جدول جو
جدول جو

معنی گیداری - جستجوی لغت در جدول جو

گیداری
دهی است از دهستان خنافره بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 4هزارگزی جنوب باختری راه فرعی اتومبیل رو شادگان به آبادان، محلی است دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 200 تن است، آب آن از رود خانه جراحی تأمین میشود، محصول عمده آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان عبابافی است، ساکنان آن از طایفۀ ابوخضر و خنافره هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیداری
تصویر بیداری
بیدار بودن، کنایه از هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، قابل رؤیت، دیدنی، درخور دیدن، برای مثال مردم ز راه علم بود مردم / نه ز این تن مصور دیداری (ناصرخسرو - ۴۸۹)، کنایه از زیبا
فرهنگ فارسی عمید
مقابل سهرو بی خوابی، (از ناظم الاطباء)، یقظه مقابل خواب و نوم، سهد، سهاد، یاد، (یادداشت مؤلف) : حالی است که روح نفسانی اندر آن حال آلتها و حس و حرکت را کار فرماید تا مردم بقصد و اختیار خویش حرکتها میکند و از محسوسات خبر می یابد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بخواب و به بیداری و رنج و ناز
ازین بارگه کس مگردید باز،
فردوسی،
خوبست مرا کار بهر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوشست و وسن من،
منوچهری،
و چون خوابی نیکو دیده آید بی شک دل بگشاید اما پس از بیداری بجز تحیر و تأسف نباشد، (کلیله و دمنه)،
از آنکه دیدن رویش بخواب و بیداری
همی بداند کآید دریغ و دشوارم،
سوزنی،
در خواب جلالت تو دیدم
در بیداری همان ببینم،
خاقانی،
امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را،
سعدی،
همه شب به بیداری اختر شمرد،
سعدی،
آنکه خوابش بهتر از بیداریست
آنچنان بد زندگانی مرده به،
سعدی،
سحر کرشمۀ چشمت بخواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست،
حافظ،
شب از غمت دارم فغان روز از غمت در زاریم
دارم عجب روزو شبی آن خواب و این بیداریم،
؟ (یادداشت مؤلف)،
، هشیاری و آگاهی، (ناظم الاطباء)، تنبه، هشیار کار خود بودن، انتباه، (یادداشت مؤلف) :
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان،
فرخی،
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه،
منوچهری،
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو،
منوچهری،
از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه ... آن است ... (تاریخ بیهقی)، بوسهل نیکو اندیشه نکرد که این پوشیده نماند و خوارزمشاه از دست بشود و در بیداری و هشیاری چنو نیست بدین آسانی او را برنتوان انداخت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320)، خوانندگان و شنوندگان را از آن بسیار بیداری و فواید حاصل آید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681)، سلیمان را از عزم و بیداری و احتیاط و هشیاری و پیش بینی بر ملک عجب آمد، (تاریخ طبرستان)، مقابل مستی، هشیاری:
گرچه زخود رفته ام از تو نیم بیخبر
مستی ارباب عشق غایت بیداریست،
عماد،
، در اصطلاح صوفیه، عالم صحو را گویند جهت عبودیت، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیدار، رجوع به دیدار شود،
درخور دیدن، سزاوار تماشا، ازدر دیدار، درخور رؤیت، شایستۀ رویت، قابل دیدن، درخور نظاره، خوش نما، خوش منظر، نیکومنظر، منظرانی، منظری، وجیه، (یادداشت مؤلف) : اجهر، مرد دیداری تمام خلقت، (منتهی الارب)، جهوری، جهیر، مردی دیداری، (مهذب الاسماء)، طریر، منظری، منظرانی، مرد با منظر نیکو و دیداری، مرد دیداری، (یادداشت مؤلف) :
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری،
منوچهری،
،
صاحب منظر: وستی پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هارون بود و دیداری تر، (تاریخ بیهقی)، مردی دیداری و کافی است اما ... بسته کار است، (تاریخ بیهقی)، مرئی، (التفهیم چ جلال همایی ص 124)، مشهود، آشکار، پیدا، نمودار:
مردم ز راه علم شود مردم
نه زین تن مصور دیداری،
ناصرخسرو،
همچولعلم جگری پر خونست
عکسش اینک ز رخم دیداری،
کمال اسماعیل،
، توری، تور، کلوته، شبکه، جامۀ مشبک، جامه که اشیاء واقعدر پشت آن را بعلت سوراخهای خرد که در آن است توان دید، (یادداشت مؤلف) : آنچه زر نقد بود درکیس های حریر سرخ و سبز و سیمها در کیس های زرد دیداری، (تاریخ بیهقی)، و سقلاطون و ملحم و دیبای رومی و ترکی و دیداری، (تاریخ بیهقی)، در اصطلاح بانک، چیزی که در هنگام دیدن باید انجام گیرد،
- سند دیداری، سندی است که در هنگام دیدن باید پول آن پرداخته شود، (عندالرؤیه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
ناتندرستی ناخوشی مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگاری
تصویر بیگاری
عمل کار کردن بیمزد رایگان کار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
سزاوار تماشا، در خور نظاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، آوو
فرهنگ واژه فارسی سره
سمر، یقظت، یقظه، آگاهی، انتباه، هوشیاری، رستاخیز، نهضت
متضاد: غفلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
الصّحوة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
Awakening, Wakefulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
éveil, veille
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
пробуждение , бодрствование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
uyanma, uyanıklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیداری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
بیداری , بیداری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
জাগরণ , জাগ্রত অবস্থা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
ufufuo, macho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
覚醒
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
깨어남 , 깨어 있음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
Erwachen, Wachsamkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
התעוררות , עֵרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
जागरण , जागरूकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
kebangkitan, kesadaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
ontwaken, waakzaamheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
despertar, vigilia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
risveglio, veglia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
despertar, vigília
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
醒来 , 清醒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
przebudzenie, czuwanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
пробудження , неспання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
การตื่น , ความตื่นตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی