یاسامیشی. رجوع به یاسامیشی شود. - یاسامشی کرده، منظم. ساخته. آماده و مجهز. مرتب: نوروز فیروز را با سپاهی یاسامشی کرده به راه گیلان از ناگاه برسر بایدو و امرا دواند. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 89)
یاسامیشی. رجوع به یاسامیشی شود. - یاسامشی کرده، منظم. ساخته. آماده و مجهز. مرتب: نوروز فیروز را با سپاهی یاسامشی کرده به راه گیلان از ناگاه برسر بایدو و امرا دواند. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 89)
پسندیده، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، سرانجام کارها، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، نظم، آراستگی، (فرهنگ فارسی معین)، تدبیر و کارسازی، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، کارسازی، سپاه و منظم و مرتب داشتن آن، سامان سپاه کردن: امرا قتلغ شاه و چوپان و ساتلمش و سوتای وایل باسمیش به اتفاق لشکرها را گرد کردند در اثناء آن یاسامیشی امیر مولای از خراسان برسید، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99)، امیرهورقوداق را به امارت ملک فارس و یاسامیشی امور استخراج اموال آنجا فرستاد، (تاریخ غازانی ص 100)، چون روز پیشتر لشکر از ضبط افتاده بود و هزارها از هم جدا شده بهیچ وجه یاسامیشی میسر نمی شد، (تاریخ غازانی ص 148)، برجمله اصل الباب یاسامیشی لشکر است نگذاشتی که هیچ لشکری بی اجازت جائی رود، (تاریخ غازانی ص 195)، به طریق حیل و انواع تزویرات و تأویلات حق هیچ مستحقی باطل نگردد و انواع منازعات از میان خلائق مرتفع شود و چون در یاسامیشی و ترتیب و قاعده هر کاری اندیشه می فرمودیم ... (تاریخ غازانی ص 226)، در یاسامیشی لشکر رسوم سیاست و زجر مجدد گردانیدی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 97)، در اول بهار اجتماع کرده پیش پادشاه حسین در اوجان جمع گشتند و عادل آقا جهت یاسامیشی مملکت از سلطانیه آمده بود، (ذیل حافظ ابرو)، - یاسامیشی فرمودن،نظم و ترتیب دادن، سامان بخشیدن، نظام دادن، کارسازی کردن: به شفاعت هیچکدام التفات نانموده جمله را از میان برداشت و ملک را یاسامیشی فرمود، (تاریخ غازانی ص 192)، در قضیۀ جنگ مصر و شام مردم پنداشتند که چنانکه کس نداند و او برخلاف آن متهورانه درآمد و تمامیت لشکر را خویشتن یاسامیشی فرمود و در پیش لشکر بایستاد، (تاریخ غازانی ص 193)، پادشاه اسلام خلد ملکه چون یاسامیشی ملک می فرمود حکم کرد که هر خربنده و شتربان و پیک که از کسی چیزی خواهد او را به یاسا رسانند، (تاریخ غازانی ص 363)، - یاسامیشی کردن، نظم و ترتیب دادن، کارسازی کردن، سامان و نظام دادن: به جانب زیر مشهد رضوی کوچ کرده ساعتی آنجا نزول فرمود و لشکر را یاسامیشی کرده منتظر وصول امیر قتلغ شاه می بود، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 27)، ایلچیان را اجازت مراجعت داد و امراء بزرگ نوین و قتلغ شاه را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 59)، شهزاده فرمود تا طبل رحیل که متضمن ف تنه عظیم بود فرو کوفتند و امرا را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 62)، چون نوروز لشکرها را یاسامیشی کرده بود و مرتب گردانیده فرمان شد تا تمامت لشکرها جمع شوند، (تاریخ غازانی ص 82)، امیر قتلغ شاه را از راه آنجا فرستاد تا یاسامیشی ولایت کرد و زود مراجعت نمود ... (تاریخ غازانی ص 117)، لشکرها تمامت برنشسته و یاسامیشی کردند و جنگ درپیوستند، (تاریخ غازانی ص 127)، آنکه مقدم اقوام باشند مقدم دارند و آن را دستور ساخته یاسامیشی ملک کنند، (تاریخ غازانی ص 198)
پسندیده، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، سرانجام کارها، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، نظم، آراستگی، (فرهنگ فارسی معین)، تدبیر و کارسازی، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، کارسازی، سپاه و منظم و مرتب داشتن آن، سامان سپاه کردن: امرا قتلغ شاه و چوپان و ساتلمش و سوتای وایل باسمیش به اتفاق لشکرها را گرد کردند در اثناء آن یاسامیشی امیر مولای از خراسان برسید، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99)، امیرهورقوداق را به امارت ملک فارس و یاسامیشی امور استخراج اموال آنجا فرستاد، (تاریخ غازانی ص 100)، چون روز پیشتر لشکر از ضبط افتاده بود و هزارها از هم جدا شده بهیچ وجه یاسامیشی میسر نمی شد، (تاریخ غازانی ص 148)، برجمله اصل الباب یاسامیشی لشکر است نگذاشتی که هیچ لشکری بی اجازت جائی رود، (تاریخ غازانی ص 195)، به طریق حیل و انواع تزویرات و تأویلات حق هیچ مستحقی باطل نگردد و انواع منازعات از میان خلائق مرتفع شود و چون در یاسامیشی و ترتیب و قاعده هر کاری اندیشه می فرمودیم ... (تاریخ غازانی ص 226)، در یاسامیشی لشکر رسوم سیاست و زجر مجدد گردانیدی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 97)، در اول بهار اجتماع کرده پیش پادشاه حسین در اوجان جمع گشتند و عادل آقا جهت یاسامیشی مملکت از سلطانیه آمده بود، (ذیل حافظ ابرو)، - یاسامیشی فرمودن،نظم و ترتیب دادن، سامان بخشیدن، نظام دادن، کارسازی کردن: به شفاعت هیچکدام التفات نانموده جمله را از میان برداشت و ملک را یاسامیشی فرمود، (تاریخ غازانی ص 192)، در قضیۀ جنگ مصر و شام مردم پنداشتند که چنانکه کس نداند و او برخلاف آن متهورانه درآمد و تمامیت لشکر را خویشتن یاسامیشی فرمود و در پیش لشکر بایستاد، (تاریخ غازانی ص 193)، پادشاه اسلام خلد ملکه چون یاسامیشی ملک می فرمود حکم کرد که هر خربنده و شتربان و پیک که از کسی چیزی خواهد او را به یاسا رسانند، (تاریخ غازانی ص 363)، - یاسامیشی کردن، نظم و ترتیب دادن، کارسازی کردن، سامان و نظام دادن: به جانب زیر مشهد رضوی کوچ کرده ساعتی آنجا نزول فرمود و لشکر را یاسامیشی کرده منتظر وصول امیر قتلغ شاه می بود، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 27)، ایلچیان را اجازت مراجعت داد و امراء بزرگ نوین و قتلغ شاه را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 59)، شهزاده فرمود تا طبل رحیل که متضمن ف تنه عظیم بود فرو کوفتند و امرا را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 62)، چون نوروز لشکرها را یاسامیشی کرده بود و مرتب گردانیده فرمان شد تا تمامت لشکرها جمع شوند، (تاریخ غازانی ص 82)، امیر قتلغ شاه را از راه آنجا فرستاد تا یاسامیشی ولایت کرد و زود مراجعت نمود ... (تاریخ غازانی ص 117)، لشکرها تمامت برنشسته و یاسامیشی کردند و جنگ درپیوستند، (تاریخ غازانی ص 127)، آنکه مقدم اقوام باشند مقدم دارند و آن را دستور ساخته یاسامیشی ملک کنند، (تاریخ غازانی ص 198)
ظاهراً به معنی ناتوانی باید باشد (یادامیش ترکی به معنی ناتوان شده به اضافۀ یای مصدری) ولی در عبارت زیر معنی وصفی دارد: کلی همت و همگی نهمت پادشاهانه بر آن موقوف داشته ایم تا امور مصالح اولوس بسیار را بر نوعی منتظم و مرتب فرماییم که من بعد تمامت چریک مغول ابداً ماتوالدوا و تناسلوا بهیچ گونه یادامیشی نشوند و در رفاهیت و رفاغت روزگار گذارند، (تاریخ مبارک غازانی ص 305)، و رجوع به یادامیش شود
ظاهراً به معنی ناتوانی باید باشد (یادامیش ترکی به معنی ناتوان شده به اضافۀ یای مصدری) ولی در عبارت زیر معنی وصفی دارد: کلی همت و همگی نهمت پادشاهانه بر آن موقوف داشته ایم تا امور مصالح اولوس بسیار را بر نوعی منتظم و مرتب فرماییم که من بعد تمامت چریک مغول ابداً ماتوالدوا و تناسلوا بهیچ گونه یادامیشی نشوند و در رفاهیت و رفاغت روزگار گذارند، (تاریخ مبارک غازانی ص 305)، و رجوع به یادامیش شود
یاسامیش، (فرهنگ وصاف)، حکومت و سیاست و انتظام و ترتیب کارها، (ناظم الاطباء)، مباشرت و کارسازی، (ناظم الاطباء)، کار و سرانجام کارها، (آنندراج)، پسندیده، (از آنندراج)، رجوع به یاسامیشی شود
یاسامیش، (فرهنگ وصاف)، حکومت و سیاست و انتظام و ترتیب کارها، (ناظم الاطباء)، مباشرت و کارسازی، (ناظم الاطباء)، کار و سرانجام کارها، (آنندراج)، پسندیده، (از آنندراج)، رجوع به یاسامیشی شود
جمع واژۀ اسماء. جج اسم. (غیاث اللغات). نامها: حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. (کلیله و دمنه). اسامی ساکنان کوی او دریک ورق دیدم در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد. امیرحسن دهلوی
جَمعِ واژۀ اسماء. جج ِ اسم. (غیاث اللغات). نامها: حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. (کلیله و دمنه). اسامی ساکنان کوی او دریک ورق دیدم در آن دیباچۀ دولت حدیث ما نمیگنجد. امیرحسن دهلوی