جدول جو
جدول جو

معنی گیلاوند - جستجوی لغت در جدول جو

گیلاوند
(وَ)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. واقع در 22هزارگزی جنوب باختری زاغه و 16هزارگزی جنوب شوسۀ خرم آباد به بروجرد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه ازنا تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی می باشد. ساکنان آن از طایفۀ سگوند بوده و برای تعلیف احشام خود به ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیناوند
تصویر زیناوند
(پسرانه)
مسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشاوند
تصویر پیشاوند
پیشوند، در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش. واقع در 13هزارگزی جنوب هشت پر و دو طرف شوسۀ آستارا به انزلی. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 408 تن است. آب آن از رود خانه کلاسرا و ناورود تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. یک بقعه به نام پیر هرات دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَرْ را وَ)
شاخه ای از تیره پولادوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به طایفۀ فولادوند شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان. واقعدر 32هزارگزی شمال باختری صحنه و 8هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنقر. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 355 تن است. آب آن از رودخانه ارمنی جان تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون و چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسماعیل بن محمدسعید القادری بغدادی در قرن سیزده هجری می زیسته است و او راست: کتاب الفیوضات الربانیه فی المآثر القادریه، (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1581)
لغت نامه دهخدا
نسبت به گیلان و گیل، و معرب آن جیلانی است، (انساب سمعانی ج 2 ص 148) (از فرهنگ نظام)، رجوع به گیلان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است جزء دهستان شاهرود و بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 31هزارگزی خاوری هشجین و 36 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1101 تن است. آب آن از پنج رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ لِ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. در 21000گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاوه اراک. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 92 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ را کی هفت لنگ. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 601 تن. آب از چشمه سارها. صنایع دستی زنان کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان طهران. کوهستانی وسردسیر است سکنه اش 352 نفر، آبش از چشمه سار و محصولش غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم بافی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهر کوچکی است از ناحیۀ گیلان و ایشان را (گیلانیان شهرکها است با منبر چون، گیلاباذ، شال، دولاب. (حدودالعالم چ دکتر ستوده ص 150)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در مشرق ری که در آن بناهای عظیم و چشمه سار و باغهای زیبا باشد، آن را مرداو بن لاشک بنا نهاد، (از معجم البلدان)، معرب آن جیلاباذ است، رجوع به جیلاباذ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع اصفهان و دارای معدن زغال سنگ است، قطر رگه های آن به یک متر و شصت سانتیمتر میرسد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 236 و 40)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان گور بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 48هزارگزی خاور ساردوئیه و 6هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 71 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میگردد. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری رشت بین شوسۀ کوچصفهان و دوشنبه بازار به رشت. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 892 تن است. آب آن از خمام رود تأمین میشود. و محصول آن برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ)
ده کوچکی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 3هزارگزی شمال باختری باغ ملک، کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از طوایف پشتکوه و ایلات کرد ایران دارای 300 خانوار و مسکن آنان در هلیلان و زردلان است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61 و 68)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شعبه ای از طایفۀ هفت لنگ بختیاری و دارای شعب زیر است: احمد خسروی، توشمال، عملجات، چقاخورنشین، ایهاوند، مال میری، شهومیر، زنبور. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شاکی السلاح. (مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). این کلمه که به اشکال دیگر هم ضبط شده (ریباوند، دیباوند، زیباوند) ، خواه بواسطۀ خود مؤلفین که پی به ترکیب اصلی کلمه نبرده اند و خواه بدست نساخ بواسطۀ کم و بیش گذاشتن نقطه ها از تلفظ و هیئت اصلی خود منحرف شده است اما معنی آنرا درست نوشته اند. در مجمل التواریخ که در عهد سلطان سنجر در سال 520 هجری قمری تألیف شده ’ریباوند’ چنین معنی شده: ’آنکه سلاح تمام دارد’. در روضه الصفا اینطور معنی شده یعنی ’تمام سلاح’. حمزۀ اصفهانی می نویسند... معنی زیباوند، انه شاک السلاح. این صفت باید در فارسی ’زیناوند’ نوشته شود. در اوستا مکرر به صفت ’زئننگهونت’ یا ’ازینونت’ برمیخوریم، بسا این صفت ازبرای خود تهمورث آمده...و معنی آن دارندۀ زین یا مسلح می باشد، چه این صفت از کلمه ’زئن’ که بمعنی سلاح است ساخته شده است. (از یشتها ج 2 ص 140) : او را طهمورث زیناوند گفتندی و زیناوند لقب او بود یعنی تمام سلاح. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 28، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ثم طهمورث... یقال له زیناوند و معناه شاکی السلاح لانه اول من عمل السلاح. (مفاتیح خوارزمی، یادداشت ایضاً). رجوع به زین (سلاح) و فرهنگ ایران باستان و یشتها ج 2 صص 138- 140 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لقب تهمورث است. رجوع به مادۀ قبل و یشتها ج 2 صص 138- 140 و فرهنگ ایران باستان ص 266 و مادۀ قبل و طهمورث شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام کوه دماوند است. (برهان) (جهانگیری). نام کوه مشهور به دماوند است. در وجه تسمیۀ این نام گفته اند اصل در این لغت دیمه آوند است زیرا دیمه نام قصبۀ آنجا می باشد. آوند ظرف است و کوه به اسم دیمه دیماوند شد. (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
درم بسته پس دربند رفته ست
مگر امشب به دیماوند رفته ست.
(ویس و رامین).
رجوع به دماوند شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان با 723 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مصحف زیناوند (از: زین، سلاح + آوند، پسوند اتصاف). (حاشیۀ برهان چ معین). لقب طهمورث دیوبند است و معنی آن تمام سلاح باشد. (برهان). لقب طهمورث است و معنی آن تمام سلاح بود بجهت آنکه دیوان را مسخر گردانید و او را دیوبند ملقب ساختند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). لقب طهمورث. (مجمل التواریخ). و رجوع به زیناوند شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی، پادشاهان صفوی را شیخ زاده یا شیخ اوغلی و منسوبان و خویشاوندان آن سلسله را شیخاوند میخواندند. عده طبقۀ شیخاوند در زمان شاه عباس بزرگ نزدیک به 2000 بود و بیشتر در شهر اردبیل و اطراف آن میزیستند. سران این طبقه چون با خاندان شاهی بستگی داشتند غالباً بمقامات بزرگ مانند وزارت و ریاست توپچیان شاهی و امثال آن می رسیدند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 360 تن. آب آن از چاه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
دهی است از دهستان سیلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان. در 30هزارگزی شرق زرند، بر سر راه زرند به رفسنجان در دامنۀ معتدل هوائی واقع و دارای 208 تن سکنه است. آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیلانی
تصویر گیلانی
منسوب به گیلان از مردم گیلان
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که در اول کلمات دیگر در آید و تغییری مختصر در معنی آن دهدپیشوند تصدیر مزید مقدم مقابل پساوند. توضیح این کلمه مستحدث است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاوند
تصویر پیشاوند
((وَ))
کلمه ای که در اول کلمات دیگر در آید معنی آن را تغییر دهد مانند، بر، بی، فرا، پیشوند
فرهنگ فارسی معین
از توابع میان رود سفلای نور که در محل گیل نه گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس بودن، سفیدی
دیکشنری اردو به فارسی