، عثمانی بن قاضی صفد نقل کرده که وی گفته است: من داناترین خلق به لااله الااﷲ باشم، در جمادی الاخرۀ سال 732 زندگی را بدرود گفته است، (از درر الکامنه ج 4 ص 408) ابن عبداﷲ، نویسنده و ادیب و نحوی بود و خطی نیکو داشت و بطریقۀ ابن البواب کتابت میکرد، (از معجم الادباء ج 7 ص 267) جمال الدین، از امرای غور بود و به سال 637 هجری قمری به قتل رسید، (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 417)
نام یکی از اقوام ترک است که در شمال شرقی سیبری در میان دو نهر خاتانغا و لنا و نیز در نقاط شرقی تر در وادیهای یانه با ایندیکیرقه سکونت دارند، (از قاموس الاعلام)
نام یکی از اقوام ترک است که در شمال شرقی سیبری در میان دو نهر خاتانغا و لنا و نیز در نقاط شرقی تر در وادیهای یانه با ایندیکیرقه سکونت دارند، (از قاموس الاعلام)
یک دانه یاقوت. (ناظم الاطباء). یکی یاقوت. (منتهی الارب) : انه دره من درر الشرف لامن درر الصدف و یاقوته من یواقیت الاحرار لامن یواقیت الاحجار. (ابوبکر خوارزمی از الجماهر بیرونی ص 14)
یک دانه یاقوت. (ناظم الاطباء). یکی یاقوت. (منتهی الارب) : انه دره من درر الشرف لامن درر الصدف و یاقوته من یواقیت الاحرار لامن یواقیت الاحجار. (ابوبکر خوارزمی از الجماهر بیرونی ص 14)
جمهوری آزاد دارای استقلال داخلی از جمهوریهای شوروی سابق به مشرق سیبری به مساحت چهار میلیون گز مربع دارای سیصد هزار تن سکنه. کرسی آن یاکوتسک است. کشوری کم جمعیت است و آب و هوای آن نامساعد و سخت سرد میباشد. تجارت آن پوست حیوانات است و دارای رگه های معدنی زرخیز لنا است. (از لاروس)
جمهوری آزاد دارای استقلال داخلی از جمهوریهای شوروی سابق به مشرق سیبری به مساحت چهار میلیون گز مربع دارای سیصد هزار تن سکنه. کرسی آن یاکوتسک است. کشوری کم جمعیت است و آب و هوای آن نامساعد و سخت سرد میباشد. تجارت آن پوست حیوانات است و دارای رگه های معدنی زرخیز لنا است. (از لاروس)
منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، یاقوتی: چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلشنها جهنده بلبل و صلصل چوبازیگر به چنبرها، منوچهری، گل سوار آید بر مرکب یاقوتین لاله در پیشش چون غاشیه دار آید، ناصرخسرو، لاله ها از برای شربت را حقه هائی شدند یاقوتین، مسعودسعد، گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین پیش شاهنشه به بوی دوستگانی آمده ست، سنایی، کشتی زرین به کف دریای یاقوتین در آن وز حباب گنبدآسا بادبان انگیخته، خاقانی، فلک چون جام یاقوتین روان کرد ز جرعه خاک را یاقوت سان کرد، نظامی
منسوب به یاقوت، به رنگ یاقوت، ساخته شده از یاقوت، یاقوتی: چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلشنها جهنده بلبل و صلصل چوبازیگر به چنبرها، منوچهری، گل سوار آید بر مرکب یاقوتین لاله در پیشش چون غاشیه دار آید، ناصرخسرو، لاله ها از برای شربت را حقه هائی شدند یاقوتین، مسعودسعد، گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین پیش شاهنشه به بوی دوستگانی آمده ست، سنایی، کشتی زرین به کف دریای یاقوتین در آن وز حباب گنبدآسا بادبان انگیخته، خاقانی، فلک چون جام یاقوتین روان کرد ز جرعه خاک را یاقوت سان کرد، نظامی
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است. چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است. چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است
دیدن یاقوت در خواب به زن تعبیر می شود. یاقوت سرخ و کبود، نشان جمال و زیبایی زنی است که سر راه شما قرار می گیرد. چنانچه بیننده خواب ازدواج نکرده باشد و در خواب ببیند یاقوت دارد با زنی صاحب جمال ازدواج می کند و اگر مردی که ازدواج کرده ببیند، همسرش باردار می شود و اگر همسرش باردار باشد، آن زن دختری صاحب جمال به دنیا می آورد. اصولا دیدن یاقوت در خواب به عقیده معبران نیک است و چنانچه یاقوت با رنگ نامشخص باشد مال و دارایی است و چنانچه یاقوت زیاد یا بزرگ ببیند، کام بیننده خواب روا می شود و مال بسیار حاصل می کند - منوچهر مطیعی تهرانی
دیدن یاقوت در خواب به زن تعبیر می شود. یاقوت سرخ و کبود، نشان جمال و زیبایی زنی است که سر راه شما قرار می گیرد. چنانچه بیننده خواب ازدواج نکرده باشد و در خواب ببیند یاقوت دارد با زنی صاحب جمال ازدواج می کند و اگر مردی که ازدواج کرده ببیند، همسرش باردار می شود و اگر همسرش باردار باشد، آن زن دختری صاحب جمال به دنیا می آورد. اصولا دیدن یاقوت در خواب به عقیده معبران نیک است و چنانچه یاقوت با رنگ نامشخص باشد مال و دارایی است و چنانچه یاقوت زیاد یا بزرگ ببیند، کام بیننده خواب روا می شود و مال بسیار حاصل می کند - منوچهر مطیعی تهرانی