جدول جو
جدول جو

معنی یازجی - جستجوی لغت در جدول جو

یازجی
خلیل بن ناصیف (1856-1889م، 1273-1306 هجری قمری) شاعر و ادیب بود و دیوانش بانام ’نسمات الاوراق’ چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج 1ص 299). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1932 شود
ورده. دختر ناصیف یازجی (1838- 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939)
لغت نامه دهخدا
یازجی
(زِ)
نویسنده. یازیجی. (از دزی ج 2 ص 847)
لغت نامه دهخدا
یازجی
(زِ)
ناصیف بن عبدالله بن ناصیف بن جنبلاط (1800-1871 میلادی 1214-1287 هجری قمری) شاعر و از اکابر ادبای عصر خود بود. از آثاراوست: مجمعالبحرین، مقامات، فصل الخطاب، الجوهر الفرد، ناری القری فی شرح جوف الغرا، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب وسه دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1093). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1933 شود
ابراهیم بن ناصیف (1847- 1906 میلادی 1263- 1324 هجری قمری) ادیب وشاعربود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 25). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1927 شود
حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1931)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یازجی، نویسنده، رجوع به یازجی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به یازر و روحی یازری شاعر معاصر امیر علیشیر نوائی نیز منسوب بدانجاست. رجوع به روحی یازری شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به یام، مستحفظ و نگهبان اسبان، (ناظم الاطباء)، مأمور و متصدی یام: می گفتندی که پسر یا برادر فلان نویان است و بفلان مهم نازک بزرگ می رود و یامجیان و حکام و رؤسا دانسته که جمله دروغ محض بوده است، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)، چند مکتوب بنشان معهود و التون تمغای خویش بداد بعضی بدو اولاغ و بعضی به سه و چهار تا به ایلچیان می دهند و یامجیان معین باشد، (تاریخ مبارک غازانی ص 275)، همواره به جهت لاغری اسپان یام بازخواست یامجیان بایستی کرد، (تاریخ مبارک غازانی ص 272)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ازج، محله ای بزرگ در بغداد و جماعتی از علماء و زهاد و صلحا بدانجا منسوبند. (انساب سمعانی). و رجوع به ازج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
نعت تفضیلی از زجو. نافذتر. رساتر: هو ازجی به منه، او نافذتر و رساتر است بدو از وی، ازدالبصره، قبیلۀ ازد ساکن بصره: واﷲ لازدالبصره احب ّ الینا من تمیم الکوفه. (از خطبۀ احنف بن قیس) (عقد الفرید ج 4 ص 218) ، ازدالعراق، قبیلۀ ازد مقیم عراق. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 52 و ج 4 ص 201 شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از یاری + ادات فاعلی ’گر’، مددکار. (از آنندراج). ممد و معاون. (آنندراج ذیل یارمند). عون. عوین. رافد. (منتهی الارب). مساعد. کمک کننده. یارمند: گفت (کیومرث) مرا یاریگر خدای بسنده است. (ترجمه طبری).
جاودان شاد زیاد و به همه کام رساد
پشت و یاریگر او باد همیشه یزدان.
فرخی.
بهر مرادی فرمانبر تو باد فلک
بهر هوایی یاریگر تو باد اله.
فرخی.
قصد دبران نیست سوی نیستی او
یاریگر او دان به حقیقت دبران را.
ناصرخسرو.
ز رای تست خرد را دلیل و یاریگر
ز دست تست سخا را مثال و دستگزار.
مسعودسعد.
همیشه تیغ تو یاریگر است نصرت را
که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد.
مسعودسعد.
یاریگری تو خلق جهان را به امن و عدل
ایزد به هر چه خواهی یاریگر توباد.
مسعودسعد.
زمانه و ملکت رهنمای و یاریگر
خدایگان و خدای از توراضی و خشنود.
مسعودسعد.
در این گیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر
در آن گیتی به روز حشرخواهشگر پدر بادت.
معزی.
علاءالدین حسین بن الحسینم
اجل یاریگر نوک سنانم.
حسین بن حسین غوری ملک الجبال علاءالدین.
یاریگر او شدند یارانش
گشتند مطیع دوستدارانش.
نظامی.
جهانی بدین خوبی آراستی
برون ز آنکه یاریگری خواستی.
نظامی.
به چندین رقیبان یاریگرش
گشاده شدی آن گره بردرش.
نظامی.
ندید از مدارای هیچ اختری
در آزرم هیلاج یاریگری.
نظامی.
به هر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان.
نظامی.
ولیکن ترا بخت یاریگر است
زمینت رهی و آسمان چاکراست.
نظامی.
آن فرشتگان در عالم غیب مر عقلا (را) یاریگرند و مؤمنان را درعالم مشاهده یاریگرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاریگرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاریگرند. (کتاب المعارف)، فیروزمند و شادمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یامجی
تصویر یامجی
مستحفظ و نگهبان اسب
فرهنگ لغت هوشیار