جدول جو
جدول جو

معنی یازتپه - جستجوی لغت در جدول جو

یازتپه
دهی است. از بخش سرخس شهرستان مشهد، 960 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاخته
تصویر یاخته
کوچک ترین واحد زندۀ تشکیل دهندۀ اندام های موجود زنده، سلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
قصد کننده، آهنگ کننده، دست اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازه
تصویر یازه
لرزه، کشش، جنبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافته
تصویر یافته
دستاورد مثلاً یافته های پزشکی، قبض رسید، پیداشده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازده
تصویر یازده
عدد ۱۱، ده به علاوۀ یک
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ)
. ده بعلاوۀ یک. عدد بین ده و دوازده. احد عشر. احدی عشره. احدی عشر: انا اکره بیع ده دوازده ده یازده. (منسوب به حضرت صادق ع).
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وزمنازل اختیار.
معزی.
- یازده در، کنایه از یازده منفذ و مجری که در بدن است اول و دوم هر دو سوراخ گوش، سوم و چهارم هر دو سوراخ بینی، پنجم و ششم هر دو مجرای چشم، هفتم و هشتم دهان که مشتمل بر دو منفذ است یکی راه آب و طعام که آن را مری گویند دوم راه تنفس که به قصبه الریه تعلق دارد نهم و دهم راه بول که مشتمل بر دومجری است یکی سوراخ بدر رفتن بول و دیگری راه انزال منی یازدهم منفذ براز و بعضی چهار دیگر بر این افزوده در بدن پانزده در قرار داده اند، یکی سوراخ کام دهان که از دماغ به سوی حلق می رسد دوم ناف که راه قوت جنین است سوم و چهارم منافذ هر دو پستان. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
معرب یافته است که به معنی قبض وصول و حجت و اصل خط باشد: رسم نویسندگان یافتجه ها. (تاریخ قم ص 167). ذکر اطلاق و رهانیدن از ضمان اهل قم را یعنی چون آن کس که ضمان خراج شده باشد و ضمان نامه باز داده چون خراج خود بگذارد و خواهد یافتجه و وصول مال ضمان بستاند چقدر حق کاتب یافتجه و اطلاق نامه او بوده است. (تاریخ قم ص 149)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
بقصد کاری دست درازکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد و آهنگ و اراده کننده. (برهان). قصدکننده. (سروری) :
وزان پس چنین گفت بهرام را
که هرکس که جویا بود کام را
چو در خور بجوید بیابد همان
دراز است یازنده دست زمان.
فردوسی.
هر سعادت کز وجود سعداکبر فایض است
سوی ذات او چو جان سوی خرد یازنده باد.
ابن یمین.
، کشنده.
- یازنده سر، سرکش:
بترسیدکز وی رسد پیشتر
جهانگیر بهرام یازنده سر.
فردوسی.
، دراز. طولانی. ممتد. ممدود. کشیده:
یازنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروی (از لغت فرس ص 512).
شد آکنده بلورین بازوانش
چو یازنده کمند گیسوانش.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
در زمی اندر نگر که چرخ همی
با شب یازنده کار زار کند.
ناصرخسرو.
یازنده تر از روزشماری ای شب
تاریکتر ار زلف نگاری ای شب.
معزی.
، نموکننده. بالنده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان سرو یازنده شد چون کمان
ندارم گران گر سرآید زمان.
فردوسی.
گشت یازنده چو اندر شب مهتاب خیار.
سوزنی.
به دربای آن سرو یازنده بالا
کف راد خود را سوی کیسه یازی.
سوزنی.
، حرکت کننده. جنبش کننده. (رشیدی) ، درازکننده در خرامنده. متمایل، اسد، شیر یازنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
پیداشده. حاصل شده و میسرشده. (ناظم الاطباء). به دست آمده: فریفته تر از آن کس نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوس نامه).
- رغبت یافتۀ کبار، کسی که مردمان بزرگ آن را عزیز دارند و معتبر شمرند. (ناظم الاطباء).
، شناخته. شناخته شده،
{{اسم}} ورود و حصول و کسب و تحصیل، رسید و قبض وصول. (ناظم الاطباء). قبض وصول و حجت. (آنندراج). حجت و خط. (فرهنگ سروری) :
دستت ارزاق خلایق بر سبیل تقدمه
داد، بستد تا به روز حشر از ایشان یافته.
سلمان (از آنندراج).
آن سبدها را بگشاد و دستاری نیکو برداشت و باقی را به خزانۀ متوکل فرستاد (عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان) و یافته بستد و به ملک مصر داد. (تجارب السلف). بر سر هر طایفه ای امینی مستظهر نصب فرمود تا ضامن باشد و سال به سال وجه میستاند و سلاح به موجب مقرر مفصل میرساند و یافته میگیرد. (تاریخ غازانی ص 337). و حکام باید که این یرلیغ یا نسخۀ دستور که میرسد به قضاه بسپارند و یافته گیرند که با ایشان رسید. (تاریخ غازانی ص 236) .و معهود چنان شد که آنچه بسپارند یافتۀ قورچیان و اختاجیان به دیوان برند و برات بستانند و وجوه طلب دارند. (تاریخ غازانی ص 313). به خدمت و رشوت به امراءمذکور میدادند و یافته پیش بتیکچیان میبردند. (تاریخ غازانی ص 314). هر آفریده ای که اندک خط مغولی میدانست او را در خانه می نشاندند و یافته ها چنانکه میخواستندی می نوشت. (تاریخ غازانی ص 314). چندان بروات و یافته داشتند که اگر تمامت زر و نقرۀ ممالک عالم جمع گردانند و آنچه در کانها نیز مکنون است بدان منضم شود بدان مقدار وفا نکند. (تاریخ غازانی ص 315). آن سیاهکاران از غایت حرص و دلیری دیگر باره در خانه خود می نشستند و یافته ها می نوشتند و پیش بتیکچیان مغول میبردند و یا یرلیغ و برات میکردند. (تاریخ غازانی ص 316). بدین حسن تدبیر هر سال بموجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میستدند. (تاریخ غازانی ص 338)، سند معافی از باج و خراج، پیداکننده و حاصل کننده. (ناظم الاطباء)،
{{نعت مفعولی}} یابیده. پیدا و حاصل کرده.
- باریافته، اذن دخول دردربار پادشاهان داده شده. (ناظم الاطباء).
- خردیافته، عاقل. دانا. خردمند. هوشیار:
پسر گشت با اژدها روی جنگ
نبیند خردیافته مرد هنگ.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 69).
خردیافته موبد نیکبخت
بفرزند زد داستان درخت.
فردوسی.
خردیافته مرد نیکی شناس
به تنگی ز یزدان بیابد سپاس.
فردوسی.
خردیافته چون بیامد به دشت
شب تیره از لشکر اندرگذشت.
فردوسی.
خردیافته مرد یزدان پرست
بدو در یکی چشمه گوید که هست.
فردوسی.
گذشتند بر آب هشتاد مرد
خردیافته مردم سالخورد.
فردوسی.
دو دیباست یک بر دگر بافته
برآورده پیش خردیافته.
فردوسی.
ز نخجیرگه سوی بغداد رفت
خردیافته با دلی شاد رفت.
فردوسی.
فرستادۀ قیصر آمد به در
خردیافته موبد پرهنر.
فردوسی.
برفت این خردیافته ده سوار
دهان پر سخن تا در شهریار.
فردوسی.
چه نیکو بود گردش روزگار
خردیافته یار آموزگار.
فردوسی.
بیامد خردیافته سوی گنج
به گنجور بسیار بنمود رنج.
فردوسی.
که نشناسد این چشم تو نیک و بد
گزاف از خردیافته کی سزد؟
فردوسی.
بدان دین که آورده بود از بهشت
خردیافته پیر سر زردهشت.
فردوسی.
و رجوع به ’خردیافته’ ذیل خرد شود.
- ستم یافته، ستم دیده. مظلوم:
توانایی و دانش و داد ازوست
به هر جا ستم یافته شاد ازوست.
فردوسی.
اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به بوته درون تافته.
فردوسی.
- سخن یافته، سخندان:
مرد سخن یافته را در سخن
حملت وهم حمیت و هم قوت است.
ناصرخسرو.
- ظفریافته، پیروز. پیروزمند:
خرامنده کبک ظفریافته
پرید از بر کبک برتافته.
نظامی.
- نایافته، به دست نیاورده. پیدانکرده. بهره نابرده:
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته.
فردوسی.
دمادم برون رفت لشکر ز شهر
وزان شهر نایافته هیچ بهر.
فردوسی.
ای شده سوی شه و نایافته
بر طلب دنیی و اقبال بار.
ناصرخسرو.
مسکین خرک آرزوی دم کرد
نایافته دم دو گوش گم کرد.
میرحسینی سادات هروی.
- نمک یافته، نمک سود. که نمک بدو رسیده باشد:
نمک یافته ماهیی خشک بود.
نظامی.
- هنریافته، هنرمند. هنری:
بماناد تا روز ماند جوان
هنریافته جان نوشین روان.
فردوسی.
هنریافته مرد جنگی بجنگ
نجوید گه رزم جستن درنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کوهی است در غرب ایران نزدیک خرم آباد میان قلیان کوه و اشتران کوه. (جغرافیای غرب ایران ص 29)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یازه
تصویر یازه
لرزه، کشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافته
تصویر یافته
حاصل شده و میسر، پیدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کشیده، پروده آموخته، کوچکترین واحد زنده بدن موجودات زنده است که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته میباشد. یاخته ها در حقیقت کوچکترین قسمت ساختمانی موجود زنده هستند که دارای تمام خواص و تظاهرات حیاتی میباشند. الف - سیتوپلاسم - که قسمت خارجی یاخته است وحول هسته رافراگرفته ماده ایست پروتیدی و سیال و قابل ارتجاع وانقباض و لزج وغیرقابل اختلط باآب و شبیه بمواد کلوئیدی است وتحت اثر گرما و الکل و غیره قابل انعقاد میباشد سیتوپلاسم دارای موادمختلف از قبیل آب و کمی املاح معدنی و مواد گلوسیدی و لیپیدی و پروتیدی استمواد پروتیدی در سیتوپلاسم بصورت آلبومین وبا گلبولین استدرسیتوپلاسم برخی دانه ها یا میله هایی دیده میشود بنام میتوکندری که در طرز عمل سلولهای مختلف دارای اهمیت زیادی میباشند (خصوصا درسلولهای ترشح کننده مثل غدد بزاقی و لوزالمعده و غیره) علاوه بر این درسیتوپلاسم دانه های دیگری دیده میشو که سلول برای تغذیه خودازخارج جذب کرده یا این مواد را برای دفع حاضر کرده است این دانه ها را بنام کلی آنکلاوها نامند و همچنین در سیتوپلاسم حبابچه هایی دیده میشود که موسوم به واکوئول است در این واکوئول ها مواد ذخیره ای ورنگی و دیاستازها وگاهی املاح مختلفه دیده میشوند ب - هسته - درون سیتوپلاسم قرار گرفته ودارای واکنش اسیدی است و بارنگهای قلیایی رنگ آمیزی میشود در داخل هسته شیره ای بنام شیره هسته وجود دارد و بعلاوه دارای رشته هایی شبکه مانند موسوم به رشته لینیین میباشد که رنگ نمیگیرد وهمچنین رشته های دیگری بنام کرماتین دارد که رنگ های قلیایی را جذب میکند این رشته های کروماتین در موقع تقسیم غیر مستقیم بصورت رشته های کوتاه موسوم به کروموزوم درمی آیند درداخل هسته یک یا دودانه کوچک موسوم به نوکلئول (هستک) وجوددارد وبعلاوه غشایی از خارج هسته رافرا گرفته است که مانع اختلاط شیره هسته باسیتوپلاسم میشود در داخل سیتوپلاسم نزدیک هسته جسم کوچکی بنام سانتروزوم وجود دارد که عمل مهم درتقسیم و نمو یاخته دارد دور سانتروزوم را کره ای بنام کره هادی احاطه کرده و در اطراف کره هادی خطوط شعاعی بنام آستر دیده میشود هسته عنصراصلی حیات و بقا زندگی است و قطعه ای از یاخته که بدون هسته باشد از بین میرود در توارث نیز هسته وظیفه بزرگی را عهده داراست. یاخته های حیوانی در حول سیتوپلاسم دارای غشا مشخصی نیستند فقط قسمت سطحی سیتوپلاسم دارای غلظت بیشتری است که آنرا ناشی از نیروی کشش سطحی مولکولهای سیتوپلاسم میدانندولی یاخته های گیاهی در خارج از سیتوپلاسم دارای غشا مشخص میباشند که غالبا این غشا سلولزی است و گاهی هم ترکیبش بعلت اعمال فیزیولوژیکی یاخته فرق میکند سلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازده
تصویر یازده
عددترتیبی برای یازده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
آهنگ و اداره کننده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافتچه
تصویر یافتچه
مفاصا حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
((زَ د))
قصدکننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاخته
تصویر یاخته
((تِ))
آخته، بیرون کشیده، سلول، سلول بدن موجودات زنده که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته می باشد. یاخته ها در حقیقت کوچکترین قسمت ساختمانی موجود زنده هستند که دارای تمام خواص و تظاهرات حیاتی می باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافته
تصویر یافته
((تِ))
پیدا کرده، شناخته، به دست آورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازده
تصویر یازده
((دَ))
عدد اصلی بین ده و دوازده، 11
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازه
تصویر یازه
((ز))
خمیازه، کشش، لرزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازنده
تصویر یازنده
قصد کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاخته
تصویر یاخته
سلول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یافته
تصویر یافته
مکشوف، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
سلول، آخته، آموخته، پرورده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای در اطراف روستای رودپی از بخش مرکزی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان پنج هزار بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای قدیمی در شمال شرقی گرجی محله ی بهشهر، تپه ای به قدمت
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتیاق دیدار دوست و عزیز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
یازده
فرهنگ گویش مازندرانی