جدول جو
جدول جو

معنی یارمندی - جستجوی لغت در جدول جو

یارمندی
یاری، کمک، اعانت
تصویری از یارمندی
تصویر یارمندی
فرهنگ فارسی عمید
یارمندی
(مَ)
کمک. یاری. همراهی. عون. معاونت. مددکاری:
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه.
فردوسی.
که همواره پست و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج.
فردوسی.
دگر آنکه پرسیدی از مرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست.
فردوسی.
یارمندی دادن، کمک کردن. مساعدت کردن. همراهی:
مگر بخششت یارمندی دهد
به فیروزیم سربلندی دهد.
فردوسی.
یارمندی کردن، اعانت کردن. معاضدت. مددکردن. یاری کردن. مساعدت کردن:
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.
فردوسی.
- بی یارمندی، بی یاری. نداشتن دوست و رفیق:
ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی که یاری ندارند.
اوحدی.
- یارمندی نمودن، یاری و موافقت نشان دادن: تقافط، یارمندی نمودن نر و ماده به هم به گشنی کردن
لغت نامه دهخدا
یارمندی
عمل یارمند
تصویری از یارمندی
تصویر یارمندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از ’یار’ +پساوند ’مند’، دوست و اعانت کننده و یاری دهنده. (برهان). یاور و یاوری ده. (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج). مساعد. مددکار. معین:
هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
تو با او برو بر ستور نوند
همش راهبر باش و هم یارمند.
فردوسی.
چو باشید با من بدین یارمند
نمانم بکس تاج و تخت بلند.
فردوسی.
مرا گر بود اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند.
فردوسی.
مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.
فردوسی.
نگهدار تاج است و تخت بلند
ترا بر پرستش بود یارمند.
فردوسی.
گر ایدونکه باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند.
فردوسی.
گزین کرد از آن سرکشان مرد چند
که باشند بر نیک و بد یارمند.
فردوسی.
به دارندۀ آفتاب بلند
که باشم شما را بدو یارمند.
فردوسی.
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یارمند.
فردوسی.
ترا بود در جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند.
فردوسی.
که باشد در این ره که بد یارمند
که رستی ز دست سپه بی گزند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 194).
ره نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو
بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.
مسعودسعد.
وگرش بخت یارمند بود
نامبردار و ارجمند بود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل کارمند. داشتن شغلی در دستگاهی. عضویت اداره
لغت نامه دهخدا
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
((مَ))
یاری دهنده، یار، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیازمندی
تصویر نیازمندی
احتیاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادمندی
تصویر دادمندی
انصاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبارمندی
تصویر تبارمندی
اصالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
موظّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Clerkship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secrétariat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خرمای جنگلی که از آن شیوه ای به نام دوشاب درست کنند، درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
klerkship
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secretariado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Büroarbeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
praca biurowa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярская работа
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярська робота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
oficina
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
کلرک شپ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
क्लर्की
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
কর্মচারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
งานสำนักงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
kazi ya ofisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
memurluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
事務職
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
impiego in ufficio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
מזכירות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
사무직
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
pekerjaan kantor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
职员工作
دیکشنری فارسی به چینی