جدول جو
جدول جو

معنی گوم - جستجوی لغت در جدول جو

گوم
گیاهی است خوشبوی که به عربی آن را اذخر گویند، (برهان قاطع)، گورگیا، (ناظم الاطباء)، گیاه خشک که در زمین شیار کرده روید و بیخ او شبیه به بیخ نی است، (شمس اللغات)، رجوع به کوم و نیز رجوع به اذخر شود
لغت نامه دهخدا
گوم
اذخر گورگیا
تصویری از گوم
تصویر گوم
فرهنگ لغت هوشیار
گوم
گام قدم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام رودخانه ای به هندوستان، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مستور از برف، نام کوهی است از سلسله جبال سودت درآلمان که در سیلزیاو در حدود چهستان (بوهم) واقع گشته است و مرتفعترین کوه از جبال واقع در شمال دانوب میباشد و 1686 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گوچۀ تنگ و کم وسعت. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر دیده نشدظاهراً مصحف کویچه، کوچه باشد. رجوع به کوچه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای است از مجمعالجزایر کاناری که 378 کیلومتر مربع مساحت و 22870 نفر جمعیت دارد. شهر عمده اش ’سان سباستیان دولاگومرا’ است که شهر ساحلی است و 3000 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ دُ سِ)
نویسندۀ اسپانیایی که در مادرید به سال 1891 میلادی بدنیا آمد. آثار بسیاری دارد که از جمله ’گره گریاس’ میباشد
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
نام کتابی است که بر پیغمبر مجوسان که جومست نام داشت فرود آمده بود: گویند آن کتاب را هفتاد شتر برمیداشت، مجوسان آن پیغمبر را کشتند و آن کتاب را سوختند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به جومست و کومست شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان. در 34000 گزی باختر قیدار و 23000 گزی راه عمومی. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هزوارش اوشان پهلوی و ایشان است. (حاشیۀ برهان چ معین). به زبان زند و پازند، به معنی اوشان و ایشان و آنها باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه وارداک شهرستان مشهد. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مشهد کنار کشف رود. جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 181 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میگردد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یکی از شهرهای شوروی است که امروزه آن را گوزو مینامند و 20000 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گمبل. چاق و گنده. (فرهنگ نظام). کلان. فربه. تنومند
لغت نامه دهخدا
از شعبه های مهم رود آجی چای تبریز یا تلخ رود است، (جغرافیایی طبیعی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 26000 گزی شمال سردشت و 11500 گزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد، کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سکنۀ آن 190 تن است، آب آن از رود خانه سردشت تأمین میگردد، محصول آن غلات، توتون و مازوج است، شغل اهالی زراعت است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یک نوع گیاهی که در دفع درد گوش استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
کومه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به واو مجهول خانه ای را گویند که از نی و چوپ و علف سازند. (برهان قاطع). صحیح کلمه کومه است. رجوع به کومه شود، رنگ و آن را گونه گویند. (فرهنگ جهانگیری). ظاهراً مصحف گونه است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 36000 گزی شمال باختر دیواندره و 8000 گزی شمال راه شوسۀ دیواندره به سقز. کوهستانی و سردسیر است. 360 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 میلادی زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است، و پیروان عقاید وی را ’گوماریست’ نامیده بوده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از گومبل
تصویر گومبل
چاق فربه تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگوم
تصویر شگوم
فال نیک تفال خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوم
تصویر دوم
ثانیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گول
تصویر گول
ابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوش
تصویر گوش
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گور
تصویر گور
قبر، مدفن
فرهنگ واژه فارسی سره
گاومیش
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی زراعی در قسمت شرق روستای کدیر نوشهر، کمش دفه یا گمیشان
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای که اغلب روی احشام نشیندو از حشرات روی پوست آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوسته دایم پشت سرهم
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
رد شدن و عبور کردن از روی کسی که دراز کشیده یا خوابیده است
فرهنگ گویش مازندرانی
گم شدن، ناپیدا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پا زدن به چوب کارگاه بافندگی قدیمی را گویند که باعث بافتن
فرهنگ گویش مازندرانی