- گوشن
- گفتار و کلام
معنی گوشن - جستجوی لغت در جدول جو
- گوشن
- گفتار، کلام، سخن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زاویه، جانبه
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
بوش
تابناک، منور، درخشان، تابان
سینه، دل شب بمعنی نصفه شب خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد
گوشه ای در دستگاه نوا
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
بوش، هستی، وجود، تقدیر، سرنوشت
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند
گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی
گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی
گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر، برای مثال شب مردان خدا روز جهان افروز است / روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
باغی که گل های فراوان داشته باشد، گلزار، گلستان
نوعی زره با حلقه های فلزی به هم چسبیده، درع، کنایه از محافظ، برای مثال دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی - ۵۳۳)
آویشن، گیاهی علفی، خودرو، معطر با برگ های کوچک و ساقۀ کوتاه که مصرف خوراکی دارد مثلاً آویشن کوهی، آویشن شیرازی
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی،
در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن
گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰)
گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو
گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار
گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز
گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن
گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن،
گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو
گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار
گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز
گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
رفتن، مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن، سزاوار بودن، رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل، پیمودن، طی کردن، روان شدن، روان بودن مثلاً خون رفتن، آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب، واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن، از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود، از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت، در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود، خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت، انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن، گذشتن، ساییده شدن، از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت، داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم، بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت، شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!، قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم، به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱) ، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
جای گل، گلزار، باغی که گل فراوان دارد
گاو کوهی
ترکی کورنش کرنش بنگرید به کرنش حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که بوسیله گردونه هایی که بشکل دایره تنظیم کنند سنگر بندی شود
ماده نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشانیده است
افشرده انگور شیره انگور
آلت تلفن که برای شنیدن حرف آنرا به گوش می گذارند
کنار، کرانه، طرف، جانب
لوش: نهالی بزیرش ز لوشن بدی زبر چادرش آب روشن بدی. (اسدی لغ)
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشان
افشره انگور، شیره انگور
((گَ وَ))
فرهنگ فارسی معین
هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیره گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون، گاو کوهی
((رَ))
فرهنگ فارسی معین
حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که به وسیله گردونه هایی که به شکل دایره تنظیم کنند سنگربندی شود