جدول جو
جدول جو

معنی گوهرفروش - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرفروش
جواهرفروش، کسی که جواهر می فروشد
تصویری از گوهرفروش
تصویر گوهرفروش
فرهنگ فارسی عمید
گوهرفروش(غِ زَ)
جواهرفروش. گوهری. گهرفروش. جواهری. جوهری. مالک گوهر. دارای گوهر. گوهردار. دارندۀ گوهر. صاحب گوهر:
ببردند هر دو به گوهرفروش
که این را بها کن به دانش بکوش.
فردوسی.
تو بشناس کان مرد گوهرفروش
که خوالیگرش مر ترا داد نوش.
فردوسی.
بکوبد در خان گوهرفروش
همه سوی گفتار دارید گوش.
فردوسی.
یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش رخنه زد و بشکفید.
کسائی (از لغت فرس).
گهر خریدند او را به شهرها چندان
که سیر گشت ز گوهرفروش، گوهرخر.
فرخی.
سوسن کافوربوی، گلبن گوهرفروش
وز مه اردیبهشت کرده بهشت برین.
منوچهری.
بازار بزازان و عطاران و گوهرفروشان از این سه بازار ممکن نشد بیش غارت کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). گوهرفروشان بازگشتند و دیگر روز با سفطهای جواهربه درگاه آمدند. (تاریخ بیهقی ص 427 چ ادیب).
تو گفتی که بر تخت پیروزه پوش
گهرریخت هندوی گوهرفروش.
اسدی.
از این جام گفت آن خداوند هوش
زهی دولت مرد گوهرفروش.
نظامی.
گزارنده صراف گوهرفروش
سخن را به گوهر برآمود گوش.
نظامی.
زمان را در او صدهزاران بجوش
که دیدست ماران گوهرفروش.
نظامی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهرفروش است یا پیله ور.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرافروز
تصویر گوهرافروز
(دخترانه)
افروزنده گوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
(گَ / گُو هََ فُ)
عمل گوهرفروش. عمل جوهری. جوهرفروشی:
کنون لعل و گوهرفروشی کند
خردکی در این ره خموشی کند.
نظامی.
من آن گوهر آورده از ناف سنگ
به گوهرفروشی ترازو به چنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرفروش:
قدر گهر جز گهرفروش نداند
اهل ادب را ادیب داند مقدار.
فرخی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
رجوع به گوهرفروش شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ)
تراش دهنده گوهر. کسی که جواهر رامی تراشد و درخشنده می سازد. حکاک و جلادهنده گوهر
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو گامْ)
افروزندۀ گوهر. آنکه گوهر افروزد:
هریکی با هزار زیبایی
گوهرافروز نور بینایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فُ)
مخفف گوهرفروشی. عمل گوهرفروش. به همین کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(چِ / چُ لَ / لُو پَ)
آنکه گوز فروشد. جوّاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام شعبه ای از شعبه های سفیدرود گیلان است. (فرهنگ جغرافیایی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوهر فروش
تصویر گوهر فروش
آنکه گوهر فروشد گوهری جواهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوز فروش
تصویر گوز فروش
کسی که گردو فروشد گردو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر فروشی
تصویر گوهر فروشی
عمل و شغل گوهر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر فروش
تصویر گهر فروش
آنکه گوهر فروشد گوهری جواهری
فرهنگ لغت هوشیار
جواهری، زرگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد