جدول جو
جدول جو

معنی یارفروشی - جستجوی لغت در جدول جو

یارفروشی(فُ)
کنایه از تعریف کردن و تحسین نمودن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). کنایه از تعریف یار کردن. (آنندراج). تعریف کردن. (جهانگیری) :
به هر کجا که رسم وصف دوستان گویم
برای یارفروشی دکان نمی باید.
ظفرخان احسن (از آنندراج).
دوشم بیخود ز باده نوشی کردند
بر شعله ز پنبه پرده پوشی کردند.
ظاهر شدازومیل خریداری من
اغیار همه یارفروشی کردند.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، صاحب آنندراج پس از نقل شاهد فوق افزوده است: به معنی ترک یارکننده مفهوم می شود. از دست دهنده و رهاکننده دوست به عمد
لغت نامه دهخدا
یارفروشی
کنایه از تعریف کردن و تحسین نمودن میباشد
تصویری از یارفروشی
تصویر یارفروشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارفروش
تصویر بارفروش
کسی که انواع تره بار را به صورت عمده و زیاد خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ فُ)
عمل در فروش. فروختن در:
خاک درسا کرد خاقانی و گفت
در فروشی را دکان در بسته ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل بارفروش. سمت و کار بارفروش. رجوع به بارفروش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
کنایه از دلیری و شجاعت، وفاداری، جانبازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بارفروش ده. بابل. مامطیر. در قدیم دهی بوده و بارهائی که با کشتی از حاجی ترخان به بندر مشهدسر می آوردند به آن دیه حمل نموده و میفروخته اند لهذا این قریه موسوم به بارفروش ده شده. بتدریج جماعتی از تجار در آن ساکن شدند و آباد شد و در این وقت آبادی زیاد دارد و در تاریخ مازندران مسطور است که در زمان خلفای ثلاثه حضرت امام حسن بن علی (ع) به تسخیر مازندران تشریف آورده در یکی از اماکن متنزهۀ آن که آبگیرها و شکوفه ها و گلها و مرغ ها و بقعۀ مرتفع داشت فرمود بقعه طیبه ماء و طیر و در آن وقت آبادانی آن مختصر بود و در عهد محمد بن خالد بازار و عمارت یافت. در سال صد و شصت مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد کرد و همانا که بارفروش اکنون آن محل است که شهری آباد شده و چون اطرافش جنگل است باره و برج برنمیتابد و مشتمل است بر مساجد وعمارات و مدارس و دکاکین و سراها و بیوتات. جمعیت آن زیاد و از ساری بدریا نزدیکتر است... در خارج شهر میدانی است اخضر موسوم به سبزه میدان و مردابی وسیع در آنجا واقع و در وسط مرداب زمینی مشتمل بر عمارات عالیۀ رفیع و بدیع معروف به بحر ارم، اصل بنای آن ازسلاطین صفویه و آبادیش از پادشاهان قاجاریه است. (مرآت البلدان ج 2 صص 42-43). شهری از مازندران در کنار دریای اکفوده. (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در مازندران، حد شمالی بحر خزر، غربی آمل، جنوبی کوههای سوادکوه و شرقی ساری. رود بابل از مغرب آن میگذرد، مرکز شهر بارفروش (بابل) در 42 درجه و 52 دقیقۀ طول شرقی و 32 درجه و 36 دقیقۀ عرض شمالی، در اراضی پستی در مشرق رود بابل بنا شده، فاصله آن از دریا 250 هزار گز و از مهمترین شهرهای مازندران است. جمعیت آن در فصل زمستان در حدود 70000 تن، در تابستان به علت گرماو موقعیت باتلاقی آن کم میشود. شهر نسبهً وسیع است وقدیمترین بنای آن امامزاده قاسم متعلق به هزار سال قبل است و اهالی آن را کلاغ مسجد مینامند. رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 155 و سفرنامۀ مازندران و استرابادرابینو و بابل و بارفروش ده و بابل و مامطیر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه در میدانی واسطۀ فروش میوه و خواربار و دیگر محصولات آوردۀ زارع یا چاروادار و یا ساربان است. آنکه بار دیگران را فروشد و خود نخرد و واسطۀ فروشنده و خریدار باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فُ)
مخفف گوهرفروشی. عمل گوهرفروش. به همین کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل و شغل سیگارفروش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داروفروشی
تصویر داروفروشی
عمل و شغل داروفروش، دکان و مغازه داروفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارفروش
تصویر بارفروش
((فُ))
آن که تره بار را کلی فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
التّفاخر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
Snobbishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
snobisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
esnobismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
esnobismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
снобизм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
Snobismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
snobizm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
غرور
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
দম্ভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
การดูถูกผู้อื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
tabia ya kifahari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
züppecilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
気取った態度
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
势利
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
снобізм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
속물근성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
kesombongan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
घमंड
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
snobisme
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
snobismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
יָמִינוּת
دیکشنری فارسی به عبری