جدول جو
جدول جو

معنی یاسملو - جستجوی لغت در جدول جو

یاسملو
نوعی پیچک با گل های ریز و سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاسمن
تصویر یاسمن
(دخترانه)
گلی زینتی با گلهای درشت و معطر به رنگهای سفید، زرد، و قرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمن
تصویر یاسمن
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمین، یاسم، سمن، سجلاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسمو
تصویر کاسمو
موی خوک، موی زبر و خشن، برای مثال چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ / چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار (فرخی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمن، سمن، یاسم، سجلاط
فرهنگ فارسی عمید
(سِ مُ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیّه. در 27هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 6500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد و در دره واقع و هوای آن معتدل سالم است. 2530 تن سکنه دارد. آب آن از درین قلعه، محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَمَ)
درختچه ای از تیره زیتونیان که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است. گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد. گلهایش گاهی منفرد و گاهی به صورت آرایش گرزن در انتهای شاخه قرار می گیرند. در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده که غالباً از گلهای گونه های معطر آن در عطرسازی استفاده میکنند از شاخه بالنسبه جوان یاسمن سفید جهت ساختن پیپ استفاده میکنند. (بعلت معطر بودن چوب آن). یاسمین. یاسمون. ظیان. گل هاشم. سجلاط. سمن. یاس گلدانی. شرخات. و آن رایاسمین هم گویند گلیست خوشبو که زرد و کبود شود. بهندی آن را چنبلی نامند. مصلح آن کافور است و بدل آن نرجس و نسرین یا زنبق یا سوسن است. (الفاظالادویه ص 286). چیچک. چنبیلی. جنبیلی. یاس. یاسمی:
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه با درنگ.
منجیک.
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی.
از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن
از سرو نو رسیده و گلهای کامکار.
فرخی.
نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
بر یاسمن عصابۀ درّ مرصع است
بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی.
منوچهری.
اشک تو چون زر که بگدازی و ریزی بر زریر
اشک من چون ریخته بر زر برگ یاسمن.
منوچهری.
معشوقگانت را گل و گلنار ویاسمن
از دست یاره بربود از گوش گوشوار.
منوچهری.
ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.
منوچهری.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری.
سندس رومی در یاسمنان پوشانند
خرمن مینا بر بید بنان افشانند.
منوچهری.
تا بوی دهد یاسمن و چینی و سنبل
تا رنگ دهد دیبه رومی و الائی.
منوچهری.
دین گرامی شد به دانا و به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن.
ناصرخسرو.
و مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142).
رخش تو بر خاک چو بگشاد گام
دشت شود پر گل و پر یاسمن.
مسعودسعد.
به گل یاسمن دوش پیغام داد
که ازابر خشنودم از باد شاد.
معزی.
چشم کرم گریست خون گفت که یاس من نگر
زانکه خزان بخل را یاسمنم دریغ من.
خاقانی.
اول روز اندک است زیب و فر آفتاب
بعد گیا ظاهر است خیل گل و یاسمن.
خاقانی.
یاسمن تازه داشت مجمرۀ عود سوز
شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار.
خاقانی.
سروبن چون به شصت سال رسید
یاسمن بر سر بنفشه دمید.
نظامی.
بود در کنج باغ جایی دور
یاسمن خرمنی چو گنبد نور.
نظامی.
قافله زن یاسمن و گل بهم
قافیه گو قمری و بلبل بهم.
نظامی.
یاسمنی چند که بیدی کنند
دعوی هندو به سپیدی کنند.
نظامی.
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب.
نظامی.
اشکال بدایع همه در پردۀ رشکند
زین شکل که از پرده برون یاسمن آورد.
عطار.
نطفۀ سیمین در اندام زمین
شاهد گل گشت و طفل یاسمن.
سعدی.
که دید رنگ بهاری به رنگ رخسارت
که رنگ گل ببرد تا به یاسمن چه رسد.
سعدی.
یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش.
سعدی.
خالیست بدان صفحۀ سیمین بنا گوش
یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن.
سعدی.
لاله رویا گلت آمیخته با یاسمن است
می ندانم که رخت لاله و گل یا سمن است
بوی یاس من از آن سبزه خط می آید
گل رویت مگر آورده خط یاسمن است.
سلمان (ازشرفنامۀ منیری).
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
- یاسمن آفریقائی، درختچه ای است از تیره روناسیان که دارای برگهای متقابل است و مخصوص نواحی حارۀ آفریقا و آسیا می باشد. در حدود چهل گونه از این گیاه شناخته شده است. گلهایش. سفید و زیباست و جام گل دارای شش گلبرگ. از میوۀ این گیاه در رنگرزی استفاده می کنند و از آن رنگ قرمز و یازرد میگیرند. جوز کوثل. گاردنیا. جردنیا. یاس آفریقایی.
- یاسمن بری، گیاهی است ازتیره آلاله که در حقیقت یکی از گونه های شقایق پیچ محسوب می شود. یاسمن البر. فل بهار. لبیدیون. ابریر. جوهی. جاهی. جنگلی. چنبیلی. نباتی است از خانوادۀ سلانه که آن را تاج ریزی پیچ نیز مینامند و شاخه های کوچک آن را که لااقل یکسال از عمر آن گذشته باشد بکار میبرند این شاخ ها را موقعی که برگهای نبات میریزد چیده و بقطعات کوچک تقسیم میکنند ساقۀ یاسمن بری اول دارای بوئی نامطبوع و طعمی تلخ است ولی بتدریج بوی آن از بین رفته و طعم آن شیرین میشود جوشانیدۀ آن مصفی خون و مدر و معرق است ولی خاصیت تخدیرکننده آن بسیار کمتر، از بلادن و تاتوره و بیخ است. (کتاب درمانشناسی ج 1). ظیان به فارسی یاسمن بری است و یاس سفید عبارت از آن است و به لغت اندلس برید فوقه به معنی عشبه النار و به بربری ابریر و به هندی جوهی و جاهی و جنگلی و چنبلی نامند و منبت آن بیابانها و بالای تلهاو با علیق باشد و بر آن پیچیده و از آن جدا نباشد وگویند بوی آن رعاف آورد و قسم مغربی آن را عشبۀ مغربیه نامند... نباتیست شبیه به لبلاب و از آن صلب تر وشاخه های آن در هم پیچیده و گل آن بسیار خوشبو و قسمی خاردار شبیه به خار گل سرخ و گل آن از یاسمین بستانی که چنبلی نامند بسیار کوچکتر و بیخ آن سیاه و قوت بیخ آن تا بیست سال باقی می ماند... و نوعی از آن باشد که برگهای آن باریک و شاخه های سرخ و گل آن مایل به سرخی است بسیار تند و تیز و بوی آن کریه و تند است و زبون و غیر مستعمل زیرا که محرق جلد زبان و خراشنده و جداکننده جلد بدن و برگ آن نیز مانند بیخ آن است و این نوع را به یونانی اقلیمیاطس نامند. (مخزن الادویه ص 385).
- یاسمن زرد، گونه ای یاسمن که دارای گلهای طلایی زرد است. (فرهنگ فارسی معین).
- ، یاسمن وحشی.
رجوع به یاسمن وحشی در همین ترکیبات شود.
- یاسمن سفید، گونه ای یاسمن که دارای گلهای سفید است و در ایران و قفقار و چین میروید و اغلب به نام یاس سفید مشهور است و چون آن را در گلدانهای بزرگ پرورش میدهند و دارای ساقۀ بالا رونده نیز می باشد بهمین جهت به نام یاس گلدانی پیچ نیز موسوم است. یاس گلدانی پیچ.
- یاسمن عربی، رازقی. رجوع به رازقی شود.
- یاسمن وحشی، درختچه ای از تیره لوگانیها و از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که زیبا وپیچیده است و دارای ساقۀ بی کرک و شاخه های کوچک می باشد برگهایش متقابل و ساده و باریک و نوک تیز و پایاست و گلهایش زرد رنگ و بویی شبیه به یاسمن زرد دارد. از این جهت بغلط آن را جزء یاسمنها محسوب و به نام یاسمن وحشی و گاهی نیز یاسمن زرد می خوانند. جام گل این گیاه مرکب از پنج قسمت تقریباً مساوی و بزرگتر ازکاسه گل میباشد. پرچمهای آن بتعداد پنج و میوه اش کپسول و بسیار کوچک و دارای دو خانه و دانه های مسطح است. در ریشه این گیاه آلکالوییدهایی نظیر ژلسمین و سمپرویرین و مواد رنگی و رزین و غیره موجود است از آلکالوییدهای این گیاه در پزشکی بعنوان آرام کننده دردهای عصب پنجم دماغی (تری ژومو) و دندان دردهای ناشی از آن استفاده می کنند ولی در بکار بردن آن باید نهایت دقت را داشت چون سمیت شدیدی دارد.
- امثال:
آنقدر سمن هست که یاسمن در میان گم است
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
واحد یاسمون. آن که یاسمون را به فتح نون میخواند مفرد آن را یاسم داند و گویاتقدیر یاسمه باشد زیرا صرفیون ریحانه و زهره را مؤنث میدانند. (المعرب جوالیقی ص 356) ، ج، یاسم. (تاج العروس از ابن بری). رجوع به یاسم شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل با 425 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج، در 30000گزی باختر قروه و 6000گزی جنوب شوسۀ قروه به سنندج واقع است، موقع جغرافیائی آن جلگه و سردسیر است، 450 تن سکنه دارد، آب آن ازچشمه و محصولات آن غلات، قلمستان، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی ایشان قالیچه و جاجیم بافی است، دبستان دارد، راه مالرو دارد و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
به یونانی لوبیاست. فاصولیا. (ازفهرست مخزن الادویه). فاسولیا. فاسیولن. اصوفورون
لغت نامه دهخدا
مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی، در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکرۀ نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد، دیوان مخطوط او ذیل شمارۀ 4586 کتاب خانه ملی ملک موجود است، (از الذریعه ج 9 ص 1027)
مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است، نصرآبادی درباره او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود، از اشعار او ابیاتی نیز آورده است
قیصر، از طایفۀ شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی، از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست، (از الذریعه ج 9 ص 894)
لغت نامه دهخدا
ایشک چوپان، دهی است جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 30000 گزی خاوری آوج. هوای آن معتدل و دارای 417 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، باغات انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است. راه آن مالرو است، از طریق رودخانه ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، دارای 365 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوب و سردرختی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوعی لباس، سلسله دوزو زنجیره ای. (دیوان البسۀ نظام قاری) :
چو بنمود در تسملو آن زره
گریبان از اوحدی گفت زه.
نظام قاری (دیوان البسه ص 182).
یکی زره ببر از تسملو درافکنده
یک از قوارۀ جیبش به پیش روی سپر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(اِپِلْ لُ)
قصبه ای است در وسط ایتالیا در ایالت پروزه بنزدیکی روم در 5هزارگزی شمال غربی شهر فولینیو. از قصبه های مستحکم قدیمی است. در تاریخ 1529 میلادی شارلکن این قصبه را ضبطکرده بود و پس از وی پول بهدم و تخریب آن پرداخت
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسای استان فارس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اول، پسر عمرو بن عدی لخمی دومین پادشاه دولت لخمیۀ قحطان در عراق. بعد از مرگ پدرش بپادشاهی رسید و مردی خردمند و شجاع بود. دایرۀ حکومتش را وسعت داد و به ملک عرب ملقب گردید. مدت پادشاهی وی 35 سال طول کشید و در 328 میلادی وفات یافت. حمزۀ اصفهانی و ابن خلدون او را امروءالقیس بدء یعنی اول نامیده اند. قبر وی اخیراً در صفاه کشف شده و در آن نوشته ای بخط نبطی زیباست. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 353)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 20 هزارگزی جنوب قصبۀ کبودرآهنگ، کنار راه اتومبیل رو شراء. دارای 375 تن سکنه و آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری خداآفرین، با 195 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یاسمن. رجوع به یاسم و یاسمن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یاسمن. رجوع به یاسمن شود:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.
فرخی.
رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین.
فرخی.
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
بر یاسمین عصابۀ زرّ مرصع است
بر ارغوان طویلۀ یاقوت معدنی.
منوچهری.
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته. (تاریخ بیهقی).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم.
که هست زر مر او را میان سیم اوراق.
لامعی.
حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 103).
کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین.
ناصرخسرو.
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
ناصرخسرو.
یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین.
ناصرخسرو.
چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین.
مسعودسعد.
شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است.
مسعود.
تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین.
معزی.
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین.
معزی.
شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.
معزی.
به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.
معزی.
یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.
معزی.
یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.
؟ (از تاج المآثر).
چون روضۀ خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین.
سیف اسفرنگ.
بر سوسن و یاسمین و نرگس.
عطار.
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین.
مولوی.
باغ دلبر سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچۀ ورد و سرو و یاسمین.
مولوی.
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین.
سعدی.
- دهن الیاسمین، روغن یاسمین. دهن زنبق. دهن الزنبق: الماس غالباً جوهر شفافی است که در آن اندکی زیبقیت هست چنانچه دهن یاسمین را به رصاص وصف کنند و گویند دهن رصاص. (الجماهر بیرونی ص 93).
- یاسمین ابیض، زنبق در کتب قدما اسم یاسمین ابیض است. (مخزن الادویه ذیل سوسن). رجوع به یاسمین سفید و ترکیبات یاسمن شود.
- یاسمین بری، یاس سفید. عشبه النار. (تحفه). رجوع به یاسمن بری (درترکیبات یاسمن) شود.
- یاسمین بستانی، چنبلی. یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). ورجوع به یاسمن شود.
- یاسمین جبلی، و جبلی آن یاسمین هندی است. (مخزن الادویه). رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین دشتی، ابوریحان بیرونی ذیل ظیان آرد: اصمعی گوید به لغت عربی یاسمین دشتی را گویند ابوحنیفه هم چنین گفته است که عادت او آن است که روغن را دراو بپرورند و در وقت قولنج بکار برند. (صیدنۀ ابوریحان). رجوع به یاسمین بری در همین ترکیبات شود.
- یاسمین زرد، یاسمن زرد. زنبق. (تحفه). یاسمین زرد، زنبق باشد نه سپید. (داود ضریر انطاکی). یاس زرد و در اغلب جنگلهای شمالی در ارتفاعهای متوسط تا (1000) گز دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین سپید، یاسمن سفید:
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب...
رودکی.
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید.
نظامی.
رجوع به یاسمین سفید در همین ترکیبات و یاسمن شود.
- یاسمین سفید، زنبق. تحفه. سجلاط. رازقی. (ترجمه صیدنه). شرخات. چنبلی. در مازندران و تهران و شهسوارآن را یاس میگویند. این یاس در جنگلهای شمال ایران در رامیان و پل زنگولۀ چالوس و رامسر و نور هست و ازارتفاع 100 الی 750 دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین مضاعف، یاس پرپر. گل رازقی. رجوع به یاس و گل رازقی شود.
، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن زین الدین بن ابی بکر بن محمد بن علیم حمصی. او راست حواشی بر خلاصۀ ابن مالک، و در هامش آن شرح کافیه است. در فاس به سال 1338 ه. جزء دوم آن به طبع رسیده است (ص 515 و 584). (معجم المطبوعات ج 2 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(رِ لِ)
صاحب النقود العربیه ذیل ’اسماء نقود مستحدثه پس از عصر عباسی’ آرد: یرملق (ی ر ل) سلیمی و بعضی آن را یارملق نویسند اصل آن از ترکی ’یارم’ به معنی نیم است و رویهمرفته معنای آن ’این نیم’ یا ’این نیم قرش’ و امثال آن است. یارملق سکۀ مصری از نقره بوده و پیش از دوران ترکها رواج داشته است. (النقود العربیه ص 188 و نیز ص 86)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل است. واقع در 33 هزارگزی جنوب اردبیل و 24 هزارگزی شوسۀ اردبیل - خلخال. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 401 تن، مذهبشان شیعه، و زبانشان ترکی است آب آنجا از چشمه و رود بوسون میباشد. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گاوداری. صنعت دستی آن قالی بافی است راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسمون
تصویر یاسمون
پارسی تازی گشته یاسمین یاسمن از گیاهان یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
موی خوک که کفشگران و موزه دوزان بر سر سوزن کشند و ریسمان گنده ای را که بدان کفش و موزه دوزند بدان پیوند کنند: (چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ چو شاخ بید درختان او تهی از بار) (فرخی)، موی زبر و خشن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره زیتونیان که دارای گونه ه ای برافراشته ویا بالا رونده میباشد. گلهایش درشت و معطر وبرنگهای سفید یا زرد و یا قرمزمیباشد گلهایش گاهی منفرد و گاهی بصورت آرایش گرزن در انتهای شاخه قرار میگیرند درحدود 100 گونه ازاین گیاه شناخته شده که غالبا از گلهای گونه های معطر آن درعطرسازی استفاده میکنند. ازشاخه های بالنسبه جوان یاسمن سفید جهت ساختن پیپ استفاده میکنند (بعلت معطربودن چوب آن) یاسمین یاسمون ظیان گل هاشم سجلاط سمن یاس گلدانی شرخات. یا یاسمن آفریقایی. درختچه ای ازتیره روناسیان که دارای برگهای متقابل است ومخصوص نواحی حاره آفریقا و آسیا است. در حدود 40 گونه ازاین گیاه شناخته شده است گلهایش سفید و زیبااست و جام گل دارای 6 گلبرگ است از میوه این گیاه در رنگرزی استفاده میکنند و ازآن رنگ قرمز و یا زرد میگیرند جوز کوثل گاردنیا جردنیا یاس آفریقائی. یا یاسمن بری. گیاهی ازتیره آلاله که در حقیقت یکی از گونه های شقایق پیچ محسوب میشود یامسن البر فل بهار لبیدیون ابریر جوهی جاهی جنگلی چنبیلی. یا یاسمن زرد. گونه ای یاسمن که دارای گلهای طلایی زرد است، یاسمن وحشی. یا یاسمن سفید. گونه ای یاسمن که دارای گلهای سفیداست و در ایران و قفقاز و چین میروید و اغلب بنام یاس سفید مشهور است و چون آنرا در گلدانهای بزرگ پرورش میدهند و دارای ساقه بالا رونده نیز میباشد بهمین جهت بنام یاس گلدانی پیچ نیزموسوم است یاس گلدانی پیچ. یا یاسمن عربی. رازقی. یایاسمن وحشی. درختچه ای ازتیره لوگانی ها وازرده دو لپه ایهای پیوسته گلبرگ که زیباو پیچنده است و دارای ساقه بی کرک و شاخه های کوچک میباشد برگهایش متقابل و ساده و باریک و نوک تیز وپایااست وگلهایش زرد رنگ و بویی شبیه به یاسمن زرد دارد از این جهت به غلط آنرا جز یاسمن هامحسوب و بنام یاسمن وحشی و گاهی نیز یاسمن زرد میخوانند. جام گل این گیاه مرکب از 5 قسمت تقریبا مساوی و بزرگتر از کاسه گل میباشد: پرچم های آن بتعداد 5 و میوه اش کپسول وبسیار کوچک ودارای دوخانه ودانه های مسطح است. درریشه این گیاه آلکالوییدهایی نظیر زلسمین وسمیرویرین و مواد رنگی و رزین وغیره موجوداست. از آلکالوییدهای این گیاه در پزشکی بعنوان آرام کننده دردهای عصبی خصوصا دردهای ناشی از دردهای عصب پنجم دماغی (تری ژومو) ودندان دردهای ناشی از آن استفاده میکنند ولی در بکار بردن آن باید نهایت دقت راداشت چون سمیت شدیدی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به یساول چوبداری راگویند که برای نظم صفوف وطرد و منع بیگانه دردربار ارباب دولت باشد (سنگلاخ) : بنده آن نگاه خشم آلود که یساول بمجلسش غضب است. (ملافوقی)، حاشیه نشینان وملازمان ونوکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمنی
تصویر یاسمنی
یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
گلی خوشبو برنگ زرد یا کبود یا سفید که اسانس آنرا میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسمو
تصویر کاسمو
موی خوک، موی زبر و خشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
((سَ))
یاسمن، گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود، یاسم
فرهنگ فارسی معین
سمن، یاسمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت یاسمین زنی است که توانگر و بدخو و در عین حال خوب رو که خوی بدش را به دیدن روی زیبایش تحمل می کنیم. اگر یاسمین مفید باشد، همان زن توانگر است ولی نیکو فرجام و خوش عاقبت. یاسمین چون گل های درختی است با ریشه عمیق و عمر زیاد. لذا دیدنش در خواب نیکو است. درخت یاسمین خوب است اما اگر کسی گل یاسمین از درخت بچیند و به شما بدهد خوب نیست زیرا بین شما و آن کس هر کس هست جدایی می افتد. شاید دهنده گل همان نباشد اما گرفتن گل تنهای یاسمین نشان جدایی است بین گیرنده و شخصی که مورد توجه اوست. اگر دهنده گل ناشناس باشد غمی است زودگذر و نه چندان دیرپا. چیدن یاسمین از درخت را نیز خوب ننوشته اند و غم و رنج و دوری و جدایی و فراق تعبیر دارد زیرا یاسمین چون از شاخه جدا شود زرد و پرپر می شود و از بین می رود. برخلاف آن که اگر ساقه اش در آب باشد مدتی می ماند. مجلسی رحمه الله علیه در مورد غرس و نشان درختن گل اعم از یاسمین و غیره معتقد است که غرس درخت خوب است و نشانه فرزند و ازدیاد مال و منال است، و شادی و اگر درخت یاسمین باشد دولتی است که از جانب زنی مالدار نصیب بیننده خواب می شود.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب