جدول جو
جدول جو

معنی یاعیل - جستجوی لغت در جدول جو

یاعیل
ژائیل، ژاهل، (به معنی بز کوهی) زوجه حابرقینی بود (سفر داوران 4:17) که سیسرا به چادر او فرار کرد چه در میان حابر و یابین صلح بود و از قرار معلوم چادر وی مثل چادر ساره زوجه ابراهیم، (سفر پیدایش 24:67) و مثل چادر زنان یعقوب (سفر پیدایش 31:33) از چادر شوهرش جدا بود بدین لحاظ سیسرا بدان چادر پناه برد که مبادا کسی وی را به قتل رساند علیهذا یاعیل وی را پذیرائی کرد و شیر از برای آشامیدنش آورد و چون از زحمت راه درمانده بودخواب وی را درربود و یاعیل میخی در شقیقۀ وی کوبیدو از آنطرف بزمین رسید و بمرد، (سفر داوران 4:21) ودبوره یاعیل را از برای این کار مدح کرد یابین و سیسرا نسبت به قوم اسرائیل بسیار بیرحمانه رفتار میکردند، (سفر داوران 5:1 و 24-27)، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام زلیخای مشهور است، (برهان) (آنندراج)، صاحب روضه الصفا گوید: بروایت اکثر علماء، زلیخا راعیل نام داشت و پدرش را که از اعیان مصر بود رعائیل می گفتند و بقولی زلیخا مسماه به نکا و پدرش موسوم به نیوش بود ... (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 24)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر، با 309 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام بتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام بتی بوده است عرب را و در نامهای عربی عبد یالیل هست، (یادداشت مؤلف)، و صاحب تاج العروس آرد: نام بتی است که کلمه عبد بدان اضافه شود چون عبد یغوث و عبد مناه و عبدود و غیره، (تاج العروس ذیل یل)، و ابن عبد یالیل بن عبد کلال هو الذی عرض النبی
علیه نفسه فلم یجبه الی ما اراد، (تاج العروس ذیل کلل)، و ابن کلبی پنداشته است که هر نامی از عرب مختوم به (ال) و (ایل) باشد مانند جبریل و شهمیل و عبد یالیل مضاف به ایل یا ال است و این دو از اسماء خدای عزوجل باشد لکن خطای این نظر را ما در ’ال ل’ و ’ای ل’ ثابت کردیم، (از تاج العروس ذیل یل)، و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف بکار رود: هنگامیکه دو آشنا بیکدیگر رسند و از دیدار هم خوشحال شوند. یایاعلی گفتن، باب دوستی باکسی گشودن، هنگامیکه دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند. یا یا علی کردن، نام علی را گفتن و از او مدد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاعلی
تصویر یاعلی
((عَ))
هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند، گفتن باب دوستی با کسی گشودن، هنگامی که دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند، کردن نام
فرهنگ فارسی معین