جدول جو
جدول جو

معنی یافیع - جستجوی لغت در جدول جو

یافیع
شهری است در قسمت زبولون. (یوشع 19:12). و گمان میبرند که همان یافا میباشد که در طرف جنوب غربی ناصره واقع است که طولش 12 قدم است و از دهلیز به محل مدوری منتهی میشود که دارای دو سوراخ میباشد که گنجایش عبور یک نفر را خواهد داشت و از آنجا به دو مغارۀدیگر درآید و از آن دو مغاره به مغارۀ دیگری داخل شود و همچنین مغاره هایی دیگر و در یک گمان دارد که این مغاره ها مخزن غله بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یافیع
به معنی ’خوشحال’ پادشاه لاخیش یکی از اموریانی که معاهده کردند که بر ضد یوشعبن نون بجنگند و در نزد بیت حورون منهزم گشته در نزد مقیده مقتول شدند، (یوشع 10:1-27) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ عی ی)
منسوب است به یافع. (الانساب سمعانی). میوه فروش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
قاضی ابوبکر یافعی یمنی، قاضی جند است و او را کتابی است به نام ’المفتاح’ در نحو. (معجم البلدان). قاضی ابوبکر بن محمد عبدالله جندی یافعی متوفی به سال 953 هجری قمری را دیوانی است به نام ’دیوان الیافعی’ و شعر وی نیکو و شگفت آورو محتوی بر جد و هزل باشد. (کشف الظنون ج 1 ص 526)
عبدالله بن اسعد، عفیف الدین، و رجوع به عبدالله بن اسعد و ابوالسعادات عبدالله بن اسعد در همین لغت نامه و الدرر الکامنه ج 2 صص 247- 249 و معجم المطبوعات ج 2ستون 1952 و روضات الجنات ص 407 و کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به یافا، رجوع به یافا شود
لغت نامه دهخدا
عمر بن محمد بکری یافی مکنی به ابوالوفا و ملقب به قطب الدین، شاعر و عالم به فقه حنفی و حدیث و ادب بود، در یافازاده شد و در دمشق به سال 1233 هجری قمری (1818 میلادی) درگذشت، دیوان شعر و رسائلی دارد
لغت نامه دهخدا
ناحیتی به جنوب عمان و عمان مملکتی است واقع در جنوب بحر فارس که آن را بحر عمان نیز گویند حد شرقی آن که کوه راس الحدید باشد متصل به بحر هند و حد جنوبی از طرف بحر به بنادر بلاد یافع که عبارت از مطرقه و مصیره و مرباطو حضرموت و ثریم و قس و شحر و ظفار است و واقع بین بلاد عمان و یمن و حد غربی آن متصل به بلاد نجد. (مجمعالتواریخ میرزا خلیل مرعشی چ اقبال آشتیانی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کودک بالیده. (آنندراج). جوان بلندبالا. (کنز اللغات). مردآسا شده. (السامی فی الاسامی). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع، کودک بالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردآسا شده و انثی یافعه. (السامی فی الاسامی). گوالیده. بالیده. نزدیک بلوغ رسیده. (یادداشت مؤلف). ج، یفعه، یفعان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، میوۀ پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یافع
تصویر یافع
کودکی که نزدیک به سن بلوغ رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار