جدول جو
جدول جو

معنی گیفان - جستجوی لغت در جدول جو

گیفان
دهی است از دهستان های بخش حومه شهرستان بجنورد، این دهستان تا اوایل سال 1329 جزء یکی از دهستانهای بخش باجگیران تابع شهرستان قوچان بود و بواسطۀ طول مسافتی که نسبت به باجگیران دارد از آن منتزع و جزء شهرستان بجنورد گردید، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر است و اغلب قرای آن در مرز ایران و شوروی قرار دارند، این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و سکنۀ آن در حدود 8951 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیهان
تصویر گیهان
(دخترانه)
کیهان، جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
جهان، دنیا
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ یَ / ذَ / ذِ)
ذافان. مرگ، زهرهلاهل و کشنده. سم قاتل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرامیدن و زود رفتن شتر، (زوزنی)، (در کتب دیگر دسترس ما دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گِ)
دنیا و روزگار و جهان. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). کیهان. گیتی. دنیا. عالم:
گیهان به عدل خواجۀ عدنانی
عدن است و کارهاست به انداما.
رودکی.
چو روشن زمانه بدانسان بود
که فرمان دادار گیهان بود.
فردوسی.
همان تور کش بخت و اورند بود
به دادار گیهانش سوگند بود.
فردوسی.
تو داری بزرگی و گیهان تراست
همه بندگانیم و فرمان تراست.
فردوسی.
ای میر جهان ایزد بسپرد به تو گیهان
گیهان به ستمکاران دانم که بنسپاری.
منوچهری.
ترا نزدیک و آسانست و پیدا این جهان پورا
ز تو پنهان و دشوار است و دور است آن دگر گیهان.
ناصرخسرو.
یک چند تو خورده ای جهان را
اکنون بخوردت باز گیهان.
ناصرخسرو.
عیانت صورت ظاهر نهانت صورت باطن
خمیرت وسعت عالم خیالت حالت گیهان.
ناصرخسرو.
شاید از اقبال وبخت تو که گیهان آفرین
آفریند از پی ملک تو گیهان دگر.
سوزنی.
عقلای جهان، و علمای گیهان، که ناظر امور جمهورند، تقدیم این سیاست را هفوت محض، وزلت صرف شمرند. (سندبادنامه ص 172).
این کلمه را کیهان (به کاف) نیز آورده اند و در تداول امروز خاصهً کیهان بیشتر متعارف است. رجوع به کیهان و نیز رجوع به جهان و عالم و دنیا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 75 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ زند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مرکب از گیل به اضافۀ ان، پسوند مکان، در پهلوی گلان، یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا، در اوستا نام ناحیتی به صورت ’ورنا’ آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند، بر طبق سنت آن، همان مملکت ’پتشخوارگر’ (طبرستان و گیلان) است، (یشتها ج 1 ص 57، ج 1، ص 178، 192 و ج 2 ص 75 متن و حاشیه)، اندرآس همین ’ورنا’ را ریشه گیلان دانسته، ولی استاد بنونیست این حدس را رد کرده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 263 به بعد شود، منطقه ای است در شمال ایران و در تقسیمات کشور به استانها استان یکم محسوب میگردد و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: در 36 درجه و 28 دقیقه تا 38 درجه و 11 دقیقۀ عرض شمالی و از 48 درجه و 44 دقیقه تا 50 درجه و 32 دقیقۀ طول شرقی واقع شده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
در طرف شمال دریای خزر واقع است و حدود آن بدین شرح است: از خاور به شهرستان شهسوار و منطقۀ مازندران، از باختر شهرستان اردبیل و خلخال، از جنوب وجنوب باختر به خطالرأس سلسلۀ جبال البرز که بین شهرستان زنجان و قزوین و گیلان واقع شده و مقسم المیاه سلسلۀ مذکور همه جا حد طبیعی گیلان با شهرستانهای مذکور است، وضع کلی طبیعی: سلسله جبال البرز با ارتفاع متوسط سه هزار متر موازی با ساحل دریای خزر مانند دیوار عظیمی منطقۀ گیلان را احاطه کرده فقط در قسمت مرکزی بوسیلۀ رود خانه سفیدرود معبر مهمی که تنها مدخل طبیعی منطقه است ایجاد گشته و راه شوسۀ طهران به گیلان در این معبر و طول رود خانه سفیدرود احداث شده است، قسمتهای شمال منطقۀ جلگۀ مسطحی است که از رسوبات رودهای متعددی که از سلسلۀ جنوبی سرچشمه میگیرند تشکیل شده، قسمت جلگه جنگلزار است و مرور زمان قسمت عمده آن مبدل به زمینهای زراعتی گردیده است، قسمتهای کوهستانی تا ارتفاع تقریبی هزار و دویست متر پوشیده از جنگل انبوه است، ارتفاع قلل مهم سلسلۀ البرز در منطقۀ گیلان مانند قلۀ کوه درفک جنوب دهستان سیاهکل 3500 متر و در جنوب فومن 2900 متر و ناتشکوه در املش 3000 متر و سمام کوه از جنوب رودسر 3250 متر وگوانه کل در جنوب اشکور پایین 3250 متر است، آب و هوای گیلان معتدل و مرطوب است، باد شمال رطوبت دریای خزر را به گیلان می آورد و بواسطۀ ارتفاع زیاد سلسلۀ البرز رطوبت از گیلان خارج نمی شود و در اثر برودت نقاط مرتفع تبدیل به باران میگردد، باد جنوبی موسوم به باد گرم است که از طرف فلات مرکزی میوزد فصل وزش آن بیشتر در پاییز است، کوه های گیلان، دنبالۀ کوه های طالش است که تا درۀ سفیدرود پیش میرود و به دو ناحیه تقسیم میشود: یکی ناحیۀ مرتفع که بین گیلان و طارم و خلخال واقع شده و دیگری جلگۀ ساحلی دارای خاکهای رسوبی حاصلخیز است، گیلان دارای رودهای متعددی است که به ترتیب اهمیت به شرح زیر است: سفیدرود، پل رود، سامان رود، مرسارود، خشکرود، پلرود، رود خانه شلمان، رود خانه لیل، رود خانه لاهیجاب، رود خانه شمرو، رود خانه خراررود، زردرود، گوهررود، رود خانه سنگ، پسیخان، شفت، شاخزر، قلعه رودخان، گشت رودخان، گاز رودبار، ماسوله، پلنک ور، سیاهرودخان، تنیان، ماسال، شاندرمن، چاف رود، شفارود، دینیاچال، دیکاسرا، کیلاسرا، ناو، گرگانرود، هره دشت، خطبه سرا، شیرآباد، حویق، چوبر، لمر،
سازمان اداری: از نظر تقسیمات کشور به پنج شهرستان زیر تقسیم شده است:
1- شهرستان رشت، 2- بندر انزلی، 3- فومنات، 4- طوالش، 5- لاهیجان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 263 به بعد) (جغرافیای طبیعی کیهان ص 34 به بعد)، و حدود و مشخصاتی که ذکر گردید راجع به گیلان امروز است و اما جهت اطلاع بر گیلان قدیم تااندازه ای اقوال قدماء را در اینجا به اختصار می آوریم: یاقوت در معجم البلدان گوید: نامی است که بر شهرهای بسیار از بلاد ماورای طبرستان اطلاق شود، در گیلان شهرهای بزرگ وجود ندارد بلکه قریه های کوچکی است که درجنگلها میان کوهها باشد و عده بسیاری از دانشمندان را بدان منسوب دارند، (معجم البلدان)،
مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی گوید: دلتای سفیدرود که نیم دایرۀ بزرگی از تپه ها و کوههای پوشیده از جنگل بر آن احاطه کرده است ایالت کوچک گیلان را تشکیل میدهد زمین های رسوبی دلتا را جغرافی نویسان اسلامی به طور خاص جیل یا جیلان میگفتند وقتی میخواستند تمام ایالت گیلان را اداره کنند، جیلانات (گیلان ها) می گفتند، و این اسم شامل ولایات و نواحی کوهستانی هم میگردید این سرزمین موطن اصلی آل بویه یا دیالمه بود که سرکردگان آنها در قسمت اعظم قرن چهارم در بغداد در دستگاه خلافت نفوذ و قدرت داشتند، در قرن چهارم هجری تمامی گیلان و ولایات کوهستانی که در شرق گیلان و در امتداد سواحل دریای خزر قرار داشت، جزء ایالت دیلم بود ولی بعدها این نواحی از هم تفکیک شد و خود اسم دیلم نیز از زبانها افتاد و نام جیلان بر تمام ناحیۀ مجاور اطلاق گردید، در حالی که در واقع جیلان اراضی ساحلی و دیلم کوهپایۀ مشرف بر آن اراضی ساحلی است اما هریک از این دو نام هم گاهی بر تمام سرزمینی که در جنوب باختری دریای خزر واقع بود اطلاق میگردید، در قرن هشتم به قول حمداﷲ مستوفی: لاهیجان و فومن دارالملک جیلانات بود و از شهرهای مهمی که نام می برد فومن و رشت است که هیچ کدام از جغرافی نویسان اسلامی از آن نام نبرده اند، و در قرن چهارم مقدسی گوید که کرسی موغان یا مغکان یا موقان شهری بود به همان نام که اکنون تعیین محل آن دشوار است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 185 به بعد شود
نامی متداول میان ساکنان سواحل جنوبی خزر برای قسمت پست و ساحلی محدود میان چالوس و انزلی در مقابل کوهپایه و قسمت مرتفعات همین ناحیه، چنانکه هرگاه کسی از کوهپایه های شمالی شهسوار یا رودسر یارامسر به جانب ساحل رود، گویند به گیلان رفته است
نام محلی است در اطراف کرمانشاه، واقع در 42هزارگزی سر چله و 6 هزارگزی قصرشیرین، (از مجمل التواریخ گلستانه ص 253)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کلهر کردستان باشد، (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی بندرعباس، واقع در صدهزارگزی شمال بندرعباس سر راه شوسۀ بندرعباس به کرمان، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن خرما و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گیرنده، گیرا، نعت فاعلی از گرفتن در همه معانی، در حال گرفتن، مقید واسیر ساختن، (یادداشت به خط مؤلف)، در حال اشتعال و آتش گرفتن، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 150هزارگزی جنوب باختری بمپور و 8هزارگزی جنوب راه مالرو فنوج به رمشک، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، برنج، ذرت و تنباکو و شغل اهالی زراعت است، ساکنان از طایفۀ شیرانی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
معرب جیران است و آن نام جزیره ای است میان بصره و سیراف و مساحت آن 500گز در 500گز باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به جیران شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب باختری مرزن آباد و 10هزارگزی باختری شوسۀ چالوس به تهران، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 75 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، لبنیات، گردو و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رادگان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 74هزارگزی شمال باختری مشهد و کنار راه عمومی مشهد به رادکان، محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 44 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل هیفان، مرد تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج). عطشان، سخت تشنه یا زود تشنه شونده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 12هزارگزی باختر شهر نهاوند و 8هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب، محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 2600 تن است، آب آن از رود سراب مهم تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات، توتون، حبوب و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان دارد و در تپه مجاور این ده آثار تاریخی قبل از میلادبه دست آمده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بمعنی عیف و عیاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیف و عیاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یِ)
متشکی و آنکه کراهت داشتن از هر چیز خوی او باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه عادت و خلق او نپسندیدن اشیاء باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ناویدن درخت از چپ و راست. (منتهی الارب). تمایل و خمیدن درخت به چپ و راست با شاخه های خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد دراز باریک میان لاغرشکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَیْ یَ)
راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان، مرخ (درخت آتش زنه) است، ولی صاحب تاج العروس بر آن است که در کلمه مرخ تصحیف روی داده و صحیح آن ’مرح’ است، یعنی مرح فی السیر (تبختر در راه رفتن) ، و لسان العرب نیز همین معنی را تأیید میکند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد، کثرت مردم، ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد، ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد، ملخهای لاغر سرخ زادۀ سال اول، گیاهی است کوهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
یا سرآب گیان، رودی است در دهستان سفلای نهاوند، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضیف، (منتهی الارب)، رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(شَیْ یِ)
شیفه. دیدبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاف زیفاً و زیفاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار و در نهج البلاغه در وصف طاوس: ’و یمیس بزیفانه’، مراد از زیفان حرکت دم طاوس است به چپ و راست. (اقرب الموارد). رجوع به زیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
دنیا و روزگار و جهان، عالم، گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیفان
تصویر عیفان
بیزار دلاشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفان
تصویر شیفان
دیده بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیفان
تصویر سیفان
دراز و باریک مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفان
تصویر خیفان
ملخ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه چادر. توضیح فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان) آورده اند و بیت ذیل را از ابوشکور بشاهد آن نقل کرده اند: همه باز بسته بدین ریسمان (آسمان. دهخدا) که بر پرده (برده. دهخدا) بینی بسان کیان. چنانکه کلمه پهلوی نشان میدهد صحیح با گاف پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیفان
تصویر ذیفان
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیران
تصویر گیران
گیرنده، در حال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی