جدول جو
جدول جو

معنی یاسریه - جستجوی لغت در جدول جو

یاسریه
(سَ)
قریۀ بزرگی است بر کنار نهر عیسی و میان آن و بغداد دو میل مسافت است. و بر آن پلی زیبا و بدان باغها و بوستانهاست و فاصله میان آن والمحمول یک میل است. ابومنصور نصر بن حکم بن زیاد یاسری و از متأخران عثمان بن قاسم یاسری ابوعمرو واعظ که به سال 616 در گذشته بدان منسوبند. (از تاج العروس و معجم البلدان). دهی است به بغداد از آن ده است جماعتی از زهاد و نصر بن حکم و عثمان بن مقبل محدثان. (منتهی الارب). و ابن خلکان ذیل ترجمه (موسی بن عبدالملک اصبهانی) آرد: آنگاه وارد یاسریه شدیم و میان آن و بغداد قریب پنج میل است در وسط بوستانهای بهم پیوسته است و مسافری که به بغداد میرود شب را در یاسریه میگذراند و برای رفتن به بغداد شبگیر میکند. (وفیات الاعیان ج 2 ص 268). و رجوع به اخبار الراضی باللّه یا الاوراق ص 88 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قادریه
تصویر قادریه
سلسله ای از صوفیه، منسوب به عبدالقادر گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ ری یَ)
برنجو. (مهذب الاسماء). قسمی از پختنیها
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نوعی از جامه. رجوع به طاطری شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و 14هزارگزی راه آهن اهواز به خرمشهر. دشت و گرمسیری است با 210 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بین طاهریه و شیخ محمد زیارتگاهی به نام قبر شیخ محمد وجود دارد. ساکنین از طایفۀ قزلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دولت طاهریه در خراسان که از سال دویست و پنج تا دویست و پنجاه ونه فرمانروائی کردند، مؤسس آن طاهر بن الحسین الخزاعی ملقب بذی الیمینین بوده، این دولتی فارسی و ایرانی بشمار میرفته. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان جزء 4 ص 173). رجوع به ’آل طاهر’، طاهریان و بنی طاهر شود
لغت نامه دهخدا
ابساریه. ماهی خرد. ماهی کوچک. ریزه ماهی. (دزی ج 1 ص 2، 82: ابساریه، بساریه و بسّا. رجوع به بساریا و ابساریه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
قریه ای است از قراء مصر. (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه. (مؤلف). سنۀ سامریه، نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه. در این سال سورۀ طه، مریم، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
عطری است که در حمل آن بیداری باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن شابورالملک. سبزوار را بنا کرده است و شاپور آن بود که نیشابور بناکرد. و سبزوار در اصل ساسویه آباد بود. و گفته اند پسر این ساسویه یزدخسرو بود که خسروشیرجوین و خسروآباد بیهق و خسروجرد بناکرده است. و در نیشابور حاکم نیشابور در قدیم الایام از فرزندان ایشان بوده است، و هوالحاکم ابوالحسین بن محمد بن محمد بن الحسن بن علی بن السری بن یزدخسروبن ساسویه بن شابورالملک، و له عقب بنیسابور، توفی الحاکم ابوالحسین بنیسابور فی رمضان سنه سبعین و ثلثمائه و هوابن تسعین سنه. (تاریخ بیهق چ احمد بهمنیار ص 43)
لغت نامه دهخدا
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از یاسمن و نسترن. (دزی ج 1 ص 239)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
نام فرقه ای از فرق گوناگون شیعه. این گروه به رجعت حضرت امام محمد باقر معتقدبوده اند. (خاندان نوبختی ص 251 از شهرستانی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سری ّ. جویهای خرد که جانب خرمابنان رود
لغت نامه دهخدا
(سِ ری ی)
منسوب است به یاسر پدر عمار صحابی مشهور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
پادشاهی از پادشاهان تبع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
شاکری. قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس). شاکریه. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان. (از نساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
شاعر. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قادریه
تصویر قادریه
پیروان عبد القادر گیلانی که بیشینه آنان در کردستان زندگی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارسی پارسی زن، زبان پارسی مونث فارسی زن فارسی، کلمه پارسی، جمع فارسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقیه
تصویر فاسقیه
روش دستار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
آردینه انگلبینی نوعی حلوا که با انگبین سازند و حلوا پزان گاه در ساختن آن غش و بجای انگبین قند داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاسیه
تصویر سیاسیه
مونث سیاسی شهرمداریک ساستاریک وینارتاریک مونث سیاسی روابط سیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسسیه
تصویر راسسیه
مونث راسی: بند گوش ریسمانی که پشت گوش ستور می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیره
تصویر باسیره
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسیه
تصویر قیاسیه
مونث قیاسی صناعات خمسه قیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار