دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 17هزارگزی جنوب قاین و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، کوهستانی و هوای آن معتدل است و 143 تن سکنه دارد، آب آن از قنات، محصول آن غلات زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 17هزارگزی جنوب قاین و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، کوهستانی و هوای آن معتدل است و 143 تن سکنه دارد، آب آن از قنات، محصول آن غلات زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکب از: گاو + سار = سر، ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان)، گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد: به پیش پدر آمد اسفندیار بزین اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. همی رفت (گشتاسب) با گرزۀ گاوسار چو سرو بلند از لب جویبار. فردوسی. تو رفتی و شمشیرزن صد هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. برفتند و شمشیر زن صد هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. زره دار و با گرزۀ گاوسار کسی کو درم خواهد از شهریار. فردوسی. از ایران بیامد دلاور هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار که ماند آن سخن در جهان یادگار. فردوسی. نشست از بر تخت گوهرنگار ابا تاج و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش از آن رأی تیزبین وز آن گرز گاوسار یکی خرم و بکام یکی شادو کامران یکی مهتر و عزیز یکی خسته و فکار. فرخی. چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار. منوچهری. پیش گرز گاوسارش روز صید شیر گردون کمتر از روباه باد. سنایی. ، بمعنی گاوچهر آمده است که گرز فریدون است و آن را از آهن بهیأت سر گاو میش ساخته بودند. (برهان) : فریدون ابا گرزۀ گاوسار بفرمود کردن بر آنجا نگار. دقیقی. کمر بستن و رفتن شاهوار بچنگ اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. بقهر کردن خصم ای شه فریدون فر ز تازیانۀ تو گرز گاوسار تو باد. سوزنی. چو گاوسار فریدون ز تازیانۀ تو ز رمح تو علم کاویان شود پیدا. سوزنی. و سر گرز او (فریدون) گاوسار بود به مثال نامها. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 12). و سلاح او (فریدون) گرزی بود سیاه رنگ گاوسار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 36). رجوع به گاوچهر، گاورنگ، گاو سر، گاو میش، گوسر شود، {{اسم مرکّب}} طویله و منزلی که در پیش سرا برای گاوآماده کنند: بهو، گاوسار فراخ. (منتهی الارب)
مرکب از: گاو + سار = سر، ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان)، گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد: به پیش پدر آمد اسفندیار بزین اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. همی رفت (گشتاسب) با گرزۀ گاوسار چو سرو بلند از لب جویبار. فردوسی. تو رفتی و شمشیرزن صد هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. برفتند و شمشیر زن صد هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. زره دار و با گرزۀ گاوسار کسی کو درم خواهد از شهریار. فردوسی. از ایران بیامد دلاور هزار زره دار و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار که ماند آن سخن در جهان یادگار. فردوسی. نشست از بر تخت گوهرنگار ابا تاج و با گرزۀ گاوسار. فردوسی. از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش از آن رأی تیزبین وز آن گرز گاوسار یکی خرم و بکام یکی شادو کامران یکی مهتر و عزیز یکی خسته و فکار. فرخی. چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار. منوچهری. پیش گرز گاوسارش روز صید شیر گردون کمتر از روباه باد. سنایی. ، بمعنی گاوچهر آمده است که گرز فریدون است و آن را از آهن بهیأت سرِ گاو میش ساخته بودند. (برهان) : فریدون ابا گرزۀ گاوسار بفرمود کردن بر آنجا نگار. دقیقی. کمر بستن و رفتن شاهوار بچنگ اندرون گرزۀ گاوسار. فردوسی. بقهر کردن خصم ای شه فریدون فر ز تازیانۀ تو گرز گاوسار تو باد. سوزنی. چو گاوسار فریدون ز تازیانۀ تو ز رمح تو علم کاویان شود پیدا. سوزنی. و سر گرز او (فریدون) گاوسار بود به مثال نامها. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 12). و سلاح او (فریدون) گرزی بود سیاه رنگ گاوسار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 36). رجوع به گاوچهر، گاورنگ، گاو سر، گاو میش، گوسر شود، {{اِسمِ مُرَکَّب}} طویله و منزلی که در پیش سرا برای گاوآماده کنند: بهو، گاوسار فراخ. (منتهی الارب)