جدول جو
جدول جو

معنی یادآورانه - جستجوی لغت در جدول جو

یادآورانه
تذكير
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به عربی
یادآورانه
Reminiscently
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
یادآورانه
de manière évocatrice
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
یادآورانه
нагадуючи
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
یادآورانه
思い出させるように
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
یادآورانه
de manera evocadora
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
یادآورانه
przypominająco
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
یادآورانه
напоминающе
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به روسی
یادآورانه
یاد دلانے والے طور پر
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به اردو
یادآورانه
อย่างที่ระลึก
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به تایلندی
یادآورانه
secara mengingatkan
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
یادآورانه
באופן שמזכיר
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به عبری
یادآورانه
唤起回忆地
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به چینی
یادآورانه
herinnerend
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به هلندی
یادآورانه
kwa kukumbusha
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
یادآورانه
회상적으로
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به کره ای
یادآورانه
de forma evocativa
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
یادآورانه
স্মরণীয়ভাবে
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به بنگالی
یادآورانه
स्मरणीय रूप से
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به هندی
یادآورانه
in modo evocativo
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
یادآورانه
erinnernd
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به آلمانی
یادآورانه
hatırlatıcı bir şekilde
تصویری از یادآورانه
تصویر یادآورانه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ / خُرْ دَ)
بخاطر آوردن و متذکر شدن. (ناظم الاطباء). فراموش شده ای را دوباره بخاطر آوردن. تذکر. تذکار. تذکره. اذکار. ادکار. ذکری. ذکر:
یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان
ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر.
رودکی.
یادت آور پدرت را که مدام
گه پلنگمش بذی و گه خنجک.
معروفی.
یاد نیاری بهر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک.
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم.
فردوسی.
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گریاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
براندیش از این ای سرانجمن
نباید که یادآوری گفت من.
فردوسی.
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز خسرو چو یاد آوری تا قباد.
فردوسی.
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان یاد نارد بسی.
فردوسی.
یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم.
فردوسی.
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگرسرد باد آورم.
فردوسی.
اگررزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم بباد آوری.
اسدی.
دگر هر که را بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد.
اسدی (گرشاسب نامه ص 175).
کس نیارد یاداز آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات.
خاقانی.
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.
خاقانی.
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
خاقانی.
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد.
نظامی.
چو از مرگ بسیار یاد آوری
شکیبنده باشی در آن داوری.
و گر ناری از تلخی مرگ یاد
بدشواری آن در توانی گشاد.
نظامی.
بر آن درگه چوفرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
نظامی.
منم کز یاد او پیوسته شادم
که او در عمرها نارد به یادم.
نظامی.
چنین آمده ست آدمی را نهاد
که آرد فرامش کنان را به یاد.
نظامی.
چو اسکندر آسوده شد هفته ای
نیاورد یاد از چنان رفته ای.
نظامی.
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری.
نظامی.
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار.
مولوی.
یاد آور از محبتهای ما
حق مجلسها و صحبتهای ما.
مولوی.
بینوایان را به یک لقمه نجست
یاد نآورد آو ز حقهای نخست.
مولوی (مثنوی ج 3ص 139).
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گویی یاد آر به دشنامی.
سعدی.
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
گر کبر منعت می کند کز دوستان یادآوری.
سعدی.
خشت بالین گور یاد آور
ای که سر بر کنار احبابی.
سعدی.
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری.
سعدی.
فارغ نشسته ای به فراخی و کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری.
سعدی.
اگر مرا هنری نیست یا خطائی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یادآری.
سعدی.
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مراسرشک چو یاقوت در کنار آید.
سعدی.
باشد که خود به رحمت یاد آوری تو ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد.
سعدی.
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم.
سعدی.
در یاب که نقشی ماند از لوح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی دانم.
سعدی.
عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی.
سعدی.
ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری.
سعدی.
همی زنم نفسی سرد بر امید کسی
که یاد نارد از من به سالها نفسی.
سعدی.
الا ای که بر خاک ما بگذری
به خاک عزیزان که یاد آوری.
سعدی.
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم.
سعدی.
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باد پیما را.
حافظ.
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید.
حافظ.
، به خاطر کسی آوردن شخص یا چیز فراموش شده ای را. تذکیر:
خفتگان را در صبوح آگه کنید
پیل را هندوستان یاد آورید.
خاقانی.
ترا شمامۀ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافۀ مشکین.
سعدی.
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به لغت سریانی چیزی است مانند صمغ، و آن را در درون بیخ درخت گردکان که مجوف شده باشد یابند. سرد و خشک در دوم و سوم، خوردن و ضماد کردن آن بر شکم اسهال خونی رانافع باشد، و آن را به رومی قنطار و به عربی خاتم الملک خوانند. (برهان) (آنندراج). در اختیارات بدیعی آمده: ساداوران، قنطار خوانند و معنی ساداوران بپارسی سواد القضاه است و بشیرازی بهک داوران خوانند. صاحب منهاج گوید: صمغی است و این سهو است. صاحب جامع گوید: چیزی است مانند صمغ که در اندرون بیخ درخت گردکان که مجوف شده باشد یابند. مؤلف (اختیارات بدیعی) گوید: چیزی است که در میان درخت بطم کهن میباشد و آن را آب بن خوانند. صاحب جامع از درخت جوز یا بطم سهو کرده است. بهترین آن بود که به سرخی مایل بود و طبیعت آن سرد است در دویم و خشک است در سیم و گویند گرم است، و منفعت آن آن است که خون را ببندد بخوردن و از بیرون ضماد کردن یا بخود برگرفتن، و چون سحق کنندو نیم درم از وی بآب لسان الحمل بیاشامند هم خون ببندد و هم قطع سیلان اسهال کند و اگر زنان بسرکه سرشته و فرزجه سازند و به خود بر گیرند قطع خون رفتن کند وقوه عروق و رحم و اوردۀ آن بدهد. و اگر همچنان به آب لسان الحمل بیاشامند و بدان حقنه کنند همین عمل کند و اگر حل کنند و در آب ورق مورد اضافت کنند و زن موی خود را بدان غلاف سازد و بن موی به آب مورد که آن را در وی حل کرده باشند تر کند چندانکه بخورد قوت موی بدهد و از تساقط منع کند به خاصیتی که در وی است.و اگر نیم مثقال بیاشامند معده و امعاء را پاک گرداند. و اگر بر ورم خصیه و ذکر بسرکۀ خمری طلا کنند نافع بود. و بدیغودس (؟) گوید به خاصیت موی را قوت دهدو خوردن وی گویند مضر بود. سیر و مصلح وی زعفران بود و بدل آن به وزن آن فیلزسرج و دو دانگ آن بیخ نی. (اختیارات بدیعی). در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: معرب از سیاه داران است بمعنی سیاهی درختان چه دار به لغت فرس درخت است و به عربی سوادالحکام نامند به جهت آنکه قسمی از مداد از آن ترتیب میدهند. و سوادالقضاه که صاحب اختیارات ذکر کرده اسم عفص است و آنچه گفته که از درخت بطم حاصل میشود اصلی ندارد بلکه چیزی است سیاه مایل به سرخی و براق و شبیه به شبه و با اندک تلخی و در جوف درختان هند و بلاد حوالی آن بهم میرسد و مخصوص آن بلاد است. مؤلف تذکره آنچه از درخت نارجیل بهم میرسد بهتر دانسته است، و در دوم سرد و خشک و با اندک حرارت محلله و رادع اورام حاره و با آب بارتنگ قاطع نزف الدم همه اعضا است شرباً و ضماداً. و حابس اسهال دموی و التیام دهنده زخمها است. و با شراب جهت ورم قضیب و انثیان، و با شراب جهت اورام بارده، و با روغن مورد جهت منع ریختن موی مؤثر و بغایت مسود او است. و فرزجۀ او با سرکه و حقنۀ او بی سرکه جهت قطع خون حیض و تقویت رحم و رفع اسهال نافع. و مداومت خوردن او مولد سودا، و مصلحش شکر، و قدر شربتش یک مثقال، و بدلش دو وزن آن مورد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابن البیطار از ابن وافد آرد که اصل کلمه سیاه داوران است یعنی سیاه (جامۀ سیاه) قضاه. سادوران. (دزی ج 1 ص 620). رجوع به آب بن، طین شاموس و طین مختوم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادورانه
تصویر دادورانه
منصفانه
فرهنگ واژه فارسی سره