جدول جو
جدول جو

معنی گوهرکشی - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرکشی
(گَ / گُو هََ کَ / کِ)
عمل گوهرکش. حمل گوهر:
غنی کرد گردنکشان را ز گنج
ز گوهرکشی لشکر آمد به رنج.
نظامی.
مکلل به گوهر قبایی پرند
چو پروین به گوهرکشی ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گوهرکشی
عمل گوهرکش حمل گوهر
تصویری از گوهرکشی
تصویر گوهرکشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرشید
تصویر گوهرشید
(دخترانه)
گوهری درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ دَ / دِ)
چیزی که گوهر در آن کشیده باشند چو رشته و جز آن. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ)
عمل گوهرکن:
به گوهرکنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکرریز کن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو هََ)
یکی از دهستانهای نه گانه بخش خاش شهرستان زاهدان. این دهستان در باختر خاش قرار گرفته است و راه فرعی خاش به نرماشیر از این دهستان میگذرد و حدود آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان اسگل آباد، از خاور به دهستان کلنگور، از جنوب به دهستان کارواند، از باختر به دهستان بزمان از شهرستان ایرانشهر. محلی جلگه با تپه های خاکی و هوای آن گرم معتدل است و آب آن از قنات، چشمه و چاه تأمین میگردد و بیشتر ساکنان دهستان چادرنشین هستند. محصول عمده آن: غلات، ذرت و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. از ده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. و جمعیت آن دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ دَ / دِ)
خانه گوهر. جای گوهر. آنجا که گوهر باشد یا گوهر نگه دارند:
کلکم چو ز خط عقدنگار آید گویی
گوهرکده ها در دل تاریک مداد است.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام محلی است در فاصله چهار فرسخ و نیم شمال باشت. (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ نِ)
آنکه گوهر زاید. گوهرزاینده. گوهرخیز. که گوهر برآورد:
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای.
سعدی.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانۀ شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
، کنایه از بخشنده و کریم باشد، گوهرفروش باشد و آن را جوهری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، کنایه از هنرمند و فصیح و صاحب طبع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) ، کنایه از عاقل و کامل باشد. (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) ، بزرگ زاده و اصیل. چه گوهر به معنی اصل و نژاد هم آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) ، کنایه از نیکوکار و عادل. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دادگر. دادگستر. (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) ، چیزی بود که از گوهر ساخته باشند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ خَ)
عمل گوهرخر:
تو گوهر کن از کان اسکندری
سکندر خود آید به گوهرخری.
نظامی.
میان بسته هر یک به گوهرخری
خریدار گوهر بود گوهری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کشنده گوهر حامل جواهر: گشاد از گوش گوهرکش بسی نعل سم شبدیز را کرد آتشین لعل. (نظامی)، دارای گوهر، دست برنجن گوهر نشان دستبند مرصع
فرهنگ لغت هوشیار
آنجا که گوهر باشد یا گوهر نگهدارند جای جواهر: کلکم چو ز خط عقد نگار آید گویی گوهرکده ها در دل تاریک مداد است. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر کنی
تصویر گوهر کنی
عمل و شغل گوهر کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر کشی
تصویر گهر کشی
عمل گوهرکش حمل گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرجوی
تصویر گوهرجوی
غواص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
Digestive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
استراق سمع، تنبیه کردن، گوش مالی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
पाचक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
sindirim
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
消化の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
消化的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
עיכול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
소화의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
pencernaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
spijsvertering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
травний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
пищеварительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
trawienny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
verdauungsfördernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
mmengenyuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی