جدول جو
جدول جو

معنی گیشه - جستجوی لغت در جدول جو

گیشه
باجه
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
گیشه
باجه، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرهنگ فارسی عمید
گیشه
فرانسوی باجه
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرهنگ لغت هوشیار
گیشه
((ش))
باجه، دریچه
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
زاویه، جانبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
جنگل، جای پر درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، شغل
فرهنگ واژه فارسی سره
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
تبر، ابزاری که بدان چوب را میشکافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
خبر چین، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، کسب، هنر، صنع، صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است شفاف که از ذوب کردن شن سفید و سولفات دو سودیم و آهک و بعضی اجسام دیگر در کوره های مخصوص بشکل های مختلف می سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیره
تصویر گیره
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت، در موسیقی نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گینه
تصویر گینه
آبگینه، شیشه، بلور، آیینه، تنگ بلور، شیشۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه
تصویر شیشه
ماده ای سخت، شفاف و شکننده که در ساختن پنجره و بعضی ظروف به کار می رود
شیشۀ نشکن: نوعی شیشه با مقاومت زیاد که هنگام شکستن ریز ریز می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی،
در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن
گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰)
گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو
گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار
گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز
گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
آلتی دسته دار شبیه چکش با سر آهنی پهن و تیز که در نجاری، بنّایی و سنگ تراشی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیشه
تصویر غیشه
گیاهی که از آن ریسمان، جوال و حصیر می بافتند، نی، برگ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای
عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه
پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن
پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن
پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیشه
تصویر عیشه
زیست زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیشه
تصویر فیشه
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنار، کرانه، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاه
تصویر گیاه
نبات، رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت، علف سبز، سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیره
تصویر گیره
آلتی که چیزی را بگیرد و نگاه دارد، انبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجه
تصویر گیجه
گیجی گیجش: سر گیجه
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیهه
تصویر گیهه
از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پای افزار که رویه آن را از ریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آنرا گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند، نوعی از کفش است
فرهنگ لغت هوشیار