جدول جو
جدول جو

معنی یافعیون - جستجوی لغت در جدول جو

یافعیون
(فِ عی یو)
گروهی از محدثانند. (منتهی الارب). از آنان است عبدالله بن موهب و عبدالله بن سعید و جز آنان، یافعیون به یافعبن زید منسوب هستند. (از تاج العروس). و رجوع به الاصابه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حلبه است. (فهرست مخزن الادویه) ، جای گرفتن و اقامت نمودن. (ناظم الاطباء). اقامت گزیدن در جایی. (از اقرب الموارد). جای گرفتن و اقامت نمودن: اغیم فلان، جای گرفت. (منتهی الارب) ، ابر رسیدن. (ناظم الاطباء). ابر رسیدن قومی را: اغیم القوم، ابر رسید آنها را. (منتهی الارب) ، عطش رسیدن بقوم: اغیم القوم، اصابهم غیم ای عطش. (از اقرب الموارد) ، بسان ابر شدن شب: اغیم اللیل، جاء کالغیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ عی یو)
جمع واژۀ تابعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بطیخ، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
قاضی ابوبکر یافعی یمنی، قاضی جند است و او را کتابی است به نام ’المفتاح’ در نحو. (معجم البلدان). قاضی ابوبکر بن محمد عبدالله جندی یافعی متوفی به سال 953 هجری قمری را دیوانی است به نام ’دیوان الیافعی’ و شعر وی نیکو و شگفت آورو محتوی بر جد و هزل باشد. (کشف الظنون ج 1 ص 526)
عبدالله بن اسعد، عفیف الدین، و رجوع به عبدالله بن اسعد و ابوالسعادات عبدالله بن اسعد در همین لغت نامه و الدرر الکامنه ج 2 صص 247- 249 و معجم المطبوعات ج 2ستون 1952 و روضات الجنات ص 407 و کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عی ی)
منسوب است به یافع. (الانساب سمعانی). میوه فروش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
معرب ژاپن، (از نخبهالدهر ص 17)، امروزه در کشورهای عربی ژاپن را یابان گویند، رجوع به یابان و ژاپن شود
لغت نامه دهخدا
باسیون، سعله است، (تحفۀحکیم مؤمن)، سعد را گویند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
صاحب آنندراج این صورت را آورده و نوشته است: یعنی میگردانند و دروغ میگویند- انتهی. آیا صورتی از یؤفکون و یا یافه گوی است ؟ (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
تریاک. (یادداشت مؤلف). شیرۀ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیرۀ خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. (ناظم الاطباء). تریاک باشد که بعربی لبن الخشخاش گویند. اگر قدری از آن بخود بگیرند زحیر را سود دهد. (برهان). از یونانی اپیون مبدل اپس، لاتینی اپیوم، بمعنی مایع. و آن شیرۀ بستۀ تخمدانهای نارس خشخاش است. (حاشیۀ برهان چ معین از دائره المعارف اسلام). شیرۀ مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. اپیون. ابیون. هپیون. تریاک. مخفف آن، پیون. و آن معرب یونانی اپیون است. (فرهنگ فارسی معین). همان اپیون است که تعریب آن است. (شرفنامۀ منیری). شیر خشخاش. (منتهی الارب). عصارۀ خشخاش سیاه مصری است و آنرا لبن الخشخاش گویند:
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشد افیون.
فرخی.
لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او
نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان.
خاقانی.
خامۀ مصریش راست در دهن افیون مصر
فتنه که خیزد از آن بر دهد افیون مصر.
خاقانی.
افیون لب فتنه را چنان ده
کز خواب بامتحان نجنبد.
خاقانی.
همه افیون خور مهتاب گشته
ز پای افتاده مست خواب گشته.
نظامی.
عقل کل در حسن او مدهوش شد
کز لبش در باده افیون میکند.
عطار.
آنکه سقمونیاش باید داد
گرش افیون دهی بقای تو باد.
اوحدی.
بریده نسل عدو خنجر تو چون کافور
ببرده هوش حار (کذا) هیبت تو چون افیون.
تاج مآثر (از شرفنامه).
زخم خوب است اگر سخرۀ مرهم نشود
زهر من نیست اگر دست خوش افیون است.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و دزی و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 53 و قانون ابن سینا ص 161 و ابیون و اپیون و پیون و تریاک در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِفْ یَ)
مأخوذ از افیون. فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افیون
تصویر افیون
شیره خشخاش، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعیون
تصویر تابعیون
تاراسندگان جمع تابعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافکون
تصویر یافکون
بر می گردانند دروغ می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافعین
تصویر شافعین
جمع شافع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دافع، رانایان سپوزکان جمع دافع این جمع در عربی حالت نصبی و جری استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیون
تصویر افیون
معرب واژه یونانی «اپیون» به معنای تریاک، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تریاک، روانگردان، مخدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن افیون به خواب، دلیل بر غم و اندیشه و خوردن وی، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت نماید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب