جدول جو
جدول جو

معنی گوکوه - جستجوی لغت در جدول جو

گوکوه
یا گاوکوه، یکی از دیه های شاه کوه و ساور (مازندران) است، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 169 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ / کو کُ وَ / وِ)
به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان) (آنندراج). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه. کوکن. کوتنک. جغد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِیَ)
جنبیدن در رفتار و شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کوکی الرجل کوکوه، جنبید در رفتار و شتافت. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان، واقعدر 37 هزارگزی شمال خاوری قوچان و 12 هزارگزی شمال شوسۀ قوچان به شیروان. هوای آن سرد. دارای 441 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان گوکلان، بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. در 19000گزی شمال خاوری کلاله واقع است. در دشت و هوای آن معتدل، سکنۀ آن 290 تن است. آب آن از رود خانه زاو و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، توتون و سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گوکوه، یکی از قصبات مخروب زادکان از شاه کوه، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 126 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است. (آنندراج). گوی گریبان و تکمه. (برهان). گوک. گو. گوی. (حاشیۀ برهان). رجوع به گوک شود، بمعنی گوساله باشد که بچۀ گاو است. (برهان). گوساله. (آنندراج) ، دانه هایی را نیز گویند سخت که در اعضای آدمی بهم میرسد و درد نمیکند و پخته نمی شود و آن را به فارسی اژخ و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان). رجوع به گوک و نیز فرهنگ آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوکه
تصویر گوکه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوگ، قوقه
فرهنگ فارسی معین
سرگاو، جمجمه ی گاو کهچلیجه chaije را که از وسایل نخ ریسی است
فرهنگ گویش مازندرانی