جدول جو
جدول جو

معنی گیلاس - جستجوی لغت در جدول جو

گیلاس
میوه ای گرد و کوچک، شیرین و سفید یا سرخ که هسته ای کوچک دارد، درخت این میوه که بلند و دارای برگ های دندانه دار و گل های سفید است
ظرف بلوری پایه دار برای نوشیدن انواع نوشابه
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
فرهنگ فارسی عمید
گیلاس
میوه ای است کوچک به قدر فندق که شیرین و از جنس آلوبالو است اما کم رنگ تر از آن و اول میوه ای است که در ایران بعد از توت در بهار به دست می آید، (از فرهنگ نظام)، این میوه گوشت دار و هسته ای و دارای ریشه های سطحی است و در خاکهای بارخیز رستی و آهکی خوب میروید، در خاکهای شنی چندان رشد نمی کند، و بلندی درخت گیلاس از پنج تا هفت متر میرسد، چوب آن سخت و سنگین است و به مصرف بسیاری از کارها میرسد، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 241) : و در این چهار باغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه که اندر بهشت باشد، (تاریخ بخارای نرشخی)،
- گیلاس وحشی، نوعی از گیلاس خودرو است بیشتر در جنگلهای شمال ایران میروید، روستاییان از پوست آن کیف و صندوق می سازند، (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 242) (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 37)
لغت نامه دهخدا
گیلاس
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری رینه، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول آن لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دیه های لاریجان است، (از سفرنامۀ رابینو بخش فارسی ص 154)
لغت نامه دهخدا
گیلاس
لیوان آبخوری، ظرفی بلورین به اشکال مختلف که آشامیدن را به کارست
لغت نامه دهخدا
گیلاس
درختی است از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. میوه اش سفت و خوشمزه و شیرین است
فرهنگ فارسی معین
گیلاس
فنجان، لیوان مخصوصاً لیوان پایه دار بلوری
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
فرهنگ فارسی معین
گیلاس
پارچ، لیوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیلاس
خوردن آن: دعوا
چیدن آن: شادی
درخت گیلاسی پر از شکوفه: سرگرمی، خوشبختی
کیک گیلاس: سوء تفاهم
- لوک اویتنهاو
گیلاس اگر در فصل خودش در خواب دیده شود تعبیری ندارد ولی اگر در غیر فصل مثلا در زمانی که برف بر زمین نشسته و آبها یخ بسته گیلاس ببیند و بخورد خوب نیست بخصوص اگر مزه اش ترش باشد. گیلاس و آلبالو را خوب ندانسته اند و بیشتر به خاطر ترشی مزه اش آن را غم و اندوه تعبیر کرده اند ولی اگر در خواب ببینید گیلاس می خورید و آن کاملا شیرین است بد نیست. چنانچه کال باشد بهتر است. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن گیلاس در خواب، نشانه آن است که بخاطر رفتار دوستانه خود محبوبیت کسب خواهید کرد.
۲ـ خوردن گیلاس در خواب، علامت آن است که می خواهید به هدفی ارزشمند دست یابید.
۳ـ دیدن گیلاس سبز و کال در خواب، دلالت بر آن دارد که خوشبختی نزدیک شما است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گیلاس
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلار
تصویر گیلار
(دخترانه)
نوعی مرغابی با منقار کوچک که در آبهای شیرین زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غارگیلاسی
تصویر غارگیلاسی
درختی جنگلی از تیرۀ گلسرخیان با برگ های ساده و شفاف، گل های خوشه ای سفید و میوۀ سیاه رنگ که آن را به صورت زینتی نیز می کارند و حاوی ماده ای سمی است، جل، جله، جلی، چرم لیوه، چرم گیله، کرزالغار، غارکرزی
فرهنگ فارسی عمید
پیلاسته، پیلسته، بمعنی عاج که دندان پیل باشد، (آنندراج)، رجوع به پیلسته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است در نه فرسنگی شهر مشهد مقدس و پنج فرسخی چمن قهقهه که در فضای دامنۀ کوه واقع شده و تقریباً ده سنگ آب غلیظ ناگوار از آن جاری است و موقوفۀ حضرت رضا علیه السلام میباشد. آب چشمه گیلاس در حوالی شهر به آب سد گلستان ملحق شده از خیابان و داخل صحن مقدس میگذرد شاه عباس آن را بصحن مقدس آورده است زراعت چشمه گیلاس با چنارانی هاست و منبع این چشمه ییلاق بسیار سختی است. اطراف چشمه نباتات آبی و نی و چکن روئیده و چشمه زیاد عمیق است و اشخاص نابلد را بیم غرق شدن میباشد. از چشمه گیلاس به چمن کوباغ به رادکان میرود’. (از مرآت البلدان، ج 4 ص 244).
و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 44 هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه قدیمی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش شوسه است. این آبادی دارای چشمه ای معروف به چشمه گیلاس میباشد که آب آن به صحن حضرت رضا می آید’. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به چشمه گلسب شود
لغت نامه دهخدا
چشمه گیلاس یا گلسب در فاصله 9 فرسخی شهر مشهد، در محلی دردامنۀ کوه واقع شده است، منبع این چشمه یکی از ییلاقات مشهد است که آب آن در حوالی شهر با آب سد گلستان ملحق می شود و از خیابان صحن مقدس میگذرد، احداث این چشمه توسط شاه عباس بوده است، (مطلع الشمس ج 2 ص 243) (مرآت البلدان ناصری ج 4 ص 244)، رجوع به کلسب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری لردگان با 221 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
آرد که تازی آن دقیق و طحین است، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310)، اما این لغت در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کلهر کردستان باشد، (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
مرکب از گیل به اضافۀ ان، پسوند مکان، در پهلوی گلان، یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا، در اوستا نام ناحیتی به صورت ’ورنا’ آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند، بر طبق سنت آن، همان مملکت ’پتشخوارگر’ (طبرستان و گیلان) است، (یشتها ج 1 ص 57، ج 1، ص 178، 192 و ج 2 ص 75 متن و حاشیه)، اندرآس همین ’ورنا’ را ریشه گیلان دانسته، ولی استاد بنونیست این حدس را رد کرده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 263 به بعد شود، منطقه ای است در شمال ایران و در تقسیمات کشور به استانها استان یکم محسوب میگردد و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: در 36 درجه و 28 دقیقه تا 38 درجه و 11 دقیقۀ عرض شمالی و از 48 درجه و 44 دقیقه تا 50 درجه و 32 دقیقۀ طول شرقی واقع شده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
در طرف شمال دریای خزر واقع است و حدود آن بدین شرح است: از خاور به شهرستان شهسوار و منطقۀ مازندران، از باختر شهرستان اردبیل و خلخال، از جنوب وجنوب باختر به خطالرأس سلسلۀ جبال البرز که بین شهرستان زنجان و قزوین و گیلان واقع شده و مقسم المیاه سلسلۀ مذکور همه جا حد طبیعی گیلان با شهرستانهای مذکور است، وضع کلی طبیعی: سلسله جبال البرز با ارتفاع متوسط سه هزار متر موازی با ساحل دریای خزر مانند دیوار عظیمی منطقۀ گیلان را احاطه کرده فقط در قسمت مرکزی بوسیلۀ رود خانه سفیدرود معبر مهمی که تنها مدخل طبیعی منطقه است ایجاد گشته و راه شوسۀ طهران به گیلان در این معبر و طول رود خانه سفیدرود احداث شده است، قسمتهای شمال منطقۀ جلگۀ مسطحی است که از رسوبات رودهای متعددی که از سلسلۀ جنوبی سرچشمه میگیرند تشکیل شده، قسمت جلگه جنگلزار است و مرور زمان قسمت عمده آن مبدل به زمینهای زراعتی گردیده است، قسمتهای کوهستانی تا ارتفاع تقریبی هزار و دویست متر پوشیده از جنگل انبوه است، ارتفاع قلل مهم سلسلۀ البرز در منطقۀ گیلان مانند قلۀ کوه درفک جنوب دهستان سیاهکل 3500 متر و در جنوب فومن 2900 متر و ناتشکوه در املش 3000 متر و سمام کوه از جنوب رودسر 3250 متر وگوانه کل در جنوب اشکور پایین 3250 متر است، آب و هوای گیلان معتدل و مرطوب است، باد شمال رطوبت دریای خزر را به گیلان می آورد و بواسطۀ ارتفاع زیاد سلسلۀ البرز رطوبت از گیلان خارج نمی شود و در اثر برودت نقاط مرتفع تبدیل به باران میگردد، باد جنوبی موسوم به باد گرم است که از طرف فلات مرکزی میوزد فصل وزش آن بیشتر در پاییز است، کوه های گیلان، دنبالۀ کوه های طالش است که تا درۀ سفیدرود پیش میرود و به دو ناحیه تقسیم میشود: یکی ناحیۀ مرتفع که بین گیلان و طارم و خلخال واقع شده و دیگری جلگۀ ساحلی دارای خاکهای رسوبی حاصلخیز است، گیلان دارای رودهای متعددی است که به ترتیب اهمیت به شرح زیر است: سفیدرود، پل رود، سامان رود، مرسارود، خشکرود، پلرود، رود خانه شلمان، رود خانه لیل، رود خانه لاهیجاب، رود خانه شمرو، رود خانه خراررود، زردرود، گوهررود، رود خانه سنگ، پسیخان، شفت، شاخزر، قلعه رودخان، گشت رودخان، گاز رودبار، ماسوله، پلنک ور، سیاهرودخان، تنیان، ماسال، شاندرمن، چاف رود، شفارود، دینیاچال، دیکاسرا، کیلاسرا، ناو، گرگانرود، هره دشت، خطبه سرا، شیرآباد، حویق، چوبر، لمر،
سازمان اداری: از نظر تقسیمات کشور به پنج شهرستان زیر تقسیم شده است:
1- شهرستان رشت، 2- بندر انزلی، 3- فومنات، 4- طوالش، 5- لاهیجان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 263 به بعد) (جغرافیای طبیعی کیهان ص 34 به بعد)، و حدود و مشخصاتی که ذکر گردید راجع به گیلان امروز است و اما جهت اطلاع بر گیلان قدیم تااندازه ای اقوال قدماء را در اینجا به اختصار می آوریم: یاقوت در معجم البلدان گوید: نامی است که بر شهرهای بسیار از بلاد ماورای طبرستان اطلاق شود، در گیلان شهرهای بزرگ وجود ندارد بلکه قریه های کوچکی است که درجنگلها میان کوهها باشد و عده بسیاری از دانشمندان را بدان منسوب دارند، (معجم البلدان)،
مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی گوید: دلتای سفیدرود که نیم دایرۀ بزرگی از تپه ها و کوههای پوشیده از جنگل بر آن احاطه کرده است ایالت کوچک گیلان را تشکیل میدهد زمین های رسوبی دلتا را جغرافی نویسان اسلامی به طور خاص جیل یا جیلان میگفتند وقتی میخواستند تمام ایالت گیلان را اداره کنند، جیلانات (گیلان ها) می گفتند، و این اسم شامل ولایات و نواحی کوهستانی هم میگردید این سرزمین موطن اصلی آل بویه یا دیالمه بود که سرکردگان آنها در قسمت اعظم قرن چهارم در بغداد در دستگاه خلافت نفوذ و قدرت داشتند، در قرن چهارم هجری تمامی گیلان و ولایات کوهستانی که در شرق گیلان و در امتداد سواحل دریای خزر قرار داشت، جزء ایالت دیلم بود ولی بعدها این نواحی از هم تفکیک شد و خود اسم دیلم نیز از زبانها افتاد و نام جیلان بر تمام ناحیۀ مجاور اطلاق گردید، در حالی که در واقع جیلان اراضی ساحلی و دیلم کوهپایۀ مشرف بر آن اراضی ساحلی است اما هریک از این دو نام هم گاهی بر تمام سرزمینی که در جنوب باختری دریای خزر واقع بود اطلاق میگردید، در قرن هشتم به قول حمداﷲ مستوفی: لاهیجان و فومن دارالملک جیلانات بود و از شهرهای مهمی که نام می برد فومن و رشت است که هیچ کدام از جغرافی نویسان اسلامی از آن نام نبرده اند، و در قرن چهارم مقدسی گوید که کرسی موغان یا مغکان یا موقان شهری بود به همان نام که اکنون تعیین محل آن دشوار است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 185 به بعد شود
نامی متداول میان ساکنان سواحل جنوبی خزر برای قسمت پست و ساحلی محدود میان چالوس و انزلی در مقابل کوهپایه و قسمت مرتفعات همین ناحیه، چنانکه هرگاه کسی از کوهپایه های شمالی شهسوار یا رودسر یارامسر به جانب ساحل رود، گویند به گیلان رفته است
نام محلی است در اطراف کرمانشاه، واقع در 42هزارگزی سر چله و 6 هزارگزی قصرشیرین، (از مجمل التواریخ گلستانه ص 253)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند واقع در 18هزارگزی باختر شهر نهاوند، بین رود خانه گاماسیاب و رود خانه سراب گیلان، دشت و سردسیر، دارای 640 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
له لیلاس کمونی از سن، آرندیسمان سن دنیس به فرانسه، دارای 19500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در خطۀ اندلس از اسپانیا، در ایالت اشبیلیه، واقع در 30 هزارگزی جنوب غربی شهر اشبیلیه، آنجا بنا به روایتی میهن موریلو یکی از بزرگترین نقاشان اسپانیاست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به کنایه سخن گفتن، (از ’ول س’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
پرنده ای است از راستۀ سبکبالان از دستۀ دندانی نوکان که دارای منقار نسبهً طویل و قدش به اندازۀ یک سار است. این پرنده بر روی درختان بلند برای خود لانه می سازد و به صورت زوج میزید و چون به گیلاس و آلبالو بسیار علاقمند است به این نام مرسوم شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلاس
تصویر پیلاس
عاج فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاس
تصویر ایلاس
گواژه زدن (گواژه کنایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار گیلاس
تصویر غار گیلاس
پارسی است چرم گیله از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلبالو گیلاس چیدن
تصویر آلبالو گیلاس چیدن
((دَ))
مجازاً صفتی برای چشم وقتی که نگاه می کند، ولی نمی بیند. حالتی برای چشم شخصی که مواد نشئه زا مصرف کرده
فرهنگ فارسی معین
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس، مرطوب
دیکشنری اردو به فارسی