جدول جو
جدول جو

معنی یاسمینی - جستجوی لغت در جدول جو

یاسمینی
(سَ)
ابومحمد عبدالله بن حجاج ادرینی بن یاسمینی در قرن ششم میزیسته است. او راست کتابی به نام (الارجوزه الیاسمینیه) در علم جبر که با کتاب بغیه المبتدی و غنینه المنتهی طبع شده است. ابوالحسن قلصادی صاحب بغیه المبتدی مذکور که در قرن نهم میزیسته شرحی بر ارجوزۀ یاسمینی نوشته وبه نام شرح الاجوزه الیاسمینیه معروف است. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1940). و رجوع به همان کتاب ص 1520 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاسمینا
تصویر یاسمینا
(دخترانه)
یاس و مینا گلی به رنگهای سفید، زرد، و کبود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژاسمین
تصویر ژاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمن، سمن، یاسم، سجلاط
فرهنگ فارسی عمید
پسندیده، (فرهنگ وصاف از آنندراج)،
سرانجام کارها، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، نظم، آراستگی، (فرهنگ فارسی معین)، تدبیر و کارسازی، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، کارسازی، سپاه و منظم و مرتب داشتن آن، سامان سپاه کردن: امرا قتلغ شاه و چوپان و ساتلمش و سوتای وایل باسمیش به اتفاق لشکرها را گرد کردند در اثناء آن یاسامیشی امیر مولای از خراسان برسید، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99)، امیرهورقوداق را به امارت ملک فارس و یاسامیشی امور استخراج اموال آنجا فرستاد، (تاریخ غازانی ص 100)، چون روز پیشتر لشکر از ضبط افتاده بود و هزارها از هم جدا شده بهیچ وجه یاسامیشی میسر نمی شد، (تاریخ غازانی ص 148)، برجمله اصل الباب یاسامیشی لشکر است نگذاشتی که هیچ لشکری بی اجازت جائی رود، (تاریخ غازانی ص 195)، به طریق حیل و انواع تزویرات و تأویلات حق هیچ مستحقی باطل نگردد و انواع منازعات از میان خلائق مرتفع شود و چون در یاسامیشی و ترتیب و قاعده هر کاری اندیشه می فرمودیم ... (تاریخ غازانی ص 226)، در یاسامیشی لشکر رسوم سیاست و زجر مجدد گردانیدی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 97)، در اول بهار اجتماع کرده پیش پادشاه حسین در اوجان جمع گشتند و عادل آقا جهت یاسامیشی مملکت از سلطانیه آمده بود، (ذیل حافظ ابرو)،
- یاسامیشی فرمودن،نظم و ترتیب دادن، سامان بخشیدن، نظام دادن، کارسازی کردن: به شفاعت هیچکدام التفات نانموده جمله را از میان برداشت و ملک را یاسامیشی فرمود، (تاریخ غازانی ص 192)، در قضیۀ جنگ مصر و شام مردم پنداشتند که چنانکه کس نداند و او برخلاف آن متهورانه درآمد و تمامیت لشکر را خویشتن یاسامیشی فرمود و در پیش لشکر بایستاد، (تاریخ غازانی ص 193)، پادشاه اسلام خلد ملکه چون یاسامیشی ملک می فرمود حکم کرد که هر خربنده و شتربان و پیک که از کسی چیزی خواهد او را به یاسا رسانند، (تاریخ غازانی ص 363)،
- یاسامیشی کردن، نظم و ترتیب دادن، کارسازی کردن، سامان و نظام دادن: به جانب زیر مشهد رضوی کوچ کرده ساعتی آنجا نزول فرمود و لشکر را یاسامیشی کرده منتظر وصول امیر قتلغ شاه می بود، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 27)، ایلچیان را اجازت مراجعت داد و امراء بزرگ نوین و قتلغ شاه را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 59)، شهزاده فرمود تا طبل رحیل که متضمن ف تنه عظیم بود فرو کوفتند و امرا را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 62)، چون نوروز لشکرها را یاسامیشی کرده بود و مرتب گردانیده فرمان شد تا تمامت لشکرها جمع شوند، (تاریخ غازانی ص 82)، امیر قتلغ شاه را از راه آنجا فرستاد تا یاسامیشی ولایت کرد و زود مراجعت نمود ... (تاریخ غازانی ص 117)، لشکرها تمامت برنشسته و یاسامیشی کردند و جنگ درپیوستند، (تاریخ غازانی ص 127)، آنکه مقدم اقوام باشند مقدم دارند و آن را دستور ساخته یاسامیشی ملک کنند، (تاریخ غازانی ص 198)
لغت نامه دهخدا
قاسینی، (قاموس الاعلام ترکی)، خانوادۀ منجم و نقشه کش فرانسوی که در اصل ایتالیائی بودند و سهم مهمی در تثبیت نقشه های علمی که در فرانسه تدارک شده دارند، از این خانواده اند:
ژان دومینیک (1625- 1712 میلادی) که رصد خانه پاریس را انتظام داد و ژاک (1677- 1756 میلادی) فرزند کاسین سابق الذکر که در تحقیقات مربوط به شکل زمین سهم دارد،
سزار فرانسوا مشهور به کاسینی دو توری (1714- 1784 میلادی) فرزند کاسین اخیرالذکر که در مساحی و تهیۀنقشۀ بزرگ فرانسه اشتغال داشت،
دومینیک، کنت دوکاسینی (1748- 1845 میلادی) فرزند اخیر الذکر که نقشۀ فرانسه را بپایان رسانید
لغت نامه دهخدا
منسوب به فامین که از قرای بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
در معجم البلدان است که اگر تثنیۀ عاسم نباشد جایگاه دیگر است و این کلمه در یکی از اشعار راعی به کار رفته:
و یقلن بعاسمین و ذات رمح
اذا حان المقیل و یرتعینا.
(معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
احمد بن محمد بن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هجری قمری همسفر بود سپس او را ترک کرد و خود به حجازو عراق و موصل رفت و بر طبق گفتۀ مستغفری، زامینی برای وی از ابن مزجی دوست (صاحب) ابی علی موصلی تحصیل اجازه کرد. ابی سهل زامینی در زامین از ابوالفضل الیاس بن خالد و در مرو از ابوالفضل محمد بن حسین حدادی و ابوالهشیم مثنی بن محمد ازدی و در سرخس از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی و در موصل از ابوالقاسم نصر بن محمد بن جلیل مزجی و دیگران نقل حدیث کرده است. دوست وی ابوالعباس مستغفری از وی روایت کند و گوید: وی در بخارا بسال 515 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
الیاس بن خالد بن حکیم مکنی به ابوالفضل منسوب به زامین بخارا و استاد محمد بن اسد بن طاووس زامینی متوفی 415 است. محمد بن اسد در زامین نزد وی استماع حدیث کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به زامینی (احمد بن محمد) شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به زامین (قریه ای در بخارا) و لقب چند تن از روات است. رجوع به زامینی شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
علی بن ابی سهل بن حمزه مکنی به ابوالحسن و متصدی تدریس در مدرسه سمرقند و از ائمۀ علم حدیث بوده و از علی بن احمد بن ربیع سنکبانی روایت حدیث کرده است. در جمادی الاخر 414 هجری قمری در سمرقند در گذشت و در جاکردیزه بخاک سپرده شد. (از انساب سمعانی)
اسرافیل زاهد منسوب به زامین سمرقند و از مشایخ حدیث و پارسایان است. وی از محمد بن حمدویۀ سمرقندی روایت کرده و از وی عبدالله بن محمدشاه سمرقندی فقیه نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جماهربن علی مکنی به ابی بکر متصدی قضاء زامین بود و به سمرقند مهاجرت کرد، در آنجا از عبداﷲ بن محمدشاه سمرقندی نقل حدیث کرد و نوشت، یکی از مشایخ حدیث که ما او را بشربن موسی بن صالح بن شیخ بن عمیره مینامیم از وی روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارمنی. منسوب بارمینیه و گروهی از علما بدان منسوبند. رجوع بانساب سمعانی شود.
لغت نامه دهخدا
محمد بن صدیق باسینی خانقاهی فقهیی است. رجوع به باسین و معجم البلدان شود، وزیر. (آنندراج). وزیر بزرگ، حاکم. والی. (ناظم الاطباء). معرب پاشا. صاحب النقود آرد: لقبی است به ترکی که به صاحب منصبان و مقامات بزرگ دولتی داده میشده است. این لقب ابتدا به عمال مستقل و بعدها به عمال غیر مستقل مصر از جهت تعظیم آنان داده شده بود. رجوع به النقود العربیه ص 136 و رجوع به پاشا شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باسین. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن قسام مکنی به ابوعبدالله و معروف به خنب (218-301) ازروات حدیث است. (از لباب الانساب ج 2 ص 82). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یاسمن. رجوع به یاسم و یاسمن شود
لغت نامه دهخدا
ابوبکر، وی بسال 761 هجری قمری از جانب سربداران حکومت شاسمان داشت، گفته اند که چهل تن از سربازان مغول را در دیواره های قلعه ای که به شاسمان بنا کرد لای جرز گذاشت، چندی پس از آن تیمور عمارتی در این موضع برای خود بساخت و زمستان سال 795 را در آن بسر برد، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، چ قاهرۀ تعلیقات ص 162)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن زین الدین بن ابی بکر بن محمد بن علیم حمصی. او راست حواشی بر خلاصۀ ابن مالک، و در هامش آن شرح کافیه است. در فاس به سال 1338 ه. جزء دوم آن به طبع رسیده است (ص 515 و 584). (معجم المطبوعات ج 2 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یاسمن. رجوع به یاسمن شود:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.
فرخی.
رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین.
فرخی.
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
بر یاسمین عصابۀ زرّ مرصع است
بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی.
منوچهری.
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته. (تاریخ بیهقی).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم.
که هست زر مر او را میان سیم اوراق.
لامعی.
حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 103).
کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین.
ناصرخسرو.
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
ناصرخسرو.
یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین.
ناصرخسرو.
چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین.
مسعودسعد.
شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است.
مسعود.
تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین.
معزی.
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین.
معزی.
شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.
معزی.
به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.
معزی.
یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.
معزی.
یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.
؟ (از تاج المآثر).
چون روضۀ خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین.
سیف اسفرنگ.
بر سوسن و یاسمین و نرگس.
عطار.
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین.
مولوی.
باغ دلبر سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچۀ ورد و سرو و یاسمین.
مولوی.
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین.
سعدی.
- دهن الیاسمین، روغن یاسمین. دهن زنبق. دهن الزنبق: الماس غالباً جوهر شفافی است که در آن اندکی زیبقیت هست چنانچه دهن یاسمین را به رصاص وصف کنند و گویند دهن رصاص. (الجماهر بیرونی ص 93).
- یاسمین ابیض، زنبق در کتب قدما اسم یاسمین ابیض است. (مخزن الادویه ذیل سوسن). رجوع به یاسمین سفید و ترکیبات یاسمن شود.
- یاسمین بری، یاس سفید. عشبه النار. (تحفه). رجوع به یاسمن بری (درترکیبات یاسمن) شود.
- یاسمین بستانی، چنبلی. یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). ورجوع به یاسمن شود.
- یاسمین جبلی، و جبلی آن یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین دشتی، ابوریحان بیرونی ذیل ظیان آرد: اصمعی گوید به لغت عربی یاسمین دشتی را گویند ابوحنیفه هم چنین گفته است که عادت او آن است که روغن را دراو بپرورند و در وقت قولنج بکار برند. (صیدنۀ ابوریحان). رجوع به یاسمین بری در همین ترکیبات شود.
- یاسمین زرد، یاسمن زرد. زنبق. (تحفه). یاسمین زرد، زنبق باشد نه سپید. (داود ضریر انطاکی). یاس زرد و در اغلب جنگلهای شمالی در ارتفاعهای متوسط تا (1000) گز دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین سپید، یاسمن سفید:
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب...
رودکی.
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید.
نظامی.
رجوع به یاسمین سفید در همین ترکیبات و یاسمن شود.
- یاسمین سفید، زنبق. تحفه. سجلاط. رازقی. (ترجمه صیدنه). شرخات. چنبلی. در مازندران و تهران و شهسوارآن را یاس میگویند. این یاس در جنگلهای شمال ایران در رامیان و پل زنگولۀ چالوس و رامسر و نور هست و ازارتفاع 100 الی 750 دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین مضاعف، یاس پرپر. گل رازقی. رجوع به یاس و گل رازقی شود.
، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ماستین از قرای بخارا. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاسمان، و رجوع به شاسمان شود
لغت نامه دهخدا
یا سرزمین ’وان دیمن’، جزیره نسبهً بزرگی است در جنوب استرالیا و بوسیلۀ آب کم عمقی از استرالیا جدا میشود، یکی از دول مشترک المنافع انگلستان است و 216000 تن سکنه دارد و دارای معادن نفت، طلا و مس است، رجوع به تاسمان و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسمون
تصویر یاسمون
پارسی تازی گشته یاسمین یاسمن از گیاهان یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسمین
تصویر قاسمین
جمع قاسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامینی
تصویر تامینی
زینهاری منسوب و مربوط به تامین. اقدامات تامینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسامیشی
تصویر یاسامیشی
نظم آراستگی، تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمنی
تصویر یاسمنی
یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
گلی خوشبو برنگ زرد یا کبود یا سفید که اسانس آنرا میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمینیات
تصویر یاسمینیات
از ریشه پارسی یاسمینی ها تیره یاسمین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
((سَ))
یاسمن، گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود، یاسم
فرهنگ فارسی معین
درخت یاسمین زنی است که توانگر و بدخو و در عین حال خوب رو که خوی بدش را به دیدن روی زیبایش تحمل می کنیم. اگر یاسمین مفید باشد، همان زن توانگر است ولی نیکو فرجام و خوش عاقبت. یاسمین چون گل های درختی است با ریشه عمیق و عمر زیاد. لذا دیدنش در خواب نیکو است. درخت یاسمین خوب است اما اگر کسی گل یاسمین از درخت بچیند و به شما بدهد خوب نیست زیرا بین شما و آن کس هر کس هست جدایی می افتد. شاید دهنده گل همان نباشد اما گرفتن گل تنهای یاسمین نشان جدایی است بین گیرنده و شخصی که مورد توجه اوست. اگر دهنده گل ناشناس باشد غمی است زودگذر و نه چندان دیرپا. چیدن یاسمین از درخت را نیز خوب ننوشته اند و غم و رنج و دوری و جدایی و فراق تعبیر دارد زیرا یاسمین چون از شاخه جدا شود زرد و پرپر می شود و از بین می رود. برخلاف آن که اگر ساقه اش در آب باشد مدتی می ماند. مجلسی رحمه الله علیه در مورد غرس و نشان درختن گل اعم از یاسمین و غیره معتقد است که غرس درخت خوب است و نشانه فرزند و ازدیاد مال و منال است، و شادی و اگر درخت یاسمین باشد دولتی است که از جانب زنی مالدار نصیب بیننده خواب می شود.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اندکی به تقریب
فرهنگ گویش مازندرانی