جدول جو
جدول جو

معنی گوگالش - جستجوی لغت در جدول جو

گوگالش
گاوچران، گاوبان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگالش
تصویر سگالش
چاره جویی، مشورت، رایزنی، اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوساله
تصویر گوساله
بچۀ گاو
گوسالۀ سامری: گوساله ای که مردی از بنی اسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، تفکیر، تأمّل
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ)
عمل گوالیدن. نما. نمو. ریع. فزونی. برکت. (یادداشت مؤلف) :
نه گاه بسودن مر او را نمایش
نه گاه گوالش مر او را گرانی.
فرخی.
و رجوع به گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
اسم اسگالیدن. سگالش. اندیشه. تفکر. فکر. خیال. (برهان) :
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + ه ’پسوند نسبت’ دارای یک سال). (از حاشیۀ برهان). بچۀ گاو باشد. (برهان) ... در اصل بچۀ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. (غیاث). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوسالۀ پرواری (دارای) بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. (قاموس کتاب مقدس). بحزج. تبیع. غفر. تولب. عجل، عجّول. (منتهی الارب) :
یکی خرد گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی آبروی.
فردوسی.
کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل
پیش گوساله نشاید که قران خوانی.
ناصرخسرو.
با گاو زری که سامری ساخت
گوساله شمار زرگران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35).
یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.
خاقانی (دیوان چ سجادی 142).
سامری سیرم نه موسی سیرت ار تازنده ام
در سم گوساله آراید ید بیضای من.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 322).
- امثال:
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود، یا: دل صاحبش آب شود. (امثال وحکم ج 1 ص 537).
گاومان دو گوساله زاییده است. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266).
گوسالۀبسته را میزنند. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوسالۀ بسته ملانصرالدین است، گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت، یکی از آن دو بگریخت، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوسالۀ بسته را به زدن گرفت. گفتند چرا چنین کنی، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله به روزگار، گاوی گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوساله به زور میخ میجهد، یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است. (آنندراج).
گوساله به نردبان و اشتر به قفس. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است). (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسالۀ مادر حسن، تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). مثل گوسالۀ مادرحسن، آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق. (امثال و حکم ج 3 ج 1480).
گوسالۀ من پیر شد و گاو نشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله هرچند مه، گاوتر. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330).
حوشب، جذع، گوسپندو گاو به سال دوم درآمده. دبب، گوسالۀ نخست زاده. ذرع، گوسالۀ دشتی. طلا، بچه گاو، گوساله. عجله، گوسالۀ ماده. عضب، گوسالۀ شاخ برآورده. غض ّ، گوسالۀ نوزاده. فرقد، گاوساله. فریر، گاوسالۀ دشتی. یرع، بچۀ گاو. (منتهی الارب).
- گوسالۀ مرده پرکاه کردن، رسم است که چون بچۀ گاو دوشه بمیرد در پوست او کاه پر کرده در نظر گاو آرند تا آن را بچه خیال کند و شیر دهد. (آنندراج) :
صاحب طبعان ستایش جاه کنند
تا در دل جاه پروران راه کنند
دلجویی گاو نیست شیر است مراد
گوسالۀ مرده را چو پرکاه کنند.
ناظم هروی (از آنندراج).
، شتربچه و فیل بچه و هر چیز که آن کوچک و خردسال باشد هم هست، چه گو به معنی خرد و کوچک نیز آمده است. (برهان) (از غیاث)، و گاهی به طریق کنایه به جوانان بی عقل اول عمر هم استعمال کنند. (برهان)، در بازی گاو یا گوساله یا فنگلی سنگ متوسط میان گاو و فنگلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گاو شود
لغت نامه دهخدا
به معنی گوگار است که سرگین گردانک باشد و عربان خنفساء گویندش، (برهان)، کرمی است سرگین را گلوله گرداند، (رشیدی)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند (انجمن آرا)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، حنن، دعک، (منتهی الارب)، رجوع به گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
اندیشه فکر، اندیشه بد فکر بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
اندیشه، تفکر، خیال
فرهنگ لغت هوشیار
نوزاد گاو تا وقتی که بحد بلوغ برسد (اعم از نر یا ماده) جمع گوسالگان: کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که تو قرآن خوانی. (ناصر خسرو) یا گوساله زرین. گاو سامری گوساله سامری. فتنه شد شعر تو چون گوساله زرین یکی لامساس آواز در ده در جهان چو سامری. (سنائی) یا گوساله سامری. گوساله ای که سامری از زر ساخت و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد. یا گوساله فلک. برج ثور، بچه حیوانات اعم از شتر بچه فیل بچه و غیره (گاو در اصل بمعنی مطلق جانوران اهلی است)، جوان بی عقل بی شعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالش
تصویر گوالش
عمل گوالیدن: نما نمو نشو و نما، فزونی ریع، برکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
((س لِ))
اندیشه کردن، چاره جویی، اندیشه بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
((گُ))
چاله، جای گود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
((اِ لِ))
اندیشه، فکر، تفکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوساله
تصویر گوساله
((لِ))
بچه گاو، گاوی که هنوز بالغ نشده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوالش
تصویر گوالش
((گُ لِ))
نمو، نشو و نما، فزونی، برکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویال
تصویر گویال
کره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
تبادل آرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوالش
تصویر گوالش
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویالی
تصویر گویالی
کروی
فرهنگ واژه فارسی سره
بقر، عجل، کودن، نفهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گاو و گوساله خیر بود - یوسف نبی (ع)
اگر بیند گوساله نر داشت، دلیل که او پسری آید. اگر ماده بیند دختر بود. محمد بن سیرین
دیدن حیوانات حلال گوشت و دام های مفید در خواب خوب است و تقریبا هیچ زاویه بدی ندارد. گوساله نیز تابع این حکم کلی است و نعمت و خیر و برکت تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید که گوساله ای دارید و این گوساله مطیع و رام است و همراه شما می آیدخداوند فرزندی به شما عطا می فرماید. اگر بیننده خواب ازدواج نکرده باشد آن گوساله نشانه جفت یا کام است. تعبیر برای دختران و پسران یکسان است ذبح گوساله در خواب چندان خوب نیست زیرا گوساله می تواند گاوی منبع خیر و برکت و نعمت بشود. کشتن گوساله در خواب به از بین بردن یک امید و شانس تعبیر می شود. اگر بیننده خواب بیند که گوساله اش مرده امیدش را از است می دهد و یکی از درهای خوشبختی به رویش بسته می شود. نوشته اند که گوساله نر نشان آوردن پسر است و گوساله ماده خبر از آوردن دختر. این هم برای زن و مرد ازدواج کرده یکسان است. بسیاری از روستائیان هستند که با داشتن یک گوساله صاحب چندین راس دام شده اند. یک گوساله ماده به زودی گاوی شیرده می شود. و خود گوساله ای می آورد. بعد از چند سال به طور مضاعف تکثیر می گردند و طی ده سال ممکن است پانزده راس بشوند که خود ثروت بزرگی است. این است که گوساله را در خواب منبع امید می دانند و مثل گاو تنها خیر و برکت و نعمت نیست. داشتن گوساله های زیاد را به داشتن خانواده تشبیه کرده اند و چنانچه ببینید چندین راس گوساله نر و ماده دارید صاحب فرزندانی می شوید که هر یک می توانند منشا خیر و خوبی باشند. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر بیند که گوساله در خانه او آمد و شد می کرد، دلیل غم است. اگر بیند که گوساله او بمرد، دلیل است فرزندش بمیرد. اگر بیند که گوساله سفید داشت، دلیل که فرزند او پارسا و خوبروی بود. اگر گوساله سیاه بیند، دلیل که فرزند او توانگر و مستور بود. اگر گوساله ابلق دید، دلیل که همه خیر در آن فرزند بود. اگر درخواب گوساله ای فربه و قوی بیند، دلیل که فرزند او تندرست و نیکوحال بود. اگر دید که گوساله ضعیف است، تاویلش به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از اصوات آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی
بزپه
فرهنگ گویش مازندرانی