بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟ ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟ ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مِثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
ابزاری که برای نگه داشتن، فشار دادن و یا گرفتن چیزی به کار می رود، انبر، وسیله ای چوبی، فلزی یا پلاستیکی برای نگاه داشتن لباس روی طناب یا میله، وسیله ای برای جمع کردن یا نگه داشتن موی سر، وسیله ای برای ضمیمه کردن کاغذها به هم، در پزشکی وسیله ای برای بستن رگ و مانند آن
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰) گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی، در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مِثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰) گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)