جدول جو
جدول جو

معنی گیزلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

گیزلاغ
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیلار
تصویر گیلار
(دخترانه)
نوعی مرغابی با منقار کوچک که در آبهای شیرین زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیاغ
تصویر گیاغ
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
میوه ای گرد و کوچک، شیرین و سفید یا سرخ که هسته ای کوچک دارد، درخت این میوه که بلند و دارای برگ های دندانه دار و گل های سفید است
ظرف بلوری پایه دار برای نوشیدن انواع نوشابه
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی گیاه است که علف باشد، (از فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) :
عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزدگیاغ،
بهرامی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب آشامانیدن سگ در ظرف و درآمدن سر او در آن، آب خورانیدن سگ را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
میلغ، میلغه، رجوع به میلغ شود
لغت نامه دهخدا
میوه ای است کوچک به قدر فندق که شیرین و از جنس آلوبالو است اما کم رنگ تر از آن و اول میوه ای است که در ایران بعد از توت در بهار به دست می آید، (از فرهنگ نظام)، این میوه گوشت دار و هسته ای و دارای ریشه های سطحی است و در خاکهای بارخیز رستی و آهکی خوب میروید، در خاکهای شنی چندان رشد نمی کند، و بلندی درخت گیلاس از پنج تا هفت متر میرسد، چوب آن سخت و سنگین است و به مصرف بسیاری از کارها میرسد، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 241) : و در این چهار باغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه که اندر بهشت باشد، (تاریخ بخارای نرشخی)،
- گیلاس وحشی، نوعی از گیلاس خودرو است بیشتر در جنگلهای شمال ایران میروید، روستاییان از پوست آن کیف و صندوق می سازند، (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 242) (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 37)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری رینه، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول آن لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دیه های لاریجان است، (از سفرنامۀ رابینو بخش فارسی ص 154)
لغت نامه دهخدا
لیوان آبخوری، ظرفی بلورین به اشکال مختلف که آشامیدن را به کارست
لغت نامه دهخدا
آرد که تازی آن دقیق و طحین است، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310)، اما این لغت در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کلهر کردستان باشد، (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یَ)
گوزالان. دهی است از دهستان چهاردانگه مرکز دهستان بخش هوراند شهرستان اهر، واقعدر 17 هزارگزی شمال باختری هوراند و 22 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. منطقه ای کوهستانی، هوای آن مایل به گرمی و دارای 458 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توت، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی شتر. (یادداشت مؤلف) ، دیلاق. (در تداول عامه) بالای بلند و نامطبوع. بالای بسیار بلند و سخت بلند و لاغر. بمزاح و تحقیر قدبلند. قدبلند نامطبوع. شیظم. سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیلاق شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از گیل به اضافۀ ان، پسوند مکان، در پهلوی گلان، یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا، در اوستا نام ناحیتی به صورت ’ورنا’ آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند، بر طبق سنت آن، همان مملکت ’پتشخوارگر’ (طبرستان و گیلان) است، (یشتها ج 1 ص 57، ج 1، ص 178، 192 و ج 2 ص 75 متن و حاشیه)، اندرآس همین ’ورنا’ را ریشه گیلان دانسته، ولی استاد بنونیست این حدس را رد کرده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 263 به بعد شود، منطقه ای است در شمال ایران و در تقسیمات کشور به استانها استان یکم محسوب میگردد و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: در 36 درجه و 28 دقیقه تا 38 درجه و 11 دقیقۀ عرض شمالی و از 48 درجه و 44 دقیقه تا 50 درجه و 32 دقیقۀ طول شرقی واقع شده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
در طرف شمال دریای خزر واقع است و حدود آن بدین شرح است: از خاور به شهرستان شهسوار و منطقۀ مازندران، از باختر شهرستان اردبیل و خلخال، از جنوب وجنوب باختر به خطالرأس سلسلۀ جبال البرز که بین شهرستان زنجان و قزوین و گیلان واقع شده و مقسم المیاه سلسلۀ مذکور همه جا حد طبیعی گیلان با شهرستانهای مذکور است، وضع کلی طبیعی: سلسله جبال البرز با ارتفاع متوسط سه هزار متر موازی با ساحل دریای خزر مانند دیوار عظیمی منطقۀ گیلان را احاطه کرده فقط در قسمت مرکزی بوسیلۀ رود خانه سفیدرود معبر مهمی که تنها مدخل طبیعی منطقه است ایجاد گشته و راه شوسۀ طهران به گیلان در این معبر و طول رود خانه سفیدرود احداث شده است، قسمتهای شمال منطقۀ جلگۀ مسطحی است که از رسوبات رودهای متعددی که از سلسلۀ جنوبی سرچشمه میگیرند تشکیل شده، قسمت جلگه جنگلزار است و مرور زمان قسمت عمده آن مبدل به زمینهای زراعتی گردیده است، قسمتهای کوهستانی تا ارتفاع تقریبی هزار و دویست متر پوشیده از جنگل انبوه است، ارتفاع قلل مهم سلسلۀ البرز در منطقۀ گیلان مانند قلۀ کوه درفک جنوب دهستان سیاهکل 3500 متر و در جنوب فومن 2900 متر و ناتشکوه در املش 3000 متر و سمام کوه از جنوب رودسر 3250 متر وگوانه کل در جنوب اشکور پایین 3250 متر است، آب و هوای گیلان معتدل و مرطوب است، باد شمال رطوبت دریای خزر را به گیلان می آورد و بواسطۀ ارتفاع زیاد سلسلۀ البرز رطوبت از گیلان خارج نمی شود و در اثر برودت نقاط مرتفع تبدیل به باران میگردد، باد جنوبی موسوم به باد گرم است که از طرف فلات مرکزی میوزد فصل وزش آن بیشتر در پاییز است، کوه های گیلان، دنبالۀ کوه های طالش است که تا درۀ سفیدرود پیش میرود و به دو ناحیه تقسیم میشود: یکی ناحیۀ مرتفع که بین گیلان و طارم و خلخال واقع شده و دیگری جلگۀ ساحلی دارای خاکهای رسوبی حاصلخیز است، گیلان دارای رودهای متعددی است که به ترتیب اهمیت به شرح زیر است: سفیدرود، پل رود، سامان رود، مرسارود، خشکرود، پلرود، رود خانه شلمان، رود خانه لیل، رود خانه لاهیجاب، رود خانه شمرو، رود خانه خراررود، زردرود، گوهررود، رود خانه سنگ، پسیخان، شفت، شاخزر، قلعه رودخان، گشت رودخان، گاز رودبار، ماسوله، پلنک ور، سیاهرودخان، تنیان، ماسال، شاندرمن، چاف رود، شفارود، دینیاچال، دیکاسرا، کیلاسرا، ناو، گرگانرود، هره دشت، خطبه سرا، شیرآباد، حویق، چوبر، لمر،
سازمان اداری: از نظر تقسیمات کشور به پنج شهرستان زیر تقسیم شده است:
1- شهرستان رشت، 2- بندر انزلی، 3- فومنات، 4- طوالش، 5- لاهیجان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 263 به بعد) (جغرافیای طبیعی کیهان ص 34 به بعد)، و حدود و مشخصاتی که ذکر گردید راجع به گیلان امروز است و اما جهت اطلاع بر گیلان قدیم تااندازه ای اقوال قدماء را در اینجا به اختصار می آوریم: یاقوت در معجم البلدان گوید: نامی است که بر شهرهای بسیار از بلاد ماورای طبرستان اطلاق شود، در گیلان شهرهای بزرگ وجود ندارد بلکه قریه های کوچکی است که درجنگلها میان کوهها باشد و عده بسیاری از دانشمندان را بدان منسوب دارند، (معجم البلدان)،
مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی گوید: دلتای سفیدرود که نیم دایرۀ بزرگی از تپه ها و کوههای پوشیده از جنگل بر آن احاطه کرده است ایالت کوچک گیلان را تشکیل میدهد زمین های رسوبی دلتا را جغرافی نویسان اسلامی به طور خاص جیل یا جیلان میگفتند وقتی میخواستند تمام ایالت گیلان را اداره کنند، جیلانات (گیلان ها) می گفتند، و این اسم شامل ولایات و نواحی کوهستانی هم میگردید این سرزمین موطن اصلی آل بویه یا دیالمه بود که سرکردگان آنها در قسمت اعظم قرن چهارم در بغداد در دستگاه خلافت نفوذ و قدرت داشتند، در قرن چهارم هجری تمامی گیلان و ولایات کوهستانی که در شرق گیلان و در امتداد سواحل دریای خزر قرار داشت، جزء ایالت دیلم بود ولی بعدها این نواحی از هم تفکیک شد و خود اسم دیلم نیز از زبانها افتاد و نام جیلان بر تمام ناحیۀ مجاور اطلاق گردید، در حالی که در واقع جیلان اراضی ساحلی و دیلم کوهپایۀ مشرف بر آن اراضی ساحلی است اما هریک از این دو نام هم گاهی بر تمام سرزمینی که در جنوب باختری دریای خزر واقع بود اطلاق میگردید، در قرن هشتم به قول حمداﷲ مستوفی: لاهیجان و فومن دارالملک جیلانات بود و از شهرهای مهمی که نام می برد فومن و رشت است که هیچ کدام از جغرافی نویسان اسلامی از آن نام نبرده اند، و در قرن چهارم مقدسی گوید که کرسی موغان یا مغکان یا موقان شهری بود به همان نام که اکنون تعیین محل آن دشوار است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 185 به بعد شود
نامی متداول میان ساکنان سواحل جنوبی خزر برای قسمت پست و ساحلی محدود میان چالوس و انزلی در مقابل کوهپایه و قسمت مرتفعات همین ناحیه، چنانکه هرگاه کسی از کوهپایه های شمالی شهسوار یا رودسر یارامسر به جانب ساحل رود، گویند به گیلان رفته است
نام محلی است در اطراف کرمانشاه، واقع در 42هزارگزی سر چله و 6 هزارگزی قصرشیرین، (از مجمل التواریخ گلستانه ص 253)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن حوامل را باشد، (از ’وزغ’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، اخراج البول دفعهً دفعهً، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو کَ)
میوۀ درخت سرو. (فرهنگ نظام) :
آن جوزگره نگر به صوف اخضر
چون سرو که او گوزکلاغ آرد بر.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 123).
، در صحاری گرمسیر نواحی کاشان و بیشتر در مزارع جو گیاهی به افراط میروید که کونه یا ریشه آن مانند سیب زمینی است و آن را گوزکلاغ نامند. در برج اسفند این کونه که گاهی به اندازۀ سیبی درشت است کامل می شود. این کونه دراز و سفیدرنگ است و بتۀ آن برگهای کوچک دارد. گل آن کوچک و زرد و به اندازۀ گل ناز و خوشبو است. در ماه اسفند این گیاه تخم میکند و سه ماه بعد تخم آن میرسد و قابل زرع میشود. کونۀ آن در یک چارک ذرع زیر زمین است. پس از بریان کردن یاپختن آن غذایی لذیذ و به طعم سیب زمینی است و در سالهای قحط کمک خوبی برای غذای مردم آن سامان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قیشلاق، قشلاق، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
ترکی قشلاق بنگرید به قشلاق قشلاق: توجه رایات همایون از دارالملک تبریز به جانب قیشلاق بغداد... و به جانب اوجان نهضت فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه نبات: عجب نیست از سوز من گر بباغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ. (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان خواننده از خانواده چکاوک (جل) است که در سواحل بحر خزر و دامنه های البرز نیز فراوان است قازلاخ غازلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. میوه اش سفت و خوشمزه و شیرین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیاغ
تصویر گیاغ
گیاه، نبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلاس
تصویر گیلاس
فنجان، لیوان مخصوصاً لیوان پایه دار بلوری
فرهنگ فارسی معین
پارچ، لیوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن آن: دعوا
چیدن آن: شادی
درخت گیلاسی پر از شکوفه: سرگرمی، خوشبختی
کیک گیلاس: سوء تفاهم
- لوک اویتنهاو
گیلاس اگر در فصل خودش در خواب دیده شود تعبیری ندارد ولی اگر در غیر فصل مثلا در زمانی که برف بر زمین نشسته و آبها یخ بسته گیلاس ببیند و بخورد خوب نیست بخصوص اگر مزه اش ترش باشد. گیلاس و آلبالو را خوب ندانسته اند و بیشتر به خاطر ترشی مزه اش آن را غم و اندوه تعبیر کرده اند ولی اگر در خواب ببینید گیلاس می خورید و آن کاملا شیرین است بد نیست. چنانچه کال باشد بهتر است. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن گیلاس در خواب، نشانه آن است که بخاطر رفتار دوستانه خود محبوبیت کسب خواهید کرد.
۲ـ خوردن گیلاس در خواب، علامت آن است که می خواهید به هدفی ارزشمند دست یابید.
۳ـ دیدن گیلاس سبز و کال در خواب، دلالت بر آن دارد که خوشبختی نزدیک شما است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سوختگی شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگک
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی برشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سطح آبکی ولغزنده، لغزنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ گفتن، چاخان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس، مرطوب
دیکشنری اردو به فارسی