- یارب
- پروردگارا، ای خدا، هنگام دعا، ناله به درگاه خدا یا تعجب گفته می شود،
برای مثال یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ - ۷۷۲)
معنی یارب - جستجوی لغت در جدول جو
- یارب ((رَ))
- پروردگارا، ای خدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مدد، اعانه
با جرات، جرات
یکراه، یکرو
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
دزد، شتر دزد
آله (عقاب)، خوگر ، باز آینده، تبیره زن
آشامنده، نوشنده، سبیل
مصغر یار، یار کوچک، پرده ای در شکم زن که بچه در آن قرار دارد و با بچه از شکم خارج می شود، بچه دان، مشیمه
قایق، کرجی، کشتی کوچک
سبیل، آشامنده، نوشنده
توان، نیرو، جرئت، زهره، برای مثال می خواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳ - ۵۰۰)
گریزنده، گریزان، گریخته
کمک، دوستی، همدمی، همراهی
یاری جستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن
یاری خواستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن
یاری دادن: کمک کردن
یاری رساندن: کمک رساندن
یاری کردن: کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
یاری جستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن
یاری خواستن: کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن
یاری دادن: کمک کردن
یاری رساندن: کمک رساندن
یاری کردن: کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
اشاره به کسی که نخواهند اسمش را ببرند
مقیاس طول برای پارچه در انگلستان و امریکای شمالی، معادل ۳۶ اینچ یا ۹۲ سانتی متر یا ۱۴ گره
زننده، آنکه چیزی را به چیز دیگر می زند، زشت و ناپسند
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، سوار، دستینه، آورنجن، برنجن، دستیاره، ورنجن، ایّاره، دست برنجن، اورنجن، یارجبرای مثال چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲ - ۱۶۷۶)
یارا،برای مثال جز زهره که را زهره که بوسد پایش؟ / جز یاره که را «یاره» که بوسد دستش؟ (مهستی- مجمع الفرس - یاره)
یارا،
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، سوار، دستیاره، دست برنجن، دستینه، آورنجن، ورنجن، یاره، اورنجن، برنجن
ده یا آب و زمینی که پادشاه برای مدد معاش به کسی واگذار کند
زننده
مونث عاربه تازی تازی ناب، جوی پرآب
دوش شتر میان کوهان و گردن، فرو رونده، سستکار تنبل، بالا بالای هر چیز غروب کننده (ستاره) مقابل طالع، کوهان شتر و گردن شتر، جمع غوارب، یکی از اوتاد اربعه منجمان برجی که از مغرب طالع شود مقابل طالع
کرجی بلم، آبجوی
جمع ماربه، نیاز ها نیاز جمع مارب ماربه و ماربه حاجتها نیازها ضرورتها: برادران... به تازه رویی رسول را با ایجاز مارب و عطا باز فرستادند. حاجت جمع مارب
گریزنده، گریخته
پرودگارا (ندا) ای خدا، پروردگار، یا رب، زباد فتنه نگهدار خلک پارس چندانکه خاک را بود و باد را بقا. (سعدی. کلیات)
اعانت، کمک، دستگیری، پایمردی، مساعدت
توانائی، قوت و قدرت، توان، تاب
اشاره بکسی که نخواهند اسمش را ببرند
ترکی روشن سپید پارسی تازی گشته یاره دستیانه دست برنجن
مقیاس طول برای پارچه در انگلستان