جدول جو
جدول جو

معنی گیلکرو - جستجوی لغت در جدول جو

گیلکرو
(کَ)
نباتی است که از آن جاروب سازند. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 313). جارو. گیاه جارو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلار
تصویر گیلار
(دخترانه)
نوعی مرغابی با منقار کوچک که در آبهای شیرین زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلو
تصویر گیلو
(پسرانه)
نام وزیر و قهرمانی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلرو
تصویر گلرو
(دخترانه)
زیبا، سرخ رو، زیبا رو، گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
از مردم گیلان، گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میکرو
تصویر میکرو
نوعی پارچۀ نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
مربوط به گیلک، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در گیلان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلو
تصویر گیلو
قسمت بالای دیوار در زیر سقف که بر آن نقاشی و گچ بری کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکرو
تصویر یکرو
ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرح دار، رنگی و قابل استفاده باشند مثلاً پارچۀ یکرو،
کنایه از کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد، بی ریا و مخلص مثلاً آدم یکرو
یکرو شدن: کنایه از بی ریا و مخلص شدن
یکرو کردن: کنایه از بی ریا و با خلوص نیت رفتار کردن، کاری را سرانجام دادن و به آخر رسانیدن، یکسره کردن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل رو
تصویر گل رو
گل رخ، گل چهره، خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
از ایلات اطراف مشکین آذربایجان است، مرکب از 500 خانوار باشد که ییلاق آنها در سبلان و قشلاقشان در مغان می باشد وشغل اهالی زراعت است، (جغرافی سیاسی کیهان ص 107)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به گیلک، لهجۀ مردم گیلان، در موسیقی یکی از آهنگهای شور است. (فرهنگ نظام). رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سرخ رو. گلگون. (ناظم الاطباء). آنکه رویش چون گل بود:
برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار
آب گلستان ببرد شاهد گلروی من.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
گیلوئی، قسمت فاصله مابین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچبری کنند و به منزلۀ گلوی طاق و سقف است و هنوز هم به همین عبارت در زبان عموم هست ولی در فرهنگها ضبط نشده است، (گنجینۀ گنجوی یا دفتر هفتم حکیم نظامی ص 136) :
صفه ای تا فلک سر آورده
گیلوی طاق او برآورده،
(گنجینۀ گنجوی)،
رجوع به گیلویی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لو)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 5500 گزی شمال باختر فیروزآباد و هزارگزی شوسۀ شیراز به فیروزآباد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 241 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. خرابه های معروف به آتشکده مربوط به دورۀ ساسانیان در 1500گزی شمال آن واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
به زبان گیلان، مردم عامی و روستایی و رعیت را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری) ، از اهل گیلان. گیلانی. گیلی. جیلی. جیلانی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
امیر گیلکی، ابن محمد حاکم و فرمانروای طبس در حدود سال 440 هجری قمری ناصرخسرو در سفرنامۀ خویش از این امیر و عدل و ایمنی که محافظت آن بزرگ ایجاد کرده بود و آسودگی خلق در پناه معدلت وی سخن گفته است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 124 و 125)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان ییلاق است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج. واقع در 37هزارگزی شمال قروه کنار رود بایتمر. محلی تپه ماهور و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 148 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 106 تن سکنه، آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات، چغندر و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چوبکی باشد سیاه رنگ و آن را به ساحل دریای خزر یابند، و آن را نر و ماده می باشد و کدودانه را نافع است که کرم شکم باشد، و معرب آن جیل دارو است، (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 313) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سرخس، سغبر، (برهان قاطع)، رجوع به سرخس و سغبر شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع اصفهان و دارای معدن زغال سنگ است، قطر رگه های آن به یک متر و شصت سانتیمتر میرسد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 236 و 40)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 14هزارگزی شمال باختری گرمی و 2هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل، محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 176 تن می باشد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش زابلی سراوان، در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد، از قنات آبیاری میشود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام پهلوان ایرانی بوده است، (انجمن آرا) (آنندراج)، ظاهراً تحریری از گیروی و یا کبروی باشد، رجوع به کبروی و گیروی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکرو
تصویر نیکرو
جواد، رهوار، اسب خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، یکی از گوشه های دستگاه شور
فرهنگ لغت هوشیار
کیلوئی، قسمت فاصله ما بین طاق و عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچبری کنند و بمنزله گلوی طاق و سقف است و هنوز هم بهمین عبارت در زبان عموم هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
در اصطلاح مردم گیلان، روستایی و بومی و رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلدارو
تصویر گیلدارو
سرخس نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلرو
تصویر گیلرو
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلکی
تصویر گیلکی
منسوب به گیلک، زبان مردم گیلان از زبان های ایرانی از خانواده هندواروپایی، گوشه ای در آواز دشتی از ملحقات شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلک
تصویر گیلک
((لَ))
منسوب به گیلان
فرهنگ فارسی معین
گیلانی، گیلک، گیله مرد، گیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رودخانه ای در کلارآباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی