جدول جو
جدول جو

معنی گومش - جستجوی لغت در جدول جو

گومش
گاومیش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کومش
تصویر کومش
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواش
تصویر گواش
کواش، صفت، گونه، طرز، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجۀ خاصی از یک زبان، گفتن، گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قومش
تصویر قومش
مقنی، چاه کن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
چاه جوی و کنکن را گویند که چاه کن باشد. (برهان) (آنندراج). چاه جوی و کنکن و چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. کاریزکن. چاه کن. (فرهنگ فارسی معین). کموش. کمانه. مقفی. کاریزکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسم مصدر از گفتن. در فرهنگ دساتیر (صص 264-265) به معنی تکلم کردن و سخن گفتن آمده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مکالمه. گفتگو. گفتار، مقاله. (ناظم الاطباء). ترجمه مقاله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
گرمی و حرارت، تب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یک نوع گیاهی که در دفع درد گوش استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
کومه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به واو مجهول خانه ای را گویند که از نی و چوپ و علف سازند. (برهان قاطع). صحیح کلمه کومه است. رجوع به کومه شود، رنگ و آن را گونه گویند. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً مصحف گونه است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 36000 گزی شمال باختر دیواندره و 8000 گزی شمال راه شوسۀ دیواندره به سقز. کوهستانی و سردسیر است. 360 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ نَ)
سیمره - کرخه، سرچشمۀ عمده این رود از کوه الوند است و از دشت اسدآباد و نهاوند در مقابل کنگاور جاری شده دهلاقانی کوه را بریده تشکیل تنگه های باریک ومتعدد در آن داده بعد از آن که رود دیناور ضمیمۀ آن می شود از پای بیستون می گذرد و قبل از بیستون به جنوب منحرف شده از دره های کوچکی عبور میکند و سپس سیاه آب یا قره سو که از مشرق کرمانشاه می گذرد و پل تنگی دارد که در جادۀ همدان به کرمانشاه واقع شده به آن ملحق می شود و پس از آن از تنگه های کله عبور میکند و این تنگه ها از حیث مناظر طبیعی زیباترین تنگه های ایران بشمار میرود یعنی تا سیروان (شیروان) که رود گاماساب از مشرق به مغرب منحرف شده و باید کوه های مختلف را قطع کند تشکیل آبشارها و مناظر طبیعی متعددی میدهدکه شاید در سایر نقاط ایران نظیر آنها کمتر دیده میگردد، در میان شعبات متعددی که به آن ملحق میشود مهم ترین آنها از اینقرار است: رود ماهیدشت (توئه رود)، بالاوارو، هلیلان کرند و عده زیادی رودهای دیگر که همه بطور آبشار از کوه ها فرود می آید، از سیروان به بعد گاماساب داخل لرستان شده بنام سیمره نامیده میشود و از درۀ عمیق و عریضی می گذرد که در جنوب غربی آن کبیرکوه و در شمال شرقی آن مله کوه واقع شده که مجرای رود به آن نزدیکتر است، و در مله کوه رودبار از ساحل یسار ضمیمۀ سیمره شده و از آن ببعد تا کشگان رود شعبه دیگر ندارد، کشگان رود که سرچشمۀ آن در ناحیۀ ییلاقی ایل سگوند موسوم به کوه زردآلو است پس از دریافت شعبه الشتر و آفتاب و مادیان رود و غزال رود کوه هایی را بریده دره هایی مانند سیمره تشکیل داده در پل گامیشان به سیمره ملحق میگردد پس از آن تا پل تنگ از میان تخته سنگهایی که از کوه ها ریخته است عبور نموده از ساحل یسار آب خانی و بعضی شعبات دیگر به آن میریزد، در پل تنگ آبشار مهمی به ارتفاع 40 و عرض 3 متر دیده می شود که عمق آب رود در موقع خشکی قریب 15 متر ولی در موقع ذوب برف سرچشمه های سیمره تمام درۀ پل تنگ را آب گرفته و منظرۀ طبیعی عجیبی تشکیل میدهد پس ازپل تنگ داخل تنگۀ عمیقی شده در مقابل قلعۀ قاسم وارد جلگۀ خوزستان می شود و قبل از قلعۀ قاسم آب زال و تلارود به آن میریزد، از نقطۀ معروف به پای پل ببعد رود سیمره موسوم به کرخه شده از زمینهایی که بواسطۀ رسوبات خود آن تشکیل یافته می گذرد، و به باطلاقهای شط گامش (جاموس) ختم میشود ولی سابقاً از نهر هاشمی و جنوب شط جاموس و حویزه گذشته مستقیماً وارد باطلاقهای دجله میگردد، این رود در تاریخ قدیم به اسم اوکنی معروف بود و گاماساب (گاوماسا رود) نیز بمعنی گاومیش آب یعنی رود بزرگ میباشد، این رود دارای 550 سنگ آب است، (جغرافیایی طبیعی کیهان ج 1 صص 74 - 76)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
قومس: ناحیتی است (از دیلمان به طبرستان) میان ری و خراسان بر راه حجاج و اندر میان کوههاست و این ناحیت آبادان و بانعمت است و مردمانی جنگی و از وی جامۀ کنیس خیزد و میوه هایی که اندر همه جهان چنان نباشد و از آن به گرگان و طبرستان برند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 146). و اقلیم چهارم آغازد از زمین چین و تبت... و کوهستان و نشابور (و طوس) و کومش و گرگان و طبرستان. (التفهیم ص 199). و رجوع به قومس شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
به معنی صفت و رنگ و لون باشد. (برهان). کواس. کواسه. کواش. کواشه. گواس. گواسه. گواشه. رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کومش. مقنی. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ قم ص 42)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گویشه. گویس. گویسه. (برهان). گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گویس است که ظرف و انای دوغ و ماست باشد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ سروری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 13000 گزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن برنج و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویش
تصویر گویش
کلام، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواش
تصویر گواش
طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمش
تصویر گرمش
گرمی حرارت، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومش
تصویر کومش
مقنی، چاه کن، کاریز کن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کومیش کومش کنتار (مقنی) شاید از آن روی که بیشینه کنتاران کومیشی بوده اند مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواش
تصویر گواش
((گُ))
ماده رنگی قابل شستشو در نقاشی که خاصیت پوشانندگی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواش
تصویر گواش
((گُ))
طرز، روش، گواس، گواسه، گواشه، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کومش
تصویر کومش
((مِ))
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قومش
تصویر قومش
((مِ))
مقنی، چاه کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویش
تصویر گویش
((یِ))
گفتن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش
تصویر گوش
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجه
فرهنگ واژه فارسی سره
لهجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاومیش
فرهنگ گویش مازندرانی
باد گرم، جوش و تاول زدن عمومی بدن و سرخ شدن آن در اثر حساسیت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی زراعی در قسمت شرق روستای کدیر نوشهر، کمش دفه یا گمیشان
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار و ادوات مربوط به گاو آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای نعره ی گاو یا هر صدایی که شبیه آن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی