جدول جو
جدول جو

معنی گوژده - جستجوی لغت در جدول جو

گوژده
(دَ / دِ)
نوعی از صمغ که رنگ آن به سرخی گراید و از بوتۀ خاری حاصل شود که جهودانه نیز گویند، و آن صمغ را کلک نیز خوانند. (رشیدی). انزروت و گوزده. (ناظم الاطباء). رجوع به گوزده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ژَ دَ / دِ)
بمعنی کوژد است که صمغ درخت شائکه باشد و آن را جهودانه نیز گویند و آن صمغ را عنزروت خوانند. (برهان). انزروت. کوژد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوژد و انزروت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ دَ / دِ)
جوال حبوب و غله. (آنندراج از فرهنگ اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نوعی از صمغ باشد که رنگ آن به سرخی زند و از بوتۀ خاری حاصل شودکه آن را جهودانه میگویند، و به عربی عنزروت خوانند، و به فتح زای فارسی هم آمده است. (برهان) (مهذب الاسماء). کنجده. (مهذب الاسماء). و آن صمغ راکلک نیز خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) ، و نیز جانوری باشد شبیه به ملخ که شبها فریاد کند. (برهان). گوزده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) جراسک. جرواسک
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سیاستمداری فرانسوی که در سن امیلیون متولد شد (1758- 1794م.). وی از حزب ژیرندن بود. گواده با کوه نشینان جنگ کرد ولی سر او را بریدند
لغت نامه دهخدا
(گُو دِ بَ نَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار است. حدود و مشخصات آن به این قرار میباشد: از شمال به دهستانهای صحرای باغ و حومه لار، از جنوب به دهستانهای دژگان و لهزان و حومه و بستک، از خاور به دهستان رویدر و شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان صحرای باغ و قسمتی از دهستان بیرم محدود است. موقع آن جلگه ای میباشد. این دهستان در شمال بخش واقع شده و هوای آن گرم خشک است. آب مشروب آن از آب باران و چاه تأمین میشود. قسمتی از زراعت به وسیلۀ قنات آبیاری می شود و بقیه دیمی است. محصولات آن عبارتند از: خرما، تنباکو و جزئی صیفی جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان عبابافی و چادربافی است. دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 7500 نفر است و قراء مهم آن عبارتند از: انوه، فتویه، ده هنگ، تدرویه و ده تل. شوسۀ لار به لنگر از قسمت باختری دهستان کشیده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در فرهنگ ترکی به معنی تن. (آنندراج) ، میان و کمر. گرده، مغز و هسته. (ناظم الاطباء).
- گوده به حرام (گوده حرام) ، تنبل و کاهل و هیچکاره. (ناظم الاطباء). یعنی از حرام تن و توش به هم آورده. (آنندراج) :
حیف است که از دختر رز جویی کام
کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام
تا کی سر خود به پای خم خواهی سود
تا چند کشی منت این گوده حرام ؟
داراب بیک جویا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
هر چیز ریخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوژده
تصویر کوژده
انزروت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از صمغ که رنگ آن بسرخی زند و از بوته خاری حاصل شود که آنرا جهودانه گویند عنزروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونده
تصویر گونده
جوال حبوب و غله
فرهنگ لغت هوشیار
تن بدن، یا گوده حرام. از حرام تن و توش بهم آورده تنبل هیچکاره: حیف است که از دختر زر جویی کام کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام. تا کی سر خود بپای خم خواهی سود ک تا چند کشی منت این گوده حرام ک (داراب بیک جویا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژه
تصویر گوژه
غلاف پنبه غوزه پنبه، غلاف خشخاش، پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
چانه ی خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی