جدول جو
جدول جو

معنی یارشمیشی - جستجوی لغت در جدول جو

یارشمیشی
(رِ)
یاریشمیشی. موافقت و همدستانی: و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یارشمیشی، صلح و موافقت، و رجوع به یارشمشی شود،
- یاریشمیشی کردن، صلح و موافقت کردن: و از جمله آداب یکی آن که روزی هر یک به اسب راهوار برنشسته بودند و سرمست با وی گفته که راهوار را به گرو یاریشمیشی کنیم و گروبسته یاریشمیشی کردند، (جامع التواریخ چ بلوشه ص 183)، و بهیچوجه با او مقاومت نکنیم دیروز من گروبسته با او راهوار را یاریشمیشی کرده ام و ما را چه راه آن باشد که با قاآن گرو بندیم، (جامع التواریخ بلوشه ص 183)، و رجوع به یارشمیشی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صلح، زیب، پوشاکی، موافقت. (فرهنگ وصاف) (فرهنگ نظام) (آنندراج). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به یارشمیشی شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً به معنی ناتوانی باید باشد (یادامیش ترکی به معنی ناتوان شده به اضافۀ یای مصدری) ولی در عبارت زیر معنی وصفی دارد: کلی همت و همگی نهمت پادشاهانه بر آن موقوف داشته ایم تا امور مصالح اولوس بسیار را بر نوعی منتظم و مرتب فرماییم که من بعد تمامت چریک مغول ابداً ماتوالدوا و تناسلوا بهیچ گونه یادامیشی نشوند و در رفاهیت و رفاغت روزگار گذارند، (تاریخ مبارک غازانی ص 305)، و رجوع به یادامیش شود
لغت نامه دهخدا
یاسامیشی، پسندیده،
تدبیر، کارسازی و سرانجام کارها، رجوع به یاسامیشی شود
لغت نامه دهخدا
پسندیده، (فرهنگ وصاف از آنندراج)،
سرانجام کارها، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، نظم، آراستگی، (فرهنگ فارسی معین)، تدبیر و کارسازی، (فرهنگ وصاف از آنندراج)، کارسازی، سپاه و منظم و مرتب داشتن آن، سامان سپاه کردن: امرا قتلغ شاه و چوپان و ساتلمش و سوتای وایل باسمیش به اتفاق لشکرها را گرد کردند در اثناء آن یاسامیشی امیر مولای از خراسان برسید، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 99)، امیرهورقوداق را به امارت ملک فارس و یاسامیشی امور استخراج اموال آنجا فرستاد، (تاریخ غازانی ص 100)، چون روز پیشتر لشکر از ضبط افتاده بود و هزارها از هم جدا شده بهیچ وجه یاسامیشی میسر نمی شد، (تاریخ غازانی ص 148)، برجمله اصل الباب یاسامیشی لشکر است نگذاشتی که هیچ لشکری بی اجازت جائی رود، (تاریخ غازانی ص 195)، به طریق حیل و انواع تزویرات و تأویلات حق هیچ مستحقی باطل نگردد و انواع منازعات از میان خلائق مرتفع شود و چون در یاسامیشی و ترتیب و قاعده هر کاری اندیشه می فرمودیم ... (تاریخ غازانی ص 226)، در یاسامیشی لشکر رسوم سیاست و زجر مجدد گردانیدی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 97)، در اول بهار اجتماع کرده پیش پادشاه حسین در اوجان جمع گشتند و عادل آقا جهت یاسامیشی مملکت از سلطانیه آمده بود، (ذیل حافظ ابرو)،
- یاسامیشی فرمودن،نظم و ترتیب دادن، سامان بخشیدن، نظام دادن، کارسازی کردن: به شفاعت هیچکدام التفات نانموده جمله را از میان برداشت و ملک را یاسامیشی فرمود، (تاریخ غازانی ص 192)، در قضیۀ جنگ مصر و شام مردم پنداشتند که چنانکه کس نداند و او برخلاف آن متهورانه درآمد و تمامیت لشکر را خویشتن یاسامیشی فرمود و در پیش لشکر بایستاد، (تاریخ غازانی ص 193)، پادشاه اسلام خلد ملکه چون یاسامیشی ملک می فرمود حکم کرد که هر خربنده و شتربان و پیک که از کسی چیزی خواهد او را به یاسا رسانند، (تاریخ غازانی ص 363)،
- یاسامیشی کردن، نظم و ترتیب دادن، کارسازی کردن، سامان و نظام دادن: به جانب زیر مشهد رضوی کوچ کرده ساعتی آنجا نزول فرمود و لشکر را یاسامیشی کرده منتظر وصول امیر قتلغ شاه می بود، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 27)، ایلچیان را اجازت مراجعت داد و امراء بزرگ نوین و قتلغ شاه را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 59)، شهزاده فرمود تا طبل رحیل که متضمن ف تنه عظیم بود فرو کوفتند و امرا را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند، (تاریخ غازانی ص 62)، چون نوروز لشکرها را یاسامیشی کرده بود و مرتب گردانیده فرمان شد تا تمامت لشکرها جمع شوند، (تاریخ غازانی ص 82)، امیر قتلغ شاه را از راه آنجا فرستاد تا یاسامیشی ولایت کرد و زود مراجعت نمود ... (تاریخ غازانی ص 117)، لشکرها تمامت برنشسته و یاسامیشی کردند و جنگ درپیوستند، (تاریخ غازانی ص 127)، آنکه مقدم اقوام باشند مقدم دارند و آن را دستور ساخته یاسامیشی ملک کنند، (تاریخ غازانی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(وُ مِ)
برابری. نزدیکی. دعوی همسری:
یاوشمشی کند چو کنی تربیت ورا
در شعر با نظامی و قطران و انوری.
پوربهای جامی (از تذکرۀ دولتشاه ص 184)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسامیشی
تصویر یاسامیشی
نظم آراستگی، تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارشمیش
تصویر قارشمیش
مخلوط درهم
فرهنگ لغت هوشیار