جدول جو
جدول جو

معنی یارگر - جستجوی لغت در جدول جو

یارگر
(گَ)
کمک. یاریگر. مددکار:
دگر آنکه جنباند او کوه را
بدان یارگر خواهد انبوه را.
فردوسی.
نبد یارگرشان در این کار کس
زن و شوی بودند همیار و بس.
اسدی (گرشاسبنامه ص 119)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارور
تصویر یارور
(پسرانه)
یاریگر، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارگل
تصویر یارگل
(دخترانه)
یاری که چون گل زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاریگر
تصویر یاریگر
مددکار، یاری کننده، برای مثال رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
مقابل کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد،
دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد
کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲)
کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
یارایی، توانایی، مجال و فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه:
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.
اسدی (گرشاسبنامه ص 198).
کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی.
کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانۀ کارش.
نظامی.
پنجۀ کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج.
نظامی.
عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
؟
چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.
جامی.
، اهل کشت و پنبه و مزدور. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). صنعت کار. پیشه ور. اهل حرفه:
کسی کو مرد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست.
فردوسی.
ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.
فردوسی.
، اثرکننده و مؤثر. (برهان). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). تأثیرکننده کاری. رجوع به مدخل کاری شود. کاری. با اثر:
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.
فرخی.
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است.
خاقانی.
همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست.
نظامی.
، خداوند و صاحب کار و کارکننده. (برهان). دانا و کارآزمودۀ در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را ’کرگر’ نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست. (آنندراج). و رجوع به ’کرکر’ شود، کارگران، بدون اضافت، کنایه از متصدیان کارخانجات. (آنندراج) :
کارگران سخا به کشور جودت
خشت زر اندرنهند در کف مزدور.
طالب آملی (از آنندراج).
، صنعتگر و هنرمند. (ناظم الاطباء) ، مخفف کاریگر. (برهان). در هند کاریگر را بمعنی دوم (یعنی اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کارگر داننده و مؤثرکننده است. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). کاریگر خود لغتی است در ’کارگر’ باشباع کسره ای که در بعض لهجه ها به راء کارگر دهند. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کارگر)
لغت نامه دهخدا
(یارْ وَ)
مرکب از ’ی’ وصل + ’ان’ جمع، چون کلمه مفردی به ’آ’ ختم شود مثل دانا و شما، غالباً در جمع ’یان’ علامت جمع است: دانایان، شمایان، توانایان، (یادداشت مؤلف)، گاهی چون کلمه ای به های بیان حرکت ختم شود، بهنگام نسبت، ’ان’ در آخر کلمه آرند و ها را بدل به یاء کنند، چون مادیان در نسبت به ماده و کاویان در نسبت به کاوه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
توانائی و قدرت و قوت، جرات و جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که رنج می برد و زخمت میکشد، کسی که کاری انجام دهد، فعله، عمله، آنکه کاری انجام دهد، کار کننده عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
((گَ))
شاغل، کارکننده، مؤثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارگی
تصویر یارگی
((رَ))
یارایی، توانایی، مجال، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
عمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
عاملٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
Worker
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
travailleur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
工人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
مزدور
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
শ্রমিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
คนงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
mfanyakazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
労働者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
मजदूर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
עוֹבֵד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
노동자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
pekerja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
arbeider
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
lavoratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
працівник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
работник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
pracownik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
Arbeiter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
trabalhador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
trabajador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی